جدول جو
جدول جو

معنی سقدد - جستجوی لغت در جدول جو

سقدد(سُ دُ)
اسب لاغر کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سقدد
اسپ لاغر میان
تصویری از سقدد
تصویر سقدد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
مرتب کردن. (دزی ج 1 ص 660)
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
ابن عماربن مالک سلمی شاعری است که در دوران جاهلیت بزرگ شد و بر پیغمبر وارد گردید و اسلام آورد و با وی عهد بست که هزار سوار از بنی سلیم و عاد بیاورد. وی داستان اسلام آوردن خود را با طائفۀ خویش در میان گذاشت و گروه بسیاری با وی همداستان شده بسوی پیغمبر اسلام به راه افتادند ولی وی در میان راه به سال 8 هجری قمری (= 629 میلادی) وفات کرد و یاران او در سال فتح (عام الفتح) بر پیغمبر وارد شدند و خبر مرگ او و آنچه بر آنها گذشته بود، دادند. رسول خدا بر وی ثنا گفت. رجوع شود به الاصابه ج 3 ص 229 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 792
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
جایگاهی است در شعر بحتری. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَدَ)
درستی و راستی در کردار و گفتار، و آن مقصور از سداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
قریه ای است شش فرسنگ ونیم میانه جنوب و مغرب منامه. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
جمع واژۀ سدّه، و آن مرضی است: جگر را قوی گرداند (افسنتین) و سدد را بگشاید. (الابنیه عن حقایق الادویه). رجوع به سدّه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ دُ)
چشمهای گشاده که بنظر قوی دیدن نتواند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَدْ دَ)
جامۀ نیک بریده شده، گوشت به درازا بریده شده. (ناظم الاطباء). گوشتی که به قطعات بریده و آویخته شود تا خشک گردد. قدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ دُ / سُ دَ /سَ دَ)
وادیی است به تهامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ دِ)
دهی از دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل، دارای 108 تن سکنه و آب آن از چشمه و رود سقدل است. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
پرنده ای است سرخ رنگ به بزرگی گنجشک و به فارسی آن را زورک گویند. سقیده. ج، سقد. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ دُ)
می کشوث که گیاهی است. (منتهی الارب). شرابی از مویز یا عسل یا کشوث و همان فقد است که ذکر شد. (از اقرب الموارد) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سُ دُ)
سخت سرکش و نافرمان از مردم و جز آن. (منتهی الارب). الشدید المارد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَسْ سُ)
بشکافته شدن. (زوزنی). شکافته و بریده گردیدن، مختلف و متفرق گردیدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پراکنده شدن قوم و دارای امیال و آراء مختلف گردیدن آنان. (از اقرب الموارد) ، خشک شدن هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره شدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاره و کهنه شدن جامه. (از اقرب الموارد) ، بهزال درآمدن ناقه یا لاغر بوده فربه شدن گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سدد
تصویر سدد
جمع سده، پیشخانه ها آستانه ها تخت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدد
تصویر قدد
جمع قده، دوال ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقده
تصویر سقده
زورک پرنده سرخرنگ به بزرگی گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودد
تصویر سودد
((سُ دَ))
بزرگواری، مهتری
فرهنگ فارسی معین