جدول جو
جدول جو

معنی سلاب - جستجوی لغت در جدول جو

سلاب
جامۀ سیاه، لباس ماتم
تصویری از سلاب
تصویر سلاب
فرهنگ فارسی عمید
سلاب
یونانی پارسی شده سلاب سلاب همی باز جستند راز سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (فردوسی) سوکپوشه که زنان به هنگام سوک پوشند دزد، ریسمان باف جامه سیاه رنگ لباس سوگواری، جمع سلب. جامه سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
سلاب
((س))
جامه سیاه، جامه ماتم
تصویری از سلاب
تصویر سلاب
فرهنگ فارسی معین
سلاب
لخت، خالی، برهنه، لفظی در مقام دل سوزی، طفلک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سحاب
تصویر سحاب
(پسرانه)
ابر
فرهنگ نامهای ایرانی
(سَلْ لا بَ)
رباینده. یقول رجل سلابه و امراءه سلابه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوعی از تره. گندنا. (دزی ج 1 ص 670)
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ / خُرْ)
اسلاب ناقه، بچه ناتمام افکندن شتر یا مردن بچۀ او. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سلب. ربوده ها: ثم امر علیه السلام یجمع الاسلاب... و نادی فی الناس من عرف شیئاً من قماشه فلیأخذه. (ابن الطقطقی)
لغت نامه دهخدا
راه رونده رونده، سفر کننده مسافر، سائر الی الله که متوسط بین مبدا و منتهی است مادام که در سیر است. کسی که بطریق سلوک بمرتبت و مقامی رسد که از اصل و حقیقت خود آگاه شود و بداند که او همین صورت و نقش نیست و اصل و حقیقت او مرتبت جامه الوهیت است که در مراتب تنزل متلبس بدین لباس گشته و بمقام فنا فی الله و مرتبت ولایت وصول یابد. یا سالکان عرش. فرشتگان ملائکه، اهل سلوک، جمع سالک، رهروان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از رده دولپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته تیره سدابیان میباشد. این گیاه از قدیم مورد توجه بوده و در اکثر نقاط میرویدارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر و برگهایش بدو صورت ساده (در نواحی مجاور گل) و دوتایی و سه تایی (در قسمتهای پایین گیاه) میباشد. برگهایش ضخیم و آبدار و سبز مایل به آبی است. گلهایش زرد رنگ و میوه اش کپسول و شامل دانه هایی برنگ مایل به قهوه یی است از همه قسمتهای این گیاه بویی نامطبوع و مهوع استشمام میشود از رگهای آن گلوکزید بنام روتین و روتوزید استخراج کنند و نیز اسانسی از آن میگیرند که بویی قوی و طعمی تلخ و تند دارد گیاه مزبور در تداوی به عنوان قاعده آور ضد کرم و معرق استعمال میشود فیجن سذاب خفت آهو دوستک صحرایی. یا سدای کوهی. اسپند، تاپسیا
فرهنگ لغت هوشیار
سذاب پارسی تازی گشته سداب از گیاهان تا چون تو دگر نبایدش داشت از رشک به خود سداب برداشت (تحفه العراقین خاقانی) پیغن گیاهی است از رده دولپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته تیره سدابیان میباشد. این گیاه از قدیم مورد توجه بوده و در اکثر نقاط میرویدارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر و برگهایش بدو صورت ساده (در نواحی مجاور گل) و دوتایی و سه تایی (در قسمتهای پایین گیاه) میباشد. برگهایش ضخیم و آبدار و سبز مایل به آبی است. گلهایش زرد رنگ و میوه اش کپسول و شامل دانه هایی برنگ مایل به قهوه یی است از همه قسمتهای این گیاه بویی نامطبوع و مهوع استشمام میشود از رگهای آن گلوکزید بنام روتین و روتوزید استخراج کنند و نیز اسانسی از آن میگیرند که بویی قوی و طعمی تلخ و تند دارد گیاه مزبور در تداوی به عنوان قاعده آور ضد کرم و معرق استعمال میشود فیجن سذاب خفت آهو دوستک صحرایی. یا سدای کوهی. اسپند، تاپسیا
فرهنگ لغت هوشیار
رامبخش از نام های خداوند، آرامش، آشتی سازش، درود گردن نهادن، درود گفتن تهیت گفتن، بی عیب بودن، گردن نهادگی، درود گویی تهیت، بی عیبی تندرستی سلامت، درود، مراسمی که در عید ها در پیشگاه شاه یا رئیس مملکت برقرار شود و طبقات مختلف کشوری و لشگری و نمایندگان دول خارجه وی را تهیت گویند، احترام نظامی که هر فرد سپاهی نسبت به مافوق خود انجام دهد و آن معمولا عبارت است از خبر دار بودن و بالا بردن دست راست و قرار دادن نوک پنجه دست مزبور نزدیک شقیقه، ذکریست که نماز گذار در آخرین رکعت نماز گوید و نماز جز بدان تمام نشود و آن را دو صیغه است: السلام علینا و علی عبادالله الصالحین السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. نماز گزار هر یک از این دو سلام را بدهد دیگری مستحب شود. یعنی سلامت و بی گزند باشید، تهنیت گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلال
تصویر سلال
سل: بیماری باریک تاراجگر، سبد گر بیماری سل
فرهنگ لغت هوشیار
آب انگور که بی فشار بچکد، نابترین می، ناب، پیشتاز در سپاه، آغاز از شب می باده، آنچه چکد از انگور پیش از فشاردن
فرهنگ لغت هوشیار
کامجوشه جوش هایی که در دهان و بیخ زبان برآید، آماس پلک سخنور جشن اهرامش (صعود) نزد سریانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخاب
تصویر سخاب
گردن آویز گردن آویز بی گوهر که از هسته یا گل فراهم آورند گلوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاع
تصویر سلاع
پوست تراکی از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاس
تصویر سلاس
بیهوشگی خرد رفتگی بیهوشی و رفتگی عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلار
تصویر سلار
فرماندهی سرداری، سروری ریاست، حکومت، پادشاهی. سردار، سالار
فرهنگ لغت هوشیار
دامکش، پوستکن کسی که گوسفند را ذبح کند و آنرا پوست کند پوست کن. پوست کن، آنکه پوست حیوانات از بدن بر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاب
تصویر سحاب
ابری بارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلاب
تصویر ثلاب
جمع ثلب، آک ها وارونه ها
فرهنگ لغت هوشیار
فریبنده مرد گل و لای بهم آمیخته، زمین باتلاقی که پای آدمی و چارپا در آن بماند لجن زار. مرد فریبنده مکار، دروغگو، بسیار فریبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلاب
تصویر حلاب
شیر دوشه: آوند شیر دوشی، شیر دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته گلاب پارسی تازی گشته ژالاب از گیاهان کشنده برنده، برده کش آن کس که بردگان را برای فروش از شهری به شهری برد جلب کننده بسویی کشنده، آنکه بندگان و بردگان را از شهر بشهر دیگر برای فروش برد. گلاب جلب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباب
تصویر سباب
بسیار دشنام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالب
تصویر سالب
تاراج دهنده و رباینده و غارتگر
فرهنگ لغت هوشیار
اپگانش ماده شتر (اپگانش بچه نارس را انداختن)، افتادن برگ، افتادن بار درخت ج سلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلابه
تصویر سلابه
بسیار رباینده
فرهنگ لغت هوشیار
پلیدی گه جنگ افزار گدرک زینه زن سنا سنه اشتر جانه آلتی که بدان جنگ کنند آلت جنگ ساز جنگ. یا سلاح سرد. سلاحی است که آتش نشود مانند کارد شمشیر خنجر زوبین و غیره. یا سلاح گرم. سلاحی آتشین ماند تفنگ توپ و مانند آن یا سلاح باز کردن، دور کردن سلاح ها از خویشتن، آلتی که بدان جنگ کنند، ساز جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاح
تصویر سلاح
جنگ افزار، زین افزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سلام
تصویر سلام
درود، نیک روز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلاب
تصویر طلاب
خواهندگان، دین آموزان، هاوشتان
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی گیاه وحشی، نوعی انجیر
فرهنگ گویش مازندرانی