ظرفی که از شاخه های نازک درخت برای میوه یا چیز های دیگر ببافند، سبد، زنبیل طبقۀ نازکی از لای که پس از بارندگی یا آب دادن اراضی رسی روی زمین می بندند و سفت می شود و در زمین های زراعتی مانع سبز شدن گیاه می شود باید آن را با وسایل مخصوص بشکنند و کود حیوانی به زمین بدهند
ظرفی که از شاخه های نازک درخت برای میوه یا چیز های دیگر ببافند، سبد، زنبیل طبقۀ نازکی از لای که پس از بارندگی یا آب دادن اراضی رسی روی زمین می بندند و سفت می شود و در زمین های زراعتی مانع سبز شدن گیاه می شود باید آن را با وسایل مخصوص بشکنند و کود حیوانی به زمین بدهند
زنبیلی که چیزها در آن گذارند و هر سبد را نیز گویند عموماً سبدی که مارگیران مار در آن کنند خصوصاً. (برهان). زنبیل و سبد و در متعارف سبد بزرگ پهن را گویند که میوۀ بسیار خصوصاً انگور در آن کنند و بر سر بردارند. (فرهنگ رشیدی). زنبیل ظرفی که بهندی آنرا پیاره گویند. (غیاث). سبد پهن بزرگ که از چوب شاخه های درخت بافند و سازند و در آن میوه کرده بکشند و گاه باشد که ماکیان را در آن محفوظدارند و بعضی مارگیران مارهای خود را درون سله کرده بهمراه بگردانند. (آنندراج). چیزی که از شاخه ها سازند و مر آن را طبقات بود. (منتهی الارب) : دگر سله از زعفران بد هزار ز دیبا و از جامۀ بیشمار. فردوسی. فرستاد و ایرانیان را بخواند همه گرد آن سله اندرنشاند. فردوسی. کسی کز پیش او گیرد هزیمت نترسد گر شود در سله با مار. فرخی. آبی چو یکی چوزگک از سله بجسته چون چوزگکان بر تن او موی برسته. منوچهری. شمرده شد از نافه سیصدهزار صد از سلۀ زعفران شصت بار. اسدی. گر نگیرم قرار معذورم که درین تنگ سله چون مارم. مسعودسعد. چون مار در سله خزید. (سندبادنامه). متاعی که در سلۀ خویش داشت بیاورد و یک یک فرا پیش داشت. نظامی. پس بگوید تونیی صاحب ذهب بیست سله چرک بردم تا بشب. مولوی. سله بر سر در درختستان نشان پر شدی ناخواست از میوه فشان. مولوی. مهندسان طبیعت ز جامه خانه غیب هزار سله برآرند مختلف الوان. سعدی
زنبیلی که چیزها در آن گذارند و هر سبد را نیز گویند عموماً سبدی که مارگیران مار در آن کنند خصوصاً. (برهان). زنبیل و سبد و در متعارف سبد بزرگ پهن را گویند که میوۀ بسیار خصوصاً انگور در آن کنند و بر سر بردارند. (فرهنگ رشیدی). زنبیل ظرفی که بهندی آنرا پیاره گویند. (غیاث). سبد پهن بزرگ که از چوب شاخه های درخت بافند و سازند و در آن میوه کرده بکشند و گاه باشد که ماکیان را در آن محفوظدارند و بعضی مارگیران مارهای خود را درون سله کرده بهمراه بگردانند. (آنندراج). چیزی که از شاخه ها سازند و مر آن را طبقات بود. (منتهی الارب) : دگر سله از زعفران بد هزار ز دیبا و از جامۀ بیشمار. فردوسی. فرستاد و ایرانیان را بخواند همه گرد آن سله اندرنشاند. فردوسی. کسی کز پیش او گیرد هزیمت نترسد گر شود در سله با مار. فرخی. آبی چو یکی چوزگک از سله بجسته چون چوزگکان بر تن او موی برسته. منوچهری. شمرده شد از نافه سیصدهزار صد از سلۀ زعفران شصت بار. اسدی. گر نگیرم قرار معذورم که درین تنگ سله چون مارم. مسعودسعد. چون مار در سله خزید. (سندبادنامه). متاعی که در سلۀ خویش داشت بیاورد و یک یک فرا پیش داشت. نظامی. پس بگوید تونیی صاحب ذهب بیست سله چرک بردم تا بشب. مولوی. سله بر سر در درختستان نشان پر شدی ناخواست از میوه فشان. مولوی. مهندسان طبیعت ز جامه خانه غیب هزار سله برآرند مختلف الوان. سعدی
خلر، گیاهی از تیرۀ پروانه واران با برگ های کوچک، گل های سفید، زرد یا آبی کم رنگ و دانه هایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد، ملک
خلر، گیاهی از تیرۀ پروانه واران با برگ های کوچک، گل های سفید، زرد یا آبی کم رنگ و دانه هایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد، مُلک
بسیله. بسلاّ. بسیل، دانه ای است مابین ماش و عدس که آن را ملک خوانند و به عربی خلر خوانند. (برهان). دانۀ مابین ماش و عدس که آن را ملک نیز گویند و بتازی خلر. (ناظم الاطباء) (آنندراج). نوعی نخود. (دزی ج 2ص 87). دانه ای است مانند ماش که در میان باقلا باشد و در حوالی لرستان مانند عدس و باقلا پزند و خورند و آن را ملک خوانند و به عربی خلر خوانند. (سروری) (از رشیدی). رجوع به بسل و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 78 و شعوری ج 1 ورق 195 شود
بسیله. بِسلاّ. بسیل، دانه ای است مابین ماش و عدس که آن را مُلک خوانند و به عربی خلر خوانند. (برهان). دانۀ مابین ماش و عدس که آن را مُلک نیز گویند و بتازی خلر. (ناظم الاطباء) (آنندراج). نوعی نخود. (دزی ج 2ص 87). دانه ای است مانند ماش که در میان باقلا باشد و در حوالی لرستان مانند عدس و باقلا پزند و خورند و آن را ملک خوانند و به عربی خلر خوانند. (سروری) (از رشیدی). رجوع به بسل و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 78 و شعوری ج 1 ورق 195 شود
دهی است از دهستان دیمچه بخش گنوند شهرستان شوشتر. دارای 170 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان دیمچه بخش گنوند شهرستان شوشتر. دارای 170 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است جزء دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. دارای 300 تن سکنه. آب آن از رود خانه قزقان چای. محصول آنجا غلات، بنشن، قلمستان. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و عده ای برای تأمین معاش بمازندران میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. دارای 300 تن سکنه. آب آن از رود خانه قزقان چای. محصول آنجا غلات، بنشن، قلمستان. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و عده ای برای تأمین معاش بمازندران میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
سخت شدن زمین پس از آبیاری که زمین خشک شده و بقسمتهای خرد و بزرگ شکاف برمیدارد. (یادداشت مؤلف). طبقه ای از لای سخت گرفتن سطح زمین کشت شده که مانع از آسان سر زدن و روئیدن آن شود. (یادداشت مؤلف)
سخت شدن زمین پس از آبیاری که زمین خشک شده و بقسمتهای خرد و بزرگ شکاف برمیدارد. (یادداشت مؤلف). طبقه ای از لای سخت گرفتن سطح زمین کشت شده که مانع از آسان سر زدن و روئیدن آن شود. (یادداشت مؤلف)
ابزار، مایه، اندام، زین و برگ، زهار، گاهوک (تابوت) عقاب شاهین، پرنده ایست از دسته شکاریان روزانه دارای قدی متوسط و سری کشیده و منقار و پنجه های نسبه ضعیف
ابزار، مایه، اندام، زین و برگ، زهار، گاهوک (تابوت) عقاب شاهین، پرنده ایست از دسته شکاریان روزانه دارای قدی متوسط و سری کشیده و منقار و پنجه های نسبه ضعیف