جدول جو
جدول جو

معنی سقلی - جستجوی لغت در جدول جو

سقلی
فنی در شنا، زیرآبی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سقطی
تصویر سقطی
فروشنده کالای پست، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، پیلور، خرده فروش، سقط فروش، چرچی، پیله ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقلی
تصویر عقلی
مبتنی بر عقل، ویژگی آنچه ادراک آن با قوۀ عقل صورت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیلی
تصویر سیلی
ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، تپانچه، کاز، سرچنگ، صفعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفلی
تصویر سفلی
پایین تر، پست تر، زیرتر، اسفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفلی
تصویر سفلی
پایین و پست، پایینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقلی
تصویر تقلی
بره، گوسفند شش ماهه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
منسوب است به بقل که تره فروش را افاده میکند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ ءَ)
دشمنی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، غلطیدن بر فراش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری است آبادکردۀ ذوالقرنین و به این معنی بتقدیم لام برقاف بنظر آمده که سلقیس باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چُ قُ)
چغلی. رجوع به چغلی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بضم اول بر وزن قفلی بلغت یونانی کلید را گویند. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
از اقل ترکی بمعنی پسر + یاء نشانۀ اضافه: عمواقلی، خال اقلی، دایقلی، پسرعمو، پسرخاله، پسردایی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فِ قِ)
در تداول عوام، سخت خرد. بسیارکوچک. (یادداشت بخط مؤلف). کوچک و ناچیز. ریز و خرد. (فرهنگ فارسی معین). فسغلی. رجوع به فسغلی شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی است از دهستان شهریاری که در بخش رامهرمز شهرستان اهواز واقع است، 700 تن سکنه دارد و محصول آنجا غلات و برنج است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
گوسفند ششماهه را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). و این ترکی است چه در فارسی قاف نیست و اگر در لغتی قاف باشد اصل آن غین بوده است... (از انجمن آرا) (از آنندراج). تقلی. دغلی لغتی است در آن تداول شوشتر. و آن بچۀ حیوانی است که فربه شود و چاق و خوش صورت باشد و جست و خیز کند. (از لغت محلی شوشتر، خطی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حقل که نزدیک ایله بر ساحل دریاست. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
گزکی تو دل برو با مزه زبانی گیوری منسوب به نقل. یا حجت (دلیل) نقلی. دلیلی که از آیات قران و احادیث و اخبار آورند مقابل حجت (دلیل) عقلی. یا علوم (معارف) نقلی. دانشهای مربوط به احادیث و اخبار و روایات مقابل علوم عقلی: در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی بر امثال و اضراب مزیت تقدم یافته. منسوب به نقل، کوچک و جالب و ظریف: یک خانه نقلی و قشنگ دارد
فرهنگ لغت هوشیار
خردیک خردی منسوب به عقل. یا دلیل عقلی. برهانی که مبنای آن بر استدلال عقلی باشد مقابل دلیل نقلی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به مقله، منسوب به ابن مقله، نوعی قلم تحریر منسوب به ابو الحسن علی بن هلال مشهور به ابن مقله: (و بزمین عراق دوانزده قلم است هر یکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را ببزرگی از خطاطان باز خوانند یکی مقلی به ابن مقله باز خوانند) (نوروز نامه. 49)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدلی
تصویر سدلی
پارسی تازی گشته سه دله سه گتک (اتاق) در یک خانه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است فسغلی کوچولو ریزه، آغوزه از پرندگان کوچک و ناچیز ریز و خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقلی
تصویر بقلی
منسوب به بقل فروشنده بقل، گروهی بدین نام شهرت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چقلی
تصویر چقلی
عمل چغل. سعایت تضریب سخن چینی نمامی، غیبت، شکایت از عمل کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلی
تصویر اقلی
ترکی پسر بچه پسرک ریتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلی
تصویر تقلی
دشمنی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اسفل پایین تر پست تر زیرین مونث اسفل پایین تر پست تر مقابل اعلی. منسوب به سفل پایینی زیرین مقابل علوی. یا عالم سفلی. جهان زیرین دنیا. مقابل عالم علوی جهان زبرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقلی
تصویر صقلی
منسوب به صقلیه از مردم صقلیه
فرهنگ لغت هوشیار
انگشتان دست را راست کرده به هم چسبانده تیغ وار بر گردن مجرمان فرود آوردن، ضربه ای که به وسیله کف دست به چهره کسی زنند تپانچه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقلی
تصویر نقلی
((نُ))
منسوب به نقل، کوچک و جالب و ظریف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیلی
تصویر سیلی
ضربه ای که به وسیله کف دست به چهره کسی زنند، تپانچه
با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن: کنایه از در عین تنگدستی آبروداری کردن، به ظاهر خود را بی نیاز جلوه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفلی
تصویر سفلی
((سُ لا))
مؤنث اسفل، پست تر، پایین تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفلی
تصویر سفلی
((سُ یا س یُ))
منسوب به سفل، پایینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسقلی
تصویر فسقلی
((فِ سْ قِ))
کوچک، ریز اندام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلی
تصویر تقلی
((تُ))
گوسفند شش ماهه
فرهنگ فارسی معین