جدول جو
جدول جو

معنی سلنقاع - جستجوی لغت در جدول جو

سلنقاع
(سِ لِ)
برق جهان و پراکنده شونده در ابر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تِ لِقْ قا)
مرد بسیارسخن. تلقاعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد بسیارآهوکننده مردم را. (از اقرب الموارد). رجوع به تلقاعه شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
موضعی است. (او هو تصحیف و الصواب بالفاء). (منتهی الارب). موضعی است به یمامه و آن باغ ونخلی است در شعر ابن ابی حازم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
گلیم سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
جای بی نبات. این کلمه تابع بلقع است. یقال بلقع سلقع، یعنی جای خشک بی نبات. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین درشت. (مهذب الاسماء) ، شترمرغ نر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
خرقه که در زیر معجر افکنند تامعجر ریمناک نگردد. (منتهی الارب) ، چیزی که بینی ناقه را بدان استوار کنند، روی بند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به صقاع شود
لغت نامه دهخدا
بی نوا باشد. (لغت نامۀ فرس اسدی ص 228)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن فحش گوی بدزبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ قَ)
صوت صلنقع، بانگ و فریاد سخت. (منتهی الارب).
- رجل صلنقع، مرد رسا دلاور و توانا. (منتهی الارب).
- طریق صلنقع بلنقع، راه روشن و پیدا. (منتهی الارب)
سرکش. سرکشی غیر منقاد. (منتهی الارب). الشدید الشکیمه. (اقرب الموارد) ، ظریف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. دارای 383 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، زیره، پنبه. شغل اهالی زراعت، گله داری و قالیچه و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 227 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَصْ صُ)
ستان افکندن و بر قفا انداختن. (آنندراج). افکندن زن خود را بر پشت جهت جماع، نیزه فروکردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سلق. (دهار). رجوع به سلق شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از جماع بر پشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اسلنقاع برق، منتشر و پراکنده شدن آن: اسلنقع البرق.
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ طَ)
درازبالا. (منتهی الارب). سلنطاع. رجوع به سلنطاع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ نَ)
پنهان داشتن بدی را. (آنندراج). انقاع شر، پنهان داشتن بدی را و هو استعاره. (از منتهی الارب). انقاع شر برای کسی، پنهان داشتن بدی را برای وی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(دیرْ)
ستان خفتن. (منتهی الارب). بپشت خوابیدن. اسلنقاء
لغت نامه دهخدا
(سِ لِ)
مرد درازبالا. (منتهی الارب). رجوع به سلنطع شود، دیوانه. (منتهی الارب). یاوه گو. (ناظم الاطباء) ، بیهوش. (منتهی الارب) ، دل شده در سخن خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
فرودآمدن در غدیر و غسل کردن مانند کسی که خنک شدن خواهد. (از منتهی الارب). استنقع فی الغدیر، اذا نزل فیه و اغتسل کأنه ثبت فیه لیتبرّد. (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برگردیدن گونه. (منتهی الارب). لون بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به التفاع شود
لغت نامه دهخدا
بر قفا خفتن. (منتهی الارب). اسلنطاع. ستان خفتن. طاق باز خوابیدن. بر پشت خفتن
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ قَ)
طریق صلنقع بلنقع، یعنی راه پیدا و روشن. (منتهی الارب). تأکیدی است صلنقع را، چنانکه گویند مکان صلنقع بلنقع. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قا)
مگس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ لِم)
مرد پریشان گوی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 5 ص 369)
لغت نامه دهخدا
(قَ نُ / نَ / نِ)
نام گروهی از یهودیان مدینه است. بازاری به آنان منسوب و بنام سوق بنی قینقاع مشهور است. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
مکثار. (اقرب الموارد). بسیارگوی. رجوع به صلنقی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلاع
تصویر سلاع
پوست تراکی از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقاع
تصویر سقاع
جولخ آبفت (خرقه) روبند روبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقاع
تصویر لقاع
مگس گز مگس گزنده گلیم ستبر مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقاع
تصویر انقاع
در آغشتن، خیسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلقان
تصویر سلقان
جمع سلقه، زمین های هموار خاک های خوب، جمع سلقه، زنان بد زبان
فرهنگ لغت هوشیار
فرو رفتن در چاه، فریاد زدن، گشتن آب: دگرگونی آب، سیراب کردن، شستن شست و شو، ایستادن آب گرد آمدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقاع
تصویر ملقاع
بد زبان: زن
فرهنگ لغت هوشیار
گاوی که از پیشانی تا دم رگه ی سفید داشته باشد، نامی برای
فرهنگ گویش مازندرانی