جدول جو
جدول جو

معنی سمحق - جستجوی لغت در جدول جو

سمحق
(سُ حُ)
یاسمین. (از بحر الجواهر) ، مرزنجوش. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سماق
تصویر سماق
درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
سماق سمی: در علم زیست شناسی درختی کوچک بومی امریکای شمالی با عصاره ای تند و بخار سمی که برگ آن به مقدار اندک در معالجۀ نقرس و روماتیسم به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محق
تصویر محق
کسی که حق با اوست، حق دار، صاحب حق
فرهنگ فارسی عمید
(سَ لَ)
زمین هموار بی گیاه. (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ)
وسیله و ابزار سودن و نرم کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ حَ)
شیر شب مانده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ حُ)
دارودان بینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انفیه دان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
چوب یوغ که بر گردن گاو نشیند. و هما سمیقان. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
پوست تنک سر. (آنندراج) (منتهی الارب). پوست که میان گوشت و استخوان است. (مهذب الاسماء) ، سرشکستگی که بدان پوست (سمحاق) رسد. (منتهی الارب) (آنندراج). شکستگی سر که جراحت بدان پوست رسدکه بر استخوان پوشیده است و آن را سلطاء نیز گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، (اصطلاح فقه) دیه ای است که در اثر شکستگی و رسیدن جراحت به پوست سر که باید معادل چهار شتر دیه دهند. (از شرایع ص 344)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
اسب و خر مادۀ درازپشت، اسب باریک میان درشت گوشت، کمان دراز. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
خرمابن دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
گل یاسمین و مرزنگوش. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مرزنگوش و یاسمین. (از مهذب الاسماء). مرزنگوش و آن گیاهی باشد دوابی که به عربی آذان الفارخوانند. سمسق عربی است و به معنی یاسمین است. (برهان) (آنندراج). مرزنجوش. (تحفۀ حکیم مؤمن). و بصورتهای سمسق، سمسق و سمسق نیز آمده است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از سنگ که سفید و نرم باشد. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام یکی از دهستان های بخش چگنی شهرستان خرم آباد. موقعیت طبیعی کوهستانی، هوای معتدل ومالاریایی. آب آن از رود خانه کشکان سراب رفتخان، سراب سماق و آب کالیاب و چشمۀ گرموت مرتفعترین قلل جبال در این دهستان، کوه های سفیدکوه، کوه گاو شمال، کوه میل، کوه سماق، کوه گرز، کوه لهور، مراتع مرغوبی در سینه و دامنه کوه های مذکور وجود دارد که مورد استفاده حشم داران است. از 18 آبادی تشکیل گردیده است. جمعیت آن در حدود 4200 تن و قرای مهم آن عبارتند از هفت چشمه، کالیاب و ژیرژیان. ساکنین از طوایف طولابی شاهیوند، شیراونده و سادات حیات الغیب می باشند و عده ای چادرنشین می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دروغ ساده و خالص از هر چیزی. (از آنندراج) (منتهی الارب) : کذب سماق، دروغ ساده و خالص. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بلند شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بلند شدن و دراز گردیدن تره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
چیز اندکی که برکتش رفته باشد. (از اقرب الموارد) ، مساک کرانۀ جامه چون ببافتن گیرند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
تتم و آن نوعی از سردرخت است ترش مزه شهوت طعام آرد و قطع اسهال مزمن کند و سرمۀ بنقوع آن سلاقی و رمد را نفع دهد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ / سُمْ ما)
نام دوایی است و آن میوه باشد. (غیاث) (از آنندراج). تتری و آن میوۀ درختی است که چون خوشه برآید. دانه های بسیار بر آن چون عدس و بر روی آن دانه پرز و رطوبتی میان سرخ و زرد و بطعم ترش و همان ترشی را درطعام بکار برند و باقی هسته و استخوان باشد. (صحاح الفرس). تتری. (زمخشری). دانه ای است ترش مزه و قهوه ای رنگ. (الفاظ الادویه). گیاهی است از ردۀ دولپه ای ها جدا گلبرگ که سردستۀ تیره سماقیان میباشد. این گیاه کوچک بشکل درخت یا درختچه میباشد. برگهایش متناوب ومرکب و شانه ای است. گلهایش کامل و دو جنسی و در برخی گونه ها گلهای نر و ماده از هم جدا هستند. میوۀ این گیاه سفت و ترش مزه و قابض است. برگش در تداوی بعنوان تب بر مصرف میشود. گرد میوه اش ترش و خوش طعم و جهت چاشنی اغذیه بکار میرود. سماک. تتری. تتم. (فرهنگ فارسی معین) : دفع مضرت (شرابی که آفتاب پرورده باشد) با سکبا و سماق و نار باشد. (نوروزنامه).
دست در آش ترش زن که بغایت خوبست
تمر هندی و سماق است و دگر آش انار.
بسحاق اطعمه.
رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، اختیارات بدیعی، فهرست مخزن الادویه و جنگل شناسی شود.
- سماق سمی، گونه ای سماق که در آمریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج بکار میرود. مقداری که از این گیاه در تداوی بکار میرود، در حدود 12 تا 30 سانتی گرم است و از بکار بردن بیش از آن باید احتراز کرد چون بسیار سمی است. (فرهنگ فارسی معین).
- سماق شکی. رجوع به سماق شود. (فرهنگ فارسی معین).
- سماق کاذب، سماق هرز. (فرهنگ فارسی معین).
- سماق هرز، گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک بنام ’لاک ژاپن’ میسازند. سماق کاذب. (فرهنگ فارسی معین).
- سنگ سماق. رجوع به سنگ سماق شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَلْ لُ)
محو و پاک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باطل و محو و نیست شدن. (از اقرب الموارد) ، کاستن، سوخته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
سحق کننده و کوبنده. (شرح قاموس) (منتهی الارب) (آنندراج). ساینده. ریزکننده. نرم کننده. آس کننده. فرساینده. کهنه کننده. ریزریزکننده
لغت نامه دهخدا
تصویری از سموق
تصویر سموق
بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیق
تصویر سمیق
یوغ یوگ چوبی که بر گردن گاو نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمحق
تصویر دمحق
شیر شبینه شیر شب مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمحه
تصویر سمحه
راد زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمحق
تصویر تمحق
پاک و محو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحق
تصویر ساحق
دور، کوبنده
فرهنگ لغت هوشیار
سودن، کوفتن، زدودن، خاک فرسودن کندن باد خاک را، کهنه گرداندن جامه را، نرم کردن، شپش گشتن، موی ستردن، روان کردن اشک، سخت دویدن دور شدن دوری کوبیدن کوفتن نرم کردن، بیخودی بنده در مقابل قهاریت حق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمح
تصویر سمح
بخشنده و با گذشت
فرهنگ لغت هوشیار
نام دوائی است و آن میوه ای میباشد که خشک شده آن را بصورت گرد در طبخ غذا بکار میبرند، نوعی ادویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماق
تصویر سماق
((سُ))
گیاهی است از رده دو لپه ای ها که به شکل درخت یا درختچه دیده می شود. دارای برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای است. میوه اش کوچک و ترش مزه است. گرده میوه اش جهت چاشنی غذا به کار می رود، سماک، تتری، تتم
سماق مکیدن: کنایه از وقت را به بطالت و بی برنامگی گذراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمحق
تصویر تمحق
((تَ مَ حُّ))
نابود شدن، سوختن
فرهنگ فارسی معین
سماک، چاشنی ترش مزه گیاهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوردن سماق درخواب، دلیل بر جنگ و لجاج و خصومت کند. اگر دید که سماق میخورد، دلیل است او را با کسی گفتگو شود و در هر باب در خوردن سماق هیچ خیر نباشد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
سماق
فرهنگ گویش مازندرانی