جدول جو
جدول جو

معنی سلمسینی - جستجوی لغت در جدول جو

سلمسینی
(سَ لَ)
منسوب به سلمسین است که قریه ای است در چند فرسخی حران و محدث معروف ابومحمد مخلدبن مالک بن جابر بن سنان از آنجاست. (الانساب سمعانی) (لباب الانساب ص 553)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلمانی
تصویر سلمانی
کسی که موی سر و ریش مردم را می تراشد، آرایشگر مرد، کنایه از مکان اصلاح موی صورت و سر، آرایشگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
یا الکشنین گیاهی است که در شوره زارها و دیوارها روید و شاخه های باریک مایل بسرخی دارد. حیفا. حشیشهالزجاج. حشیشهالرمل. حبیقه. حبقاله. رجوع به حشیشهالزجاج و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 127 و دزی ج 1 ص 34 و 245 ذیل حبقاله شود
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ)
منسوب است به تلمسان که یکی از بلاد عظیم است به مغرب. (از انساب سمعانی). رجوع به تلمسان شود
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ)
محمد بن عبدالحق بن سلیمان القاضی مکنی به ابوعبدالله. در سال 625 هجری قمری درگذشت. او راست: جامع المختار من المنتقی و الاستذکار. نظم العقود و رقم الحلل و البرود. (ازاسماء المؤلفین ج 2 ستون 112). رجوع به محمد شود
محمد بن ابی شریف الحسنی مکنی به ابوعبدالله. او راست: تحقیق القال و تسهیل المال در شرح لامیه الافعال ابن مالک در نحو. (از اسماء المؤلفین ج 2 ستون 226). رجوع به محمد شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
منسوب به سلمقان از قرای سرخس. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دُ خَ)
ابواحمد بکر بن محمد بن حمدان بن غالب به این نسبت اشتهار یافته است. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است سه فرسخ و نیم جنوبی رامهرمز. (فارسنامۀ ناصری)
چهار فرسخ میانۀ جنوب و مغرب فلاحی. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به سلمان است. (فرهنگ فارسی معین) ، نام نوعی از شمشیر است. (نوروزنامه) (فرهنگ فارسی معین) ، کسی که موی سر مردم را اصلاح کند و ریش بتراشد. آرایشگر. (فرهنگ فارسی معین). سرتراش. گرای. حجام. دلاک. حلاق. آینه دار:
سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی
که ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی.
؟
، حق و دستمزدی که به سلمانی دهند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
برگرفته از نام سلمان پارسی از یاران پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آرایش گر پیرا، پیرایشگاه منسوب به سلمان (نامی از نامهای کسان)، منسوب به سلمان پارسی: بباید در ره ایمان یکی تسلیم سلمانی، کسی که موی سر مردم را اصلاح کند و ریش را بتراشد حلاق آرایشگر، مغازه سلمانی، حق و دستمزدی که به سلمانی ده و قریه پردازند. منسوب به سلمیه، نوعی شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهمگینی
تصویر سهمگینی
حالت و کیفیت سهمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلمانی
تصویر سلمانی
((سَ))
آرایش گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمسینی
تصویر خمسینی
آنس سیکموئید
فرهنگ واژه فارسی سره
آرایشگر، حلاق، سرتراش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرایشگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
آرایشگر
فرهنگ گویش مازندرانی
برف و باران، سرمای مداوم زمستان، زمستان هایی که در اثر
فرهنگ گویش مازندرانی