جدول جو
جدول جو

معنی سلمکی - جستجوی لغت در جدول جو

سلمکی
(سَ مَ)
منسوب به آوازه یا نوایی است بنام سلمک:
تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان
در پردۀ عراق و سرزیر و سلمکی.
میزانی.
گاه کوه بیستون و گنج بادآور زنند
گاه دست سلمکی و پردۀ عشرا برند.
حمیری.
رجوع به سلمک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلمی
تصویر سلمی
(دخترانه)
سلما
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلمک
تصویر سلمک
گوشه ای در دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ)
دهی است از دهستان سلطانیه بخش مرکزی شهرستان زنجان در 36 هزارگزی زنجان. کوهستان و سردسیر است. سکنۀ آن 329 تن شیعه اند وبترکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بن شن و قلمستان، و شغل مردم زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 22)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منسوب به سلوکوس است. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
محمد بن حسین بن محمد بن موسی ازدی، ملقب به ابوعبدالرحمن از علمای متصوفه است. (330 تا 412 هجری قمری). او راست: حقایق التفسیر که مختصری است درباره طریقۀ تصوف و کتاب طبقات الصوفیه، اصل این کتاب از میان رفته است، اما خواجه عبدالله انصاری مضامین آنرا در هرات بهنگام وعظ املاء کرده است و این اخیر بنام طبقات انصاری معروف است و در افغانستان بطبع رسیده. رجوع به فرهنگ فارسی معین و اعلام زرکلی ج 3 ص 889 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ ما / می)
گیاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ ما)
از عرایس عرب. زنی معشوقه در عرب و مجازاً، هر معشوق را گویند. (غیاث) :
گشاده رایت منصور او در قنوج
شکسته هیبت شمشیر اودل سلمی.
ابوالفرج.
سفر گزیدم و بشکست عهد قربی را
مگر بحیله ببینم جمال سلمی را.
ظهیر فاریابی.
گر بسر منزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 136 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
نام آوازی است از جملۀ شش آوازۀ موسیقی که آن شهناز، گردانیه، گوشت، مایه، نوروز و سلمک باشد. (برهان) (از آنندراج) (از غیاث اللغات) :
همی تا بیفزاید از زیر رامش
همی تا بیفزاید از راست سلمک.
اثیرالدین اخسیکتی (ازآنندراج).
، نام پرده ای است از موسیقی. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(سُ کا)
نیزۀ راست مقابل روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کار درست و راست. (منتهی الارب) (آنندراج). فی المثل: سلکی و لیست بمخلوجه، یعنی راست است نه کج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام تازی برای زنان، نام زنی دلستان، دلستان منسوبه به سلم نردبانی. یا برهان سلمی. برهانی که جهت اثبات تناهی ابعاد اقامه کرده اند از این قرار: زاویه منفرجه ای فرض شود که دو ضلعظن بی نهایت امتداد یابد و هر اندازه که دو ضلع آن امتداد یابد به همان اندازه هم به فواصل میان دو ضلع افزوده میشود و در نتیجه هر گاه امتداد دو ضلع بی نهایت باشد آخرین فاصله آن دو از یکدیگر نیز بی نهایت خواهد بود در صورتی که محصور بین دو حاصر است که عبارت از دو ضلع باشد و محصور بودن با غیر متناهی بودن آن منافات دارد یعنی محال است که امری که محصور بین حاصرین میباشد نیز غیر متناهی باشد زیرا معنی غیر متناهی بودن این است که حد و حصری نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلمک
تصویر سلمک
قدیم (شهناز کردانیه گوشت مایه نوروز و سلمک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلکی
تصویر سلکی
زخم نیزه، کار راست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلمک
تصویر سلمک
((سَ مَ))
آوازی است از جمله شش آواز موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
نوعی اسب که تخم آن را کشیده باشند
فرهنگ گویش مازندرانی