بلغت یونانی رستنی باشد که بیشتر در آبهای ایستاده روید و آنرا به عربی جرجیرالماء و کرفس الماء و قرهالعین گویند. برگ آن ببرگ نعناع ماند، لیکن بزرگتر از آن است. (برهان). قرهالعین. (تحفۀ حکیم مؤمن)
بلغت یونانی رستنی باشد که بیشتر در آبهای ایستاده روید و آنرا به عربی جرجیرالماء و کرفس الماء و قرهالعین گویند. برگ آن ببرگ نعناع ماند، لیکن بزرگتر از آن است. (برهان). قرهالعین. (تحفۀ حکیم مؤمن)
جمع واژۀ سیف. شمشیرها: میزبانان من سیوف و رماح میهمانان من کلاب و سنور. مسعودسعد. ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسد که این کشیده سیوف است و آن زدوده رماح. مسعودسعد. رجوع به سیف شود
جَمعِ واژۀ سیف. شمشیرها: میزبانان من سیوف و رماح میهمانان من کلاب و سنور. مسعودسعد. ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسد که این کشیده سیوف است و آن زدوده رماح. مسعودسعد. رجوع به سیف شود
بلغت رومی سرنج را گویند و آن رنگی است که نقاشان بکار برند. (برهان) (آنندراج). سریقون. (ناظم الاطباء). اسرنج، سرنج، زرگون، زرقون، سندوقس، اسرب محروق. (یادداشت بخط مؤلف)
بلغت رومی سرنج را گویند و آن رنگی است که نقاشان بکار برند. (برهان) (آنندراج). سریقون. (ناظم الاطباء). اسرنج، سرنج، زرگون، زرقون، سندوقس، اسرب محروق. (یادداشت بخط مؤلف)
مخفف فیلاسوف است که دوستدار حکمت باشد به لغت یونانی، (برهان)، معرب از فیلوسوفوس یونانی به معنی دوستدار حکمت، کسی که فلسفه داند، حکیم، ج، فلاسفه، فرق عارف با فیلسوف در کیفیت استدلال و راه ادراک حقایق است، حکیم با قوه عقل و استدلال منطقی پی به حقایق می برد و عارف از راه ریاضت و تهذیب نفس و صفای باطن به کشف و شهود میرسد، فرق فیلسوف با عالم یا فرق حکیم با دانشمند، این است که عالم در یک یا چند علم تخصص دارد، مانند پزشک در پزشکی و حقوقدان در حقوق و ریاضیدان در ریاضیات، ولی فیلسوف در همه علوم نظر می کند و از مجموع آنها با آنچه تحت احساس و ادراک او قرار میگیرد استنتاج مینماید و راه و روشی جهت حقایق کلی اتخاذ می کند، (از فرهنگ فارسی معین) : جان و روان یکی است به نزدیک فیلسوف ورچه ز راه نام دو آیدروان و جان، بوشکور، چه بیند بدین اندرون ژرف بین چه گویی تو ای فیلسوف اندرین ؟ بوشکور، تو گر بخردی خیز و پیش من آی خود و فیلسوفان پاکیزه رای، فردوسی، بیامد یکی فیلسوفی چو گرد سخنهای شاه جهان یاد کرد، فردوسی، وز آن فیلسوفان رومی چهل زبان پر ز گفتار و پرباد دل، فردوسی، فیلسوفان هستند که ایشان را طبیبان اخلاق دانند که نهی کنند از کارهای زشت، (تاریخ بیهقی)، فیلسوف اعظم و حرز امم کز روی وهم جای او جز گنبد اعظم نخواهی یافتن، خاقانی، رفت آنکه فیلسوف جهان بود و بر جهان درهای آسمان معانی گشوده بود، خاقانی، هرچند جهان گرفت طبعش در مدحت فیلسوف اعظم، خاقانی، چنین آمد از فیلسوف این سخن که چون شد به شه تازه روز کهن، نظامی، کمترین فرعون چستی فیلسوف ماه او در برج وهمی در خسوف، مولوی، عقل فرعون زکی ّ فیلسوف کور گشت از تو نیابید او وقوف، مولوی، وزیری فیلسوف جهاندیدۀ حاذق با او بود، (گلستان)، طبیبان بماندند حیران در این مگر فیلسوفی ز یونان زمین، سعدی
مخفف فیلاسوف است که دوستدار حکمت باشد به لغت یونانی، (برهان)، معرب از فیلوسوفوس یونانی به معنی دوستدار حکمت، کسی که فلسفه داند، حکیم، ج، فلاسفه، فرق عارف با فیلسوف در کیفیت استدلال و راه ادراک حقایق است، حکیم با قوه عقل و استدلال منطقی پی به حقایق می برد و عارف از راه ریاضت و تهذیب نفس و صفای باطن به کشف و شهود میرسد، فرق فیلسوف با عالم یا فرق حکیم با دانشمند، این است که عالم در یک یا چند علم تخصص دارد، مانند پزشک در پزشکی و حقوقدان در حقوق و ریاضیدان در ریاضیات، ولی فیلسوف در همه علوم نظر می کند و از مجموع آنها با آنچه تحت احساس و ادراک او قرار میگیرد استنتاج مینماید و راه و روشی جهت حقایق کلی اتخاذ می کند، (از فرهنگ فارسی معین) : جان و روان یکی است به نزدیک فیلسوف ورچه ز راه نام دو آیدروان و جان، بوشکور، چه بیند بدین اندرون ژرف بین چه گویی تو ای فیلسوف اندرین ؟ بوشکور، تو گر بخردی خیز و پیش من آی خود و فیلسوفان پاکیزه رای، فردوسی، بیامد یکی فیلسوفی چو گرد سخنهای شاه جهان یاد کرد، فردوسی، وز آن فیلسوفان رومی چهل زبان پر ز گفتار و پرباد دل، فردوسی، فیلسوفان هستند که ایشان را طبیبان اخلاق دانند که نهی کنند از کارهای زشت، (تاریخ بیهقی)، فیلسوف اعظم و حرز امم کز روی وهم جای او جز گنبد اعظم نخواهی یافتن، خاقانی، رفت آنکه فیلسوف جهان بود و بر جهان درهای آسمان معانی گشوده بود، خاقانی، هرچند جهان گرفت طبعش در مدحت فیلسوف اعظم، خاقانی، چنین آمد از فیلسوف این سخن که چون شد به شه تازه روز کهن، نظامی، کمترین فرعون چستی فیلسوف ماه او در برج وهمی در خسوف، مولوی، عقل فرعون زکی ّ فیلسوف کور گشت از تو نیابید او وقوف، مولوی، وزیری فیلسوف جهاندیدۀ حاذق با او بود، (گلستان)، طبیبان بماندند حیران در این مگر فیلسوفی ز یونان زمین، سعدی
روان این واژه را آنندراج از غیاث اللغات برگرفته معین با بهره گیری از خیام پور در فرهنگ فارسی می نویسد: (از منابعی که در دست است تنها در معیار اللغه دیده می شود) فرهنگ عربی به فارسی لاروی نیز واژه سلیس را نیاورده است فرانسوی شن
روان این واژه را آنندراج از غیاث اللغات برگرفته معین با بهره گیری از خیام پور در فرهنگ فارسی می نویسد: (از منابعی که در دست است تنها در معیار اللغه دیده می شود) فرهنگ عربی به فارسی لاروی نیز واژه سلیس را نیاورده است فرانسوی شن
یونانی تازی گشته سرنج اسرنج اکسید ملحی سرب یعنی مخلوطی است از پر اکسید سرب و اکسید دو ظرفیتی سرب که دارای رنگ قرمزخوشرنگی است و در نقاشی مورد استفاده قرارگیرد سالیقون ساریقون آذرگون
یونانی تازی گشته سرنج اسرنج اکسید ملحی سرب یعنی مخلوطی است از پر اکسید سرب و اکسید دو ظرفیتی سرب که دارای رنگ قرمزخوشرنگی است و در نقاشی مورد استفاده قرارگیرد سالیقون ساریقون آذرگون