جدول جو
جدول جو

معنی سقدل - جستجوی لغت در جدول جو

سقدل
(سِ دِ)
دهی از دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل، دارای 108 تن سکنه و آب آن از چشمه و رود سقدل است. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ دَ)
دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه شهرستان ماکو. دارای 530 تن سکنه است. آب آن از نهر چوخورکند و محصول آن غلات، بزرک و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرتب کردن. (دزی ج 1 ص 660)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَسْ سُ)
زدودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). بزداییدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(سَ قِ)
مرد لاغرمیان، اسب نزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
تهیگاه. صقل. رجوع به صقل شود، آنچه میان سر سرین و کوتاه ترین استخوان پهلو است. لغتی است در صقل. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به صقل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
جامه فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). فروگذاشتن مو یا جامه یا پوشش را. (منتهی الارب). فروهشتن جامه را. (ناظم الاطباء) ، شکافتن جامه را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، رفتن در شهرها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
پرده. ج، اسدال، سدول، اسدل. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
رشتۀ جواهر که بر سینه افتد. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب). قلاده از جواهر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). رشتۀ گوهر. (مهذب الاسماء) ، پرده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
بروت. (منتهی الارب) (آنندراج). بروت. شارب. سبیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
به یونانی ’سندلیا’، لاتینی ’سندلیوم’، فرانسوی ’سندل’، انگلیسی ’سندل’، معرب آن سندل است و در زبان کنونی نیز سندل گویند. سندلک. سندل کفش باشد و سندلک نیز گویندش. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). کفش. پای افزار. (برهان). کفش. (آنندراج). بطیط (قسمی موزه) :
گرفتم که جایی رسیدی ز مال
که زرین کنی سندل و چاچله.
عنصری.
ترا جوانی و جلدی گلیم وسندل بود
کنونت سوخت گلیم و دریده شد سندل.
ناصرخسرو.
رجوع به سندلک شود، نام درختی است بقدر درخت گردکان و شاخهای آن افتاده بر زمین و ثمر آن در خوشه مانند حبهالخضراء و برگ آن شبیه ببرگ گردو نرم و نازک و منبت آن اکثر بلاد هند وسواحل مرکن و فرنگ است سپید و زرد و سرخ می باشد و بهندی آنرا چندن گویند. صندل معرب آن است و مفرح و مقوی دل و رافع صداع است و مزاج آن سرد و خشک است و به عربی آنرا کوت گویند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : بسبب آنک عطر و حلیب از کافور و عود و سندل و مانند آن دخل بودی. (از فارسنامه ابن البلخی ص 136). رجوع به صندل شود، کشتی کوچک که آنرا در کنار دریا پر از آب شیرین و اسباب و مایحتاج کشتی کرده بکشتی بزرگ برند. (از غیاث) (برهان). کشتی کوچک که بار در آن ریخته بکشتی بزرگ رسانند. (آنندراج) (انجمن آرا). قایق که در کشتی گذارند و هنگام حاجت به آب افکنند. طراده
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
شهری به هند. صندل
لغت نامه دهخدا
(سَقْ قا)
زداینده. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به صقال شود
لغت نامه دهخدا
(سُ دُ)
اسب لاغر کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
پرنده ای است سرخ رنگ به بزرگی گنجشک و به فارسی آن را زورک گویند. سقیده. ج، سقد. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ قِ دِ)
دهی جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر، دارای 115 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام پسر قیصر برادر کتایون به زمان لهراسب و گشتاسب. (ولف) :
ابر میسره پور قیصر سقیل
ابر میمنه قیصر و کوس و پیل.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سگدل
تصویر سگدل
درنده، سنگدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدل
تصویر سدل
پرده گردن بند پرده سینه ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقل
تصویر سقل
تهیگاه زدودن لاغر سرین مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندل
تصویر سندل
کفش چوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقال
تصویر سقال
ترکی ریش زداینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقدد
تصویر سقدد
اسپ لاغر میان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقده
تصویر سقده
زورک پرنده سرخرنگ به بزرگی گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگدل
تصویر سگدل
((سَ دِ))
سخت دل، آزار کننده، موذی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سندل
تصویر سندل
((سَ دَ))
نوعی کفش که معمولاً چوبی است
فرهنگ فارسی معین
اسبی که قرمز مایل به زرد باشد، گل و لجنی که بر روی چشم گوسفند.، حلزون، گاو قرمز رنگ متمایل به زرد
فرهنگ گویش مازندرانی
آهنگر، چلنگر، سیخونک
فرهنگ گویش مازندرانی