جدول جو
جدول جو

معنی سقنی - جستجوی لغت در جدول جو

سقنی
نوعی از هلیله اما آن میوه ندارد. (دزی ج 1 ص 664)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقنی
تصویر مقنی
کسی که کاریز حفر می کند، چاه کن، کسی که قنات را لای روبی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سینی
تصویر سینی
ظرف مسطح و دوره دار که از فلز، چوب، پلاستیک و یا دیگر مواد ساخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقطی
تصویر سقطی
فروشنده کالای پست، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، پیلور، خرده فروش، سقط فروش، چرچی، پیله ور
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَنْنی)
کاریزگر. (دهار). کاریزکننده. (غیاث). این کلمه اشتغال به ساختن قنات را می رساند. (ازانساب سمعانی). دانای مواضع آب در زمین و کننده کاریز. (ناظم الاطباء). کاریزکنه. کاریزکن. کان کن. کن کن. چاه کن. چاه جو. ابّار. کموش. کومش. کمانه. چاه گر. آنکه قنات یا چاه کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مقنی الارض، هدهد. یعنی دانای مواضع آب از زمین. (منتهی الارب). هدهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
چیزی باشد که از پشم و یا بلور و غیره ساخته بر سر نی قلیان نصب کنند و آن را در دهن گرفته تمباکو کشند و به هندی مهنال گویند. (از آنندراج). میان کاواک از سنگ یا عاج و مانند آن که بر سر نی قلیان نصب کنند و هنگام کشیدن، آن قسمت را به دهان نهند
لغت نامه دهخدا
(سُ نَ / نِ)
سرنای. (شرفنامه). مخفف سورنای است که نای رومی و نای ترکی باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر، آب از چشمه و محصول آن غلات و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
صاحب نیزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
یخنی نهادن نفقۀ فاضل برآمده را. یقال: تقنی بنفقه، اذا اکتفی فضلت فاضله فادخرها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
منسوب به سقطفروشی یعنی خرده فروشی. (آنندراج) (غیاث). متاع نبهره فروش. (منتهی الارب). این انتساب فروش چیزهای بی اهمیت را میرساند مانند خرمهره و غیره. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(سُ نا)
جای باش. (منتهی الارب). جای ساکن شدن در جایی. (آنندراج) ، خانه، باشش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، باشندۀ خانه. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، دارای 256 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
نسبت است بسوی سبن. (لباب الانساب ص 530)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
احمد بن اسماعیل السبنی. او از زید بن حباب روایت می کند و از او عبدالله بن اسحاق مدائنی روایت دارد. (لباب الانساب ص 530) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان لاین بخش کلات شهرستان دره گز، دارای 914 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، کنجد، شغل اهالی زراعت و مالداری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
خوانی باشد که آن را از طلا و نقره و مس و برنج سازند، (برهان) (از آنندراج) (فرهنگ رشیدی)، تشت خوان، (فرهنگ اسدی)، مجموعه، پیشیاره، (یادداشت بخط مؤلف) :
تو چه پنداریا که من ملخم
که بترسم ز بانگ سینی و تشت،
خسروی،
، لگن شمع و طبقی که سطح آن مشبک سازند تا فنجانهای قهوه در آن گذاشته به مجلس آرند و سینی زیرقهوه نیز همان است، (آنندراج) :
بکف سینی غلامان بناموس
ز جام قهوه پر چون چتر طاووس،
سعید اشرف (از آنندراج)،
روشن دل آنچه از خود کم کردکم نگردد
پیه از چراغ ریزد در سینی چراغ است،
محسن تأثیر (از آنندراج)،
، ریم آهن، (برهان) (الفاظ الادویه)، نوعی از فلزات و آن به غایت شکننده میباشد، کاشی که بر دیوار عمارتها و حمامها چسبانند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ نا)
مرد بلندبینی. (منتهی الارب). مرد کلان بینی. (آنندراج) : کان ارسطوطالیس... اشهل العینین اقنی الانف. (عیون الانباء ص 57).
لغت نامه دهخدا
تصویری از سقی
تصویر سقی
آب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسنی
تصویر قسنی
پارسی تازی گشته کاسنی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانی
تصویر سانی
آبکش آبیار
فرهنگ لغت هوشیار
سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنی
تصویر سکنی
جای ساکن شدن در جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سننی
تصویر سننی
آذرخش (برق)، پرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سینی
تصویر سینی
ظرفی باشد که آنرا از طلا و نقره و مس و برنج سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقنی
تصویر مقنی
کاریز کننده، آنگه قنات یا چاه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقنی
تصویر مقنی
((مُ قَ نّ))
چاه کن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرنی
تصویر سرنی
((س))
سورنا، سرنای، سورنای، نوعی ساز بادی، سرنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکنی
تصویر سکنی
((سُ نا))
مسکن، جای اقامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقنس
تصویر سقنس
نوعی خزنده از تیره سوسماران، رنگ پوست آن در قسمت پشت غالباً صورتی و گاهی زرد با نوارهای تیره است، پوست شکمش سفید می باشد. قد سقنقور حداکثر ممکن است تا 25 سانتیمتر برسد، اسقنقور، ریگ ماهی، سقنقر، نهنگ دشتی، ورل ماهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سینی
تصویر سینی
ظرف مسطح و دوره دار که از فلز یا مواد دیگر ساخته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقنی
تصویر مقنی
چاه کن
فرهنگ واژه فارسی سره
چاه کن، کاریزکار، قناعت ساز، کاریزگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فنی در شنا، زیرآبی
فرهنگ گویش مازندرانی
سمنو
فرهنگ گویش مازندرانی