- سلوک
- را سپردن، پای سیر کردن جای را ورش بریش روش، رفتار رفتن در راهی، درآمدن در جایی، روش رفتار، طی مدارج خاص که سالک باید آنها را طی کند تا به مقام وصل و فنا برسد. از جمله این مدارج توبت و مجاهدت و خلوت و غزلت و ورع و صمت و رجا و غیره است
معنی سلوک - جستجوی لغت در جدول جو
- سلوک
- رفتار، روش، در پیش گرفتن راهی و در آن راه رفتن، در آمدن در جایی، سازش، در تصوف سیر در مراتب وجود برای وصول به کمال و نیل به حقیقت که از شرایط آن عزلت، ریاضت، عبادت، شب زنده داری و ترک شهوات است
- سلوک ((سُ))
- در پیش گرفتن راهی، روش، رفتار، طی مدارج توسط سالک به مقام وصل و فنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رفته شده، کنده شده راه رفته، سلوک شده، عمل کردن رفته شده رو شیده رو به راه سلوک شده راه یافته
رفته شده، طی شده
ناحیه، ولایت، و به معنی توده و دسته هم آمده است فرانسوی همگروه این واژه را غیاث ترکی دانسته معین آن را پارسی و گروهی ده و روستا می داند کشورهایی که متحد بشوند و دارای مرام و روش سیاسی خاصی باشند: بلوک شرق بلوک غرب، جمعیت ها و دسته های همعقیده و دارای روش واحد
آفتاب زردی خور نشین بویه آنچه برای خوشبو کردن بر تن زنند یا مالند فرو شدن آفتاب گشتن آفتاب وقت زوال
یاخته
دزد و راهزن، فقیر فقیر درویش، دزد راهزن
ریسمانی است که بر گردن اسبان بندند عنان افسار
پیک، فرستادن، پیام پروانه، پیغام
سیاه گشتن
تکیه گاه چوبین کناربام محجر، پتک و چکش آهنگران مطراق
راه رونده رونده، سفر کننده مسافر، سائر الی الله که متوسط بین مبدا و منتهی است مادام که در سیر است. کسی که بطریق سلوک بمرتبت و مقامی رسد که از اصل و حقیقت خود آگاه شود و بداند که او همین صورت و نقش نیست و اصل و حقیقت او مرتبت جامه الوهیت است که در مراتب تنزل متلبس بدین لباس گشته و بمقام فنا فی الله و مرتبت ولایت وصول یابد. یا سالکان عرش. فرشتگان ملائکه، اهل سلوک، جمع سالک، رهروان
مقامی است از جمله دوازده مقام موسیقی قدیم. رشته کوچک
لاتینی تازی گشته مریم گلی سروی از گل ها از آن روی که گل آن چون سرو است است در تهران به آن سروی گفته می شود آرامبخش، انگبین، ورتیج بدبده از مرغان اوشوم (گویش گیلکی) بودنه هر چیز که تسلی دهد مایه تسلی، انگبین عسل، مرغی است شبیه به تیهو بلدرچین
خرسندی، فراموشی، سرگرمی، بی اندوهی آسود گی
واحد ساختمانی بدن جانداران موجودات زنده و صفاتی که ظاهر می سازند همگی از عناصر کوچکی باسم سلول ساخته شده اند که ساختمان آن در جانوران و گیاهان تقریباً به یک نوع است
فرانسوی تازی گشته اسبله اشبله از ماهیان
بی غمی، خرسندی
بچه انداخته، بچه مرده
قدیم (شهناز کردانیه گوشت مایه نوروز و سلمک)
ناودان کوچک
خونریز، دروغگوی
چاه تنگ دهانه
جمع سمک، ماهیان
پارسی تازی شده سیهوج گرد باد
زالو زلو
گوشه ای در دستگاه شور
مایل شدن آفتاب به سمت مغرب
ضعیف، فقیر، درویش، دزد، راهزن، برای مثال چرا می باید ای سالوک نقّاب / در آن ویرانه افتادن چو مهتاب؟ (نظامی۲ - ۳۴۵)
خرسندی، شادی، خوشی، فراخی عیش، آرامش خاطر
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، ورتیج، وشم، سمان، کراک، سمانه، کرک، بدبده