جدول جو
جدول جو

معنی سلالم - جستجوی لغت در جدول جو

سلالم
(سُ لِ)
نام قلعه ای از قلاع خیبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلاله
تصویر سلاله
(دخترانه)
فرزند، نسل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سالم
تصویر سالم
(پسرانه)
فاقد بیماری، بدون عیب یا خرابی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلام
تصویر سلام
واژه ای که در آغاز گفتگو به کار می رود،
در فقه سه جمله ای که با سلام آغاز می شود و از ارکان نماز است و نمازگزار در آخرین رکعت نماز بیان می کند، تحیت و درود، پاکی رهایی از عیب و آفت،
در امور نظامی احترام مرد نظامی به حالت خبردار و بالا بردن دست راست و قرار دادن نوک انگشت وسط رو به شقیقه، به شکلی که کف دست راست رو به جلو است
سلام کردن: درود گفتن به کسی، سلام علیک یا سلام علیکم گفتن، سلام زدن
سلام گفتن: درود گفتن به کسی، سلام علیک یا سلام علیکم گفتن، سلام زدن، سلام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلاله
تصویر سلاله
نسل، فرزند، آنچه از چیزی بیرون کشیده شود، نطفه، خلاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالم
تصویر سالم
درست، بی عیب، فاقد بیماری، تندرست، در دستور زبان عربی، ویژگی کلمه ای که در برابر فا و عین و لام آن حرف عله (واو، الف، ی) نباشد مانند نصر که حرف عله ندارد، در علوم ادبی در علم عروض ویژگی بحری از شعر که زحاف در آن نباشد
فرهنگ فارسی عمید
(سُ لِ)
دهی جزء دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل، محلی کوهستانی و گرمسیر است، دارای 184 تن سکنه و آب آن از چشمه است. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
پوست سبز روی گردو، بادام و مانند آن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سُ جِ)
شتر کلان سال. ج، سلاجم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دراز. (منتهی الارب) (آنندراج). دراز از شتر و انسان و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ قِ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سلم. (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
دهی از دهستان حومه بخش رودسر، شهرستان لاهیجان. سکنۀ آن 723 تن. آب آن از نهر پل رود و محصول آن برنج است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
آنچه بیرون کشیده شود از چیزی. (منتهی الارب) (غیاث) (دهار) (آنندراج) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58) ، بمجاز به معنی خلاصه. (آنندراج). برگزیده. خلاصۀ هرچیز. (فرهنگ فارسی معین) :
کعبه در ناف زمین بهتر سلاله ست از شرف
کاندر ارحام وجود از صلب فرمان آمده.
خاقانی.
وی درعجم سلالۀ اصل کیان شده
وی در عرب زبیدۀ اهل زمان شده.
خاقانی.
، گل نرم که چون آن را بفشارند آب از آن برآید. (از تفسیر در المنثور) : فرمان آمد فرشتگان را تا خاک فرو کردند در مهان یمن و طایف پس ابری بیامد و آب اندر وی ببارید آنگه آب رحمت ببارید و به دو سال خشک شد و به دو سال سلاله گشت و به دو سال فخار شد. (قصص الانبیاء ص 9).
عجیب نیست اگر از طین بدر کندگل و نسرین
همان که صورت آدم کند سلالۀ طین را.
سعدی.
، نطفه. (غیاث) (دهار). آب پشت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) :
عزیزتر ز تو کس نیست بر پیمبر از آنک
سلالۀ گل اویی و لالۀ گل او.
خاقانی.
، فرزند. (منتهی الارب) (دهار). بچه و طفل صغیر. (غیاث) (آنندراج) :
نیک نگه کن به آفرینش خود در
تا بگه پیریت ز حال سلاله.
ناصرخسرو.
خدای تا گل آدم سرشت و خلق نگاشت
سلالۀ چو تو دیگر نیافریداز طین.
سعدی.
، نسل. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
جمع سالمه، بی آک ها درستها جمع سالمه بی عیبها بی نقصها، بی زحافها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سلاجم، مردان شتران نیزه های دراز مرد، شتر، نیزه دراز، شتر کلانسال
فرهنگ لغت هوشیار
چکیده کشیده از چیزی، تم (نطفه)، تخمه (نسل)، دوده نژاد، بچه آنچه بیرون کشیده شود از چیزی، نطفه، بچه کودک، نسل، خلاصه هر چیز بر گزیده. آنچه بیرون کشیده شود از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلالی
تصویر سلالی
دوده ای نژادی شاخه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالم
تصویر سالم
بی گزند و درست، بی عیب، صحیح
فرهنگ لغت هوشیار
رامبخش از نام های خداوند، آرامش، آشتی سازش، درود گردن نهادن، درود گفتن تهیت گفتن، بی عیب بودن، گردن نهادگی، درود گویی تهیت، بی عیبی تندرستی سلامت، درود، مراسمی که در عید ها در پیشگاه شاه یا رئیس مملکت برقرار شود و طبقات مختلف کشوری و لشگری و نمایندگان دول خارجه وی را تهیت گویند، احترام نظامی که هر فرد سپاهی نسبت به مافوق خود انجام دهد و آن معمولا عبارت است از خبر دار بودن و بالا بردن دست راست و قرار دادن نوک پنجه دست مزبور نزدیک شقیقه، ذکریست که نماز گذار در آخرین رکعت نماز گوید و نماز جز بدان تمام نشود و آن را دو صیغه است: السلام علینا و علی عبادالله الصالحین السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. نماز گزار هر یک از این دو سلام را بدهد دیگری مستحب شود. یعنی سلامت و بی گزند باشید، تهنیت گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلال
تصویر سلال
سل: بیماری باریک تاراجگر، سبد گر بیماری سل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاله
تصویر سلاله
((سُ لَ یا لِ))
نسل، فرزند، نطفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلام
تصویر سلام
((سَ))
درود گفتن، بی گزند شدن، گردن نهادن، علیک درود بر تو باد، علیکم درود بر شما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالم
تصویر سالم
((لِ))
بی عیب، تندرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالم
تصویر سالم
تندرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سلام
تصویر سلام
درود، نیک روز
فرهنگ واژه فارسی سره
آل، اعقاب، اهل بیت، بچه، خانواده، فرزند، کودک، نسل، نطفه، برگزیده، خلاصه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سالم
تصویر سالم
Ablebodied, Wholesome, Healthy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سلام
تصویر سلام
Greeting, Salutation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سالم
تصویر سالم
здоровый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سلام
تصویر سلام
приветствие , приветствие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سالم
تصویر سالم
gesund
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سلام
تصویر سلام
Gruß, (DE) Gruß
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سالم
تصویر سالم
здоровий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سلام
تصویر سلام
привітання , вітання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سالم
تصویر سالم
zdrowy
دیکشنری فارسی به لهستانی