- سمال (سَ)
کرمک آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
معنی سمال - جستجوی لغت در جدول جو
- سمال (سِ)
جمع واژۀ سمله و سمله. (ناظم الاطباء)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(دَ)
لغت نامه دهخدا
مخفف دستمال. روپاک. مندیل. رجوع به دستمال شود:
هر دم کلاه و کفش به بازار می کنم
دسمال اکثر از سر دستار می کنم.
نظام قاری (دیوان ص 25).
کار دسمال ازو همی آید
لیک دور است از تمیز و وقار.
نظام قاری (دیوان ص 35)
هر دم کلاه و کفش به بازار می کنم
دسمال اکثر از سر دستار می کنم.
نظام قاری (دیوان ص 25).
کار دسمال ازو همی آید
لیک دور است از تمیز و وقار.
نظام قاری (دیوان ص 35)
(سُ لِ)
لغت نامه دهخدا
قصبه. مرکز دهستان عقیلی شهرستان شوشتر. دارای 550 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات، برنج. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ بختیاری می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
جمع سمله، لای آن چه تک تالاب گرد آید کاهیده ای اسمعیل از نام ها، آشتی دادن، کهن جامگی
لاتینی تازی گشته پرمگ گونه ای کویک یامگ (نخل)، جمع سبله، خوشه ها بروت ها
جمع سمحه، با گذشتان زن زنان با گذشت راد زنان چشم پوشی گذشت، فروختن به کمترین بها، چنبروشت (رقص حلقه ای) خوان چرمین سفره چرمی، خانه از پوست
باربر، بارکش کسی را بحمل کردن واداشتن، تحمیل، مجبور کردن بحمل چیزی کسی را بحمل کردن واداشتن، تحمیل، مجبور کردن بحمل چیزی
