جدول جو
جدول جو

معنی سقعطری - جستجوی لغت در جدول جو

سقعطری
(سَ قَ طَ ری ی)
درازتر از مردم و شتر. (منتهی الارب) ، فربه و سطبر. سختگیر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سقعطری
(سَ قَ طَ را)
سخت دراز. (مهذب الاسماء). درازتر از مردم و شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطری
تصویر عطری
دارای عطر، معطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقطی
تصویر سقطی
فروشنده کالای پست، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، پیلور، خرده فروش، سقط فروش، چرچی، پیله ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سعتری
تصویر سعتری
زنی که با زن دیگر طبق بزند یا چرمینه به کار ببرد، زیبارویبرای مثال در کوی ما که مسکن خوبان سعتری ست/ از باقیات مردان پیری قلندری ست (سنایی۲ - ۳۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
(قَ طَ ری ی)
تن دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جسیم. (اقرب الموارد) ، مرد نقاد دانا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). جهبذ. (مهذب الاسماء) ، جداکننده سره و نبهره. (منتهی الارب). منتقدالدراهم. (اقرب الموارد). ج، قساطره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کسی که درهم و دینار را نقد کند. (ناظم الاطباء). صیرفی. صراف
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ)
بویایی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معطر بودن. خوشبویی:
شعلۀ برق و روز نو عزتش از مبارکی
قلۀ برف و صبحدم شیبتش از معطری.
خاقانی.
و رجوع به معطر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
سعترباز است که زن چرمینه باز باشد. (برهان). سحاقه. (مهذب الاسماء) (دهار). زنی که با آلت چرمین با زن دیگر جماع کند. (غیاث). رجوع به سعترباز شود. ’معلوم نشد که سعتر در این لغت به چه معنی است، چه سعتر به معنی تره ای که درویشان با نان خورند، اینجا مناسب نیست...’ (رشیدی). سمعانی گوید: ’السعتری، هذه النسبه الی بیعالسعتر و هو شی ٔ من البقول یجف و یدق و یذر علی الاطعمه و یؤکل...’. (انساب ورق a298). در فرهنگ نظام آمده: ’شاید مأخذ لفظ سعتری این است که در عربی سعتری به معنی مرد شاطر (خبیث) موجود است. و زن طبقه زن تشبیه بمرد سعتری شده. در قاموس گوید: ’السعتری الشاطر و الکریم الشجاع’ و در معنی شاطر گوید: ’والشاطر من اعیا اهله خبثاً’. علامه دهخدا ’سعتر’ را از ریشه یونانی ’ساتوروس’ = فرانسوی ’ساتیر’ دانند. در اساطیریونانی و رومی ساتیرها مظهر غرایز خشن، بی قیدی کاهل، شهوی و شرور بودند و اوقات خود را بتعقیب پریان، رقص، نای زنی و باده گساری سپری میکردند. رجوع کنید به یادنامه پورداود ج 1 ص 228. (قول آقای نفیسی). صعتر (ج، صعاتر) در عربی به معنی قوی و شجاع آمده. (دزی ج 1 ص 832:2) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
خوشا جام میا خوشا صبوحا
خوشا کاین سعتری جهره غلام است.
منوچهری.
مروزی در راه دین با دنگ رعنایی ساز
سعتری از ننگ هر نامرد گردد سعتری.
سنایی.
چون نهد در زن خدا خوی نری
طالب زن گردد او چون سعتری.
(مثنوی).
نفس را بند از گلو کن کز زنان سعتری
فارغ است آنکس که قوت او ز نان سعتر است.
جامی.
، نیکوان و خوبان. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
آراسته سرای تو همچون بهارچین
از رومیان چابک و ترکان سعتری.
فرخی.
هرچند بدین سعتریان درنگرم من
حقا که بچشمم ز همه خوبتر آیی.
منوچهری.
که هست این عروسی به مهر خدای
پریچهرۀ سعتری منظری.
منوچهری.
کجا جویم نگار سعتری را
کجا جویم بهار دلبری را.
(ویس و رامین).
درود از من نگار سعتری را
درود از من سوار لشکری را.
(ویس و رامین).
همی رفت پیش جم آن سعتری
چمان بر چمن همچو کبک دری.
اسدی.
فخر چه داری بغزلهای نغز
در صفت روی بت سعتری.
ناصرخسرو.
ور همه سنگ کعبه را بوسه زنند حاجیان
ما همه بوسه گه کنیم آن سر زلف سعتری.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 428).
تخت تو تاج آسمان تاج تو فر ایزدی
حکم تو طوق گردنان، طوق تو زلف سعتری.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 425)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
منسوب به سعتر که آویشن فروش را افاده میکند. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ رَ)
سقطره = سقوطری = سقوطره معرب سکوتره که جزیره ای است در اقیانوس هند نزدیک عدن. متعلق به انگلستان قریب 130 کیلومتر طول و 40 کیلومتر عرض دارد. مرکز جزیره شهر تاماریده است. سکنۀ جزیره در حدود 12000 تن است. محصول آن خرما، صبر زرد، سقوطری و گندز است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ)
گیاهی است که صبر از آن حاصل میشود. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ)
نام جزیره ای است نزدیک به سواحل چهل فرسنگ در چهل فرسنگ که صبر خوب از آنجا آورند و صبر سقوطری منسوب بدانجااست و اهل آن جزیره ساحر و بی دین اند و اصل ایشان ازیونان بوده و سکندر ایشان را بجهت ساختن صبر بدین جزیره آورده و سحر ایشان به مرتبه ای است که اگر با شخصی خصمی داشته باشند اگر آن شخص حاضر شد فبها و الا صورت و شکل او را بخاطر آورند و قدحی پرآب در پیش خودنهند و شروع به سحر کنند تا آن زمان که نقطۀ خون در میان قدح آب پیدا شود و بعد از زمانی قدح پر از دل و جگر و شش گردد و آن شخص در حال بمیرد و شکم او رابشکافند جگر در شکمش نباشد. (برهان) (آنندراج). نام جزیره ای که صبر آنجا خوب باشد. (غیاث) :
تا بتلخی نبود شهد شهی همچو نهنگ
تا بخوشی نبود صبر سقوطر چو شکر.
فرخی.
رجوع به سقوطری شود
لغت نامه دهخدا
(قِ مَ را)
مرد کوتاه قامت. (منتهی الارب). مرد کوتاه بالای سطبر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ ری ی)
مرد سخت درشت و ناکس بدخوی، یامرد سخت بر اهل خود، یا بر یار خود، یا بر قوم خود. (منتهی الارب). الشدید البخیل السیی ءالخلق، و قیل الشدید علی اهله و صاحبه او عشیرته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام موضعی است، و در شعر علقه بن جخوان عنبری از آن یاد شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ سَرْ را / سَ ری ی)
قعسری. شترسطبر سخت. (معجم البلدان). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ بی ی)
شدید. (اقرب الموارد). سخت. (منتهی الارب) ، قرب قعطبی، قرب سخت یعنی شب روی که صبح آن بر آب رسند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ دا)
بر زمین افکندن کسی را. رجوع به قعطله شود، استوار گردانیدن، پر کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ طَ)
سقوطری: صبر اسقوطری. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به سقرطری شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ طَ)
بسیار طویل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ)
اسقوطری. اصقوطری. منسوب به سقوطر. و از آنجا صبر معروف سقوطری خیزد:
روی بهی کجا بود مرد زحیر را که خود
وقت سقوط قوتش صبر خورد سقوطری.
خاقانی.
رجوع به سقوطر شود
لغت نامه دهخدا
(سِ طِ ری ی)
نقاد دانا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ را)
جزیره ای است به دریای هند بر چپ کسی که از بلاد زنگ آیدو عامه آن را سقوطره گویند. صبر و دم الاخوین از آنجاآید. (منتهی الارب) (آنندراج). جزیره بزرگی است در آن چندین شهر و قریه است... کسی که به بلاد زنگ رود ازآنجا بگذرد... بیشتر اهالی این مکان عرب نصرانی است از آنجا صبر و دم الاخوین آرند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(پُ عِ /عَ)
حالت و چگونگی پرعطر:
جنبید سر خجسته نتواند
بر گردن کوتهش ز پرعطری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اُ قُ طَ)
سقوطری. منسوب به اسقطره. و رجوع به سقوطر شود
لغت نامه دهخدا
(اُ قُ را)
سقطری. سقوطره. اسقطرا. (الجماهر بیرونی ص 11- ذ). جزیره ای است بدیار هند بر چپ کسی که از بلاد زنگ آید. صبر و دم الاخوین از آنجا آرند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ طَ)
رفتاری است به تبختر. (منتهی الارب). رفتاری که در آن تبختر باشد. (از اقرب الموارد). انبساطدر راه رفتن. راه رفتن به تبختر. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبطری
تصویر سبطری
خرامش با ناز راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعتری
تصویر سعتری
مرد کریم، شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقطری
تصویر سقطری
دانا نکته سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعسری
تصویر قعسری
چوبک دستاس (آسیاس دستی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعبری
تصویر قعبری
ناکس و بدخو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطری
تصویر عطری
معطر و دارای بوی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعتری
تصویر سعتری
زن شهوت پرست، زن هم جنس باز
فرهنگ فارسی معین
بی باک، دلاور، شاطر، شوخ، سعترباز، زن هم جنس باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد