جدول جو
جدول جو

معنی سفیدخانی - جستجوی لغت در جدول جو

سفیدخانی(سِ)
دهی از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه آن 240 تن و آب آن از چشمه ها است. محصول آن غلات، لبنیات، پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفیدخار
تصویر سفیدخار
سپیدخار، بادآورد، گیاهی خودرو با ساقه های راست و خاردار و گل های بنفش که برگ آن مصرف دارویی دارد، کنگر سفید، خاراسپید، خارسپید، اقتنالوقی، شوکة البیضا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفیدکاری
تصویر سفیدکاری
شغل و عمل سفیدکار، گچ مالیدن به دیوار، گچ کاری، کنایه از بی حیایی، بی شرمی
فرهنگ فارسی عمید
(سُفْ)
مردی است بدصورت و آبله رو و چهارشانه و ازرق چشم و اسم او عثمان بن عینیه است و از اولاد یزید بن معاویه است. در بیابانی که مابین مکه و شام است ظهور خواهدکرد. (از منتهی الاّمال تألیف شیخ عباس قمی ص 336)
لغت نامه دهخدا
(سُفْ)
منسوب به سفین و سفیان است که از قراء هرات میباشند. (الانساب سمعانی)
نسبتی است بجمعی که تابع مذهب سفیان ثوری میباشند. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوباً، مرد که کلام پیدا گفتن نتواند. (منتهی الارب) ، و منه لبن غتمی، ای ثخین لاصوت لصبه، یعنی شیر غلیظ که ریختن آن صدائی ندارد. (منتهی الارب) ، گرم. (دزی ج 2 ص 201)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
سپیدخار است که آن را به عربی شوکهالبیضاء خوانند. (برهان) (آنندراج) ، درختی هم هست خاردار که آن را خفجه گویند و به عربی عوسج خوانند. (برهان). عوسج. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
منسوب به فسیخان که بلدی است از ناحیۀ فارس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
قسمی مرکبات بشکل پرتقال طلائی هشت سانتیم ترش طعم، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
تیره ای از اهل بهارلواز ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
لغت نامه دهخدا
(سَ /سِ)
گچ کاری. دیوار یا سقف خانه را با گچ برنگ سفید درآوردن. سپیدی. رنگ سپید:
آموزد سرو را سواری
شوید ز سمن سفیدکاری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بخش طالقان شهرستان تهران، دارای 240 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
منسوب به اسفیدبان. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی از دهستان کوهدشت بخش طرحان شهرستان خرم آباد، دارای 180 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفیدکاری
تصویر سفیدکاری
گچکاری
فرهنگ فارسی معین
گچ کاری، نازک کاری
متضاد: سفت کاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیمار غشی
فرهنگ گویش مازندرانی