جدول جو
جدول جو

معنی سلو - جستجوی لغت در جدول جو

سلو
قطعۀ موسیقی که کسی تنها بخواند یا بنوازد
تصویری از سلو
تصویر سلو
فرهنگ فارسی عمید
سلو
(تَ)
فراموش کردن. (غیاث) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زایل شدن اندوه و عشق. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). زایل شدن غم. (دهار). زایل شدن اندوه. (غیاث) ، خرسند شدن. (غیاث) (منتهی الارب). خرسند و بی غم شدن. (ناظم الاطباء) :
هم بر در مصطفی نکوتر
انس انس و سلو سلمان.
خاقانی
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
سلو
فراموش کردن
تصویری از سلو
تصویر سلو
فرهنگ لغت هوشیار
سلو
((سُ لُ))
تک نوازی، تک خوانی
تصویری از سلو
تصویر سلو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلوک
تصویر سلوک
رفتار، روش، در پیش گرفتن راهی و در آن راه رفتن، در آمدن در جایی، سازش، در تصوف سیر در مراتب وجود برای وصول به کمال و نیل به حقیقت که از شرایط آن عزلت، ریاضت، عبادت، شب زنده داری و ترک شهوات است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلوت
تصویر سلوت
خرسندی، شادی، خوشی، فراخی عیش، آرامش خاطر
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
جمع واژۀ سلع، به معنی کفیدگی پای، جمع واژۀ سلع، به معنی مثل و مانندو جز آن. اسلاع. (منتهی الارب). رجوع به مسلع شود
لغت نامه دهخدا
(اُ سِ لُ)
نوعی گربۀ وحشی در مکزیک که پوست وی خالدار است
لغت نامه دهخدا
(اُ لُ)
نام قدیم ’کریستیانیا’ پایتخت نروژ که در سال 1924م. مجدداً همین نام (اسلو) متداول گردید. این شهر در خلیجی که تنگۀ اسکاژراک (سکاگراک) تشکیل میدهد واقع است و 250000 سکنه و تجارتی بارونق دارد
لغت نامه دهخدا
(سَلْ)
ناقه یا زن که بچۀ ناتمام افکنده باشد یا آنکه بچه اش مرده باشد. (منتهی الارب). آن ناقه که بچه می افکند. هنوز تمام ناشده. ج، سلب، سلائب. (مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ وَ)
بیغمی. (غیاث) (دهار) (آنندراج). خرسندی. (دهار) (مهذب الاسماء). سلوه اسم است از تسلی. (منتهی الارب) :
نه ز دولت نظری خواهم داشت
نه ز سلوت اثری خواهم داشت.
خاقانی.
بخوان سلوتم بنشاند و خوان حاجت نبود آنجا
که اشکم چون نمک بود و رخ زرین نمکدانش.
خاقانی.
شد سیاهی دیدۀ دولت سپید
شد سپیدی چهرۀ سلوت سیاه.
خاقانی.
چون دری میکوفت او از سلوتی
عاقبت دریافت روزی خلوتی.
مولوی (مثنوی).
رجوع به سلوه شود، (اصطلاح عرفان و تصوف) سلوت فراغت باشد و به معنی خرسندی است، زیرا هرگاه کسی از چیزی نومید شود خرسند شود و تا هنوز امید باشد خرسند نگردد و چون از نفس سلوت جوید بسوی دوست رود. (مصطلحات العرفاء سجادی ص 224) ، آرام و خوشی. (غیاث) (آنندراج). فراخی. زندگانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِلْ لو)
نوعی از ماهی باشد و آن در رود نیل بهم میرسد و آنرا به عربی جری میگویند. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به الفاظ الادویه، فهرست مخزن الادویه، ضریر انطاکی و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل. دارای 1044 تن سکنه آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت گله داری و دارای راه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دندان ناب برآوردن گاو و گوسفند یا دندان شش سالگی آوردن گاو و گوسفند است و این در سال ششم باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پیش رفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ستور پیش به آب رونده. ج، سلف. (از آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اشتر پیش آهنگ. (مهذب الاسماء) ، پیکان دراز، اسب شتاب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
در فیزیک عبارتست از یک قرقره که بدور آن مفتولی بشکل پیچ پیچیده شده است که چون جریان الکتریسیته را در آن برقرار نمائیم، تولید طیف مغناطیسی مینماید
فرهنگ لغت هوشیار
را سپردن، پای سیر کردن جای را ورش بریش روش، رفتار رفتن در راهی، درآمدن در جایی، روش رفتار، طی مدارج خاص که سالک باید آنها را طی کند تا به مقام وصل و فنا برسد. از جمله این مدارج توبت و مجاهدت و خلوت و غزلت و ورع و صمت و رجا و غیره است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوقیه
تصویر سلوقیه
وابسته به سلوق، جای ناخدا در کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوقی
تصویر سلوقی
وابسته به سلوق روستایی در یمن، شمشیر، سگ تازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوانه
تصویر سلوانه
آبمهره، مهره افسون
فرهنگ لغت هوشیار
واحد ساختمانی بدن جانداران موجودات زنده و صفاتی که ظاهر می سازند همگی از عناصر کوچکی باسم سلول ساخته شده اند که ساختمان آن در جانوران و گیاهان تقریباً به یک نوع است
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است جامد، بی بو، بی طعم و سفید رنگ و در آب و الکل حل نمیشود و آن فراوانترین و مهمترین گلوسیدها است
فرهنگ لغت هوشیار
اندوه زدای دارویی است که می پندارند اندوه آدمی ببرد، آبمهره آبی که بر مهره افسون ریخته به دلداده خورانند تا از شیفتگی برهد
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای پلاستیکی بی رنگ و شفاف که از حل کردن نیترو سلولز و کافور در الکل و اتر بدست می آید و قابل اشتعال است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوه
تصویر سلوه
خرسندی، فراموشی، سرگرمی، بی اندوهی آسود گی
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته مریم گلی سروی از گل ها از آن روی که گل آن چون سرو است است در تهران به آن سروی گفته می شود آرامبخش، انگبین، ورتیج بدبده از مرغان اوشوم (گویش گیلکی) بودنه هر چیز که تسلی دهد مایه تسلی، انگبین عسل، مرغی است شبیه به تیهو بلدرچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوب
تصویر سلوب
بچه انداخته، بچه مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوت
تصویر سلوت
بی غمی، خرسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلور
تصویر سلور
فرانسوی تازی گشته اسبله اشبله از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوت
تصویر سلوت
((سَ وَ))
شادی، خوشی، آرامش خاطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلول
تصویر سلول
یاخته
فرهنگ واژه فارسی سره
آرامش خاطر، تسلی، خرسندی، شادی، خوشی، شادکامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کچل، خالی، لخت، برهنه، جوجه ی پرندگان پیش از درآوردن پر
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای نمارستاق واقع در محال ثلاث نور
فرهنگ گویش مازندرانی