جدول جو
جدول جو

معنی سماء - جستجوی لغت در جدول جو

سماء
(تَ)
نبرد کردن کسی را دربزرگی، مخالفت کردن، نزاع کردن، همچشمی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سماء
(سَ)
آسمان. (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء). آسمان و لفظ سما مأخوذ از سمو است که به معنی بلندی باشد. (غیاث) (آنندراج) :
اقبال و سعادت را آن مجلس و آن دست
روینده زمین آمد و بارنده سماء است.
مسعودسعد.
رجوع به سما شود، آسمان خانه. آسمان هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سایه بان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پرده که در کشیده باشند از سقف خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پشت اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، ابر. (منتهی الارب) (آنندراج). ابربلند. ج، سموات. (مهذب الاسماء) ، باران نیکو. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، سمه، سمی. (مهذب الاسماء) ، گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج).
- باب السماء، کهکشان مجره. (ناظم الاطباء).
- سماءالردیه، نام فلک البروج. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- سماءالسفلی، آسمان نخستین. (مهذب الاسماء).
- سماءالسموات، فلک اعظم. (کشاف اصطلاحات الفنون) (اقرب الموارد).
- سماءالعلیاء، آسمان زبرین. (مهذب الاسماء).
- سماء جهواء، آسمان برهنه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
سماء
(سَ)
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند. دارای 130 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، گردو، بادام و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سماء
((سَ))
آسمان، جمع سماوات
تصویری از سماء
تصویر سماء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمان
تصویر سمان
(دخترانه و پسرانه)
مخفف آسمان، نام روز بیست و هفتم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
نام کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). نام نهادن: اسماه ایاه و به.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام زنی است. (مهذب الاسماء). از نامهای عربی مشترک میان مرد و زن است. برخی اصل آنرا وسماء دانند بمعنی صفتی و برخی آنرا جمع اسم دانند و برخی اشتقاق اول را در نام زنان و اشتقاق دوم را در نام مردان صحیح دانسته اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 126)
جمع واژۀ اسم: نامهاء آفریدگار جل جلاله و تقدست اسماؤه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91). همه را باسماء و سیما میشناخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398).
لغت نامه دهخدا
(قُ سَ)
جمع واژۀ قسیم. (اقرب الموارد). رجوع به قسیم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعسم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن کج دست وپا از خشکی مفصل. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به أعسم و عسم شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نعت مؤنث است از دسمه که به معنی تیره گون گردیدن باشد. (از منتهی الارب). مؤنث أدسم به معنی تیره گون. (از آنندراج). دارای دسمه. (اقرب الموارد). ج، دسم (د / د س ) . (از اقرب الموارد). و رجوع به دسمه و أدسم شود.
- عمامه دسماء، عمامۀ سیاهرنگ. روایت است که پیامبر اسلام ’خطب و علیه عمامه دسماء’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سماخ
تصویر سماخ
سوراخ گوش
فرهنگ لغت هوشیار
ماهی فروش گیره گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته سماقیان میباشد این گیاه بشکل درخت یا درختچه میباشد برگهایش متناوب و مرکب و شانه یی است. گلهایش کامل و دو جنسی و در برخی گونه ها گلهای نر و ماده از هم جدا هستند. میوه این گیاه کوچک و شفت و ترش مزه و قابض است. برگش در تداوی به عنوان تب بر مصرف میشود گرد میوه اش ترش و خوش طعم است و جهت چاشنی اغذیه به کار میرود. سماک تتری تتم. یا سماق سمی. گونه ای سماق که در امریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج به کار میرود. مقداری که از این گیاه در تداوی به کار میرود در حدود 12 تا 30 سانتی گرم است و از به کار بردن بیش از آن باید احتراز کرد چون بسیار سمی است. یا سماق کاذب. سماق هرز. یا سماق هرز. گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک به نام لاک ژاپن میسازند سماق کاذب ماهی فروش، جمع سماکین. آنچه بدان چیزی را بردارند و بلند کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمراء
تصویر سمراء
مونث اسمر گندمگون زن مونث اسمر زن گندم گون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمان
تصویر سمان
مخفف آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمام
تصویر سمام
تند و سبک، جمع سم، زهرها، سوراخ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماد
تصویر سماد
کود
فرهنگ لغت هوشیار
نام دوائی است و آن میوه ای میباشد که خشک شده آن را بصورت گرد در طبخ غذا بکار میبرند، نوعی ادویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماع
تصویر سماع
شنوائی، شنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماط
تصویر سماط
رسته و صف، دسته و قطار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سامر، افسانه گویان افسانه سرایان داستان پردازان شیرآبکی، دوخ (گیاهی که از آن بوریا بافند) گونه ای نی بوریاست اسل، علف حصیر، خرزهره سم الحمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمات
تصویر سمات
داغها و نشانها
فرهنگ لغت هوشیار
مشک آب دول دل آبخوری آبکار در تتق بارگهش گاه کار مانده کش عیسی و خضر آبکار (میرخسرو)، چمانی (ساقی) فروشنده آب آب دهنده آبکش. مشک آب یا شیر، جمع اسقیه اسقیات
فرهنگ لغت هوشیار
مهر نامه، سرنامه (عنوان نامه)، کاغذ تراش، پوستک پوست نازکی که در پوشنیدن (جلد کردن) به کار رود مهر نامه، عنوان نامه واحد سحاء ه، جمع اسحیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماج
تصویر سماج
جمع سمیج، زشت ها، شیرهای ترش شده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سمحه، با گذشتان زن زنان با گذشت راد زنان چشم پوشی گذشت، فروختن به کمترین بها، چنبروشت (رقص حلقه ای) خوان چرمین سفره چرمی، خانه از پوست
فرهنگ لغت هوشیار
میخ، زره تنگ، چاه تنگ دهانه، جمع اسک و سکاء، کران، پستی فرومایگی، بویه رامک بویه مشکک، دیو جولاهه گونه ای تننده درشت، سوراخ کژدم کر، زره تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطاء
تصویر سطاء
تاختن فرو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سداء
تصویر سداء
غوره سبز خرما
فرهنگ لغت هوشیار
جوانمردی و کرم و بخشش، تره شاهتره از گیاهان، بخشش دهش، شاهترگان از گیاهان (سخاء، جمع سخاء ه) نرمی سستی بخشش داشتن کرم داشتن، بخشش کرم، آسان بودن، انفاق اموال و غیره بر شخص تا چنانکه باید و شاید بمصب استحقاق رساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماء
تصویر اماء
جمع امه، کنیزکان جمع امه. کنیزان کنیزکان پرستاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جماء
تصویر جماء
هموار، همه، زن فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباء
تصویر سباء
می خری، می، می خوری می فروش باده فروش چوب شناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماء
تصویر رماء
افزونی گوالش
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت کردن، جنبیدن حرکت کردن، قوی دل گردیدن، آشکار کردن، قوت دل را، قوت دل باقی جان رمق. جنبیدن جا به جا شدن، نیمه جانی نیمه جان شدن، نیرومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماء
تصویر دماء
جمع دم، خون ها، جمع دم خونها: سفک دماء
فرهنگ لغت هوشیار