سقّاءه. زن آب دهنده. (آنندراج). مؤنث سقاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مثل است: اسق رقاش فانها سقایه، درباره احسان کننده گویند که شایستۀ احسان کردن است. (منتهی الارب)
سَقّاءه. زن آب دهنده. (آنندراج). مؤنث سقاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مثل است: اِسْق ِ رَقاش ِ فانها سقایه، درباره احسان کننده گویند که شایستۀ احسان کردن است. (منتهی الارب)
مهر نامه. ج، سحاء، اسحیه. (منتهی الارب). ما اخذ من القرطاس. (اقرب الموارد) ، گیاهی است خاردار که زنبور عسل آن را خورد و شهد آن در نهایت خوبی است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دماغ، پاره ای از ابر. (منتهی الارب). یقال: ما فی السماء سحاءه من سحاب. بدین معانی رجوع به سحایه شود
مهر نامه. ج، سحاء، اسحیه. (منتهی الارب). ما اخذ من القرطاس. (اقرب الموارد) ، گیاهی است خاردار که زنبور عسل آن را خورد و شهد آن در نهایت خوبی است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دماغ، پاره ای از ابر. (منتهی الارب). یقال: ما فی السماء سحاءه من سحاب. بدین معانی رجوع به سحایه شود
کسی که آب نوشاندن پیشۀ وی باشد و این صیغۀ نسبت است چنانکه حداد و طباخ و صباغ. (غیاث) (آنندراج). آب دهنده. (منتهی الارب) (دهار). آب کش. (مهذب الاسماء) (دهار). رجوع به سقا شود
کسی که آب نوشاندن پیشۀ وی باشد و این صیغۀ نسبت است چنانکه حداد و طباخ و صباغ. (غیاث) (آنندراج). آب دهنده. (منتهی الارب) (دهار). آب کش. (مهذب الاسماء) (دهار). رجوع به سقا شود
آبکار زن آبشخور آبخانه، چمانیگری، باده، جام باده، آبخوری، مزد چمانی (چمانی ساقی)، مزد آبکار، نوشاک پیمانه، پیمانه می، باده انگوری، آبخوری موضع سقی جای آب دادن، ظرفی که با آن آب دهند پیمانه آب و شراب، دادن آب شراب و غیره
آبکار زن آبشخور آبخانه، چمانیگری، باده، جام باده، آبخوری، مزد چمانی (چمانی ساقی)، مزد آبکار، نوشاک پیمانه، پیمانه می، باده انگوری، آبخوری موضع سقی جای آب دادن، ظرفی که با آن آب دهند پیمانه آب و شراب، دادن آب شراب و غیره
مشک آب دول دل آبخوری آبکار در تتق بارگهش گاه کار مانده کش عیسی و خضر آبکار (میرخسرو)، چمانی (ساقی) فروشنده آب آب دهنده آبکش. مشک آب یا شیر، جمع اسقیه اسقیات
مشک آب دول دل آبخوری آبکار در تتق بارگهش گاه کار مانده کش عیسی و خضر آبکار (میرخسرو)، چمانی (ساقی) فروشنده آب آب دهنده آبکش. مشک آب یا شیر، جمع اسقیه اسقیات