آله که بدان جنگ کنند. (غیاث). ساز جنگ. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (دهار) (زمخشری). آلت جنگ، چون تیغ و خنجر و مانند آن، اسلحه جمع آن است. (آنندراج). آلتی که بدان جنگ کنند مانند شمشیر و قداره و نیزه وقمه و چماق و تیر و تبر و زوبین و جز آن. (ناظم الاطباء). ساز جنگ یا آهن آن. (منتهی الارب) : چه باید سلاح وچه باید سپاه چه سازیم این را چگونه ست راه. فردوسی. سلاح گرانمایه و برگ راه کمند درازو درفش سیاه. فردوسی. سوار و پیاده با سلاح تمام. (تاریخ بیهقی). و بسیار سلاح از هربابت به در خیمه آوردند. (تاریخ بیهقی). جوانان سلاح برداشتند و گفتند برویم. (تاریخ بیهقی). بسی سلاح وبسی خود و جوشن و خفتان که در خزینه ش بود از خزائن خلفا. مسعودسعد (دیوان رشید یاسمی ص 10). مثل شنیدم کز بیم مشت ساخته اند هرآن سلاح که از جنس خنجر است و سنان. سنایی. سازد فلک ز حزم تو دایم سلاح خویش دارد شجاع روز وغا در بر آینه. خاقانی. سلاحت بهر دین بهتر که زنبور از پی شهدی چو گیل گوردین پوش است و زوبین کرده گیلانی. خاقانی. نیست با ایشان سلاح و لشکری جز عصا و در عصا شور و شری. (مثنوی). گفت من یک کس بدم ایشان گروه با سلاح و با شجاعت با شکوه. (مثنوی). بنده وار آمدم بزنهارت که ندارم سلاح پیکارت. سعدی. ، شمشیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). - سلاح برهنه کردن، کنایه از شمشیر را از غلاف بیرون آوردن: سلاحها برهنه کردند و دشنام زشت دادند. (تاریخ بیهقی). ، کمان بی زه، چوبدستی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
آله که بدان جنگ کنند. (غیاث). ساز جنگ. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (دهار) (زمخشری). آلت جنگ، چون تیغ و خنجر و مانند آن، اسلحه جمع آن است. (آنندراج). آلتی که بدان جنگ کنند مانند شمشیر و قداره و نیزه وقمه و چماق و تیر و تبر و زوبین و جز آن. (ناظم الاطباء). ساز جنگ یا آهن آن. (منتهی الارب) : چه باید سلاح وچه باید سپاه چه سازیم این را چگونه ست راه. فردوسی. سلاح گرانمایه و برگ راه کمند درازو درفش سیاه. فردوسی. سوار و پیاده با سلاح تمام. (تاریخ بیهقی). و بسیار سلاح از هربابت به در خیمه آوردند. (تاریخ بیهقی). جوانان سلاح برداشتند و گفتند برویم. (تاریخ بیهقی). بسی سلاح وبسی خود و جوشن و خفتان که در خزینه ش بود از خزائن خلفا. مسعودسعد (دیوان رشید یاسمی ص 10). مثل شنیدم کز بیم مشت ساخته اند هرآن سلاح که از جنس خنجر است و سنان. سنایی. سازد فلک ز حزم تو دایم سلاح خویش دارد شجاع روز وغا در بر آینه. خاقانی. سلاحت بهر دین بهتر که زنبور از پی شهدی چو گیل گوردین پوش است و زوبین کرده گیلانی. خاقانی. نیست با ایشان سلاح و لشکری جز عصا و در عصا شور و شری. (مثنوی). گفت من یک کس بدم ایشان گروه با سلاح و با شجاعت با شکوه. (مثنوی). بنده وار آمدم بزنهارت که ندارم سلاح پیکارت. سعدی. ، شمشیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). - سلاح برهنه کردن، کنایه از شمشیر را از غلاف بیرون آوردن: سلاحها برهنه کردند و دشنام زشت دادند. (تاریخ بیهقی). ، کمان بی زه، چوبدستی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد، واقع در 41هزارگزی جنوب خاوری لردگان، کنار آب خرسان. کوهستانی و هوایش معتدل، و آبش از چشمه و محصولش غلات است، 646 تن سکنه دارد که به زراعت مشغولند، از صنایع دستی محلی بافتن گلیم و جاجیم میان زنان آن معمول است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد، واقع در 41هزارگزی جنوب خاوری لردگان، کنار آب خرسان. کوهستانی و هوایش معتدل، و آبش از چشمه و محصولش غلات است، 646 تن سکنه دارد که به زراعت مشغولند، از صنایع دستی محلی بافتن گلیم و جاجیم میان زنان آن معمول است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
سلاطح بلاطح، پهن، از اتباع است. (منتهی الارب) : شی ٔ سلاطح بلاطح، چیزی عریض و پهن، و بلاطح از اتباع است. (از ذیل اقرب الموارد) ، جمع واژۀ بلقعه. (اقرب الموارد). رجوع به بلقعه شود
سلاطح بلاطح، پهن، از اتباع است. (منتهی الارب) : شی ٔ سلاطح بلاطح، چیزی عریض و پهن، و بلاطح از اتباع است. (از ذیل اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ بَلقعه. (اقرب الموارد). رجوع به بلقعه شود
پلیدی گه جنگ افزار گدرک زینه زن سنا سنه اشتر جانه آلتی که بدان جنگ کنند آلت جنگ ساز جنگ. یا سلاح سرد. سلاحی است که آتش نشود مانند کارد شمشیر خنجر زوبین و غیره. یا سلاح گرم. سلاحی آتشین ماند تفنگ توپ و مانند آن یا سلاح باز کردن، دور کردن سلاح ها از خویشتن، آلتی که بدان جنگ کنند، ساز جنگ
پلیدی گه جنگ افزار گدرک زینه زن سنا سنه اشتر جانه آلتی که بدان جنگ کنند آلت جنگ ساز جنگ. یا سلاح سرد. سلاحی است که آتش نشود مانند کارد شمشیر خنجر زوبین و غیره. یا سلاح گرم. سلاحی آتشین ماند تفنگ توپ و مانند آن یا سلاح باز کردن، دور کردن سلاح ها از خویشتن، آلتی که بدان جنگ کنند، ساز جنگ