جدول جو
جدول جو

معنی سفیدار - جستجوی لغت در جدول جو

سفیدار
سپیدار، درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود
سفیددار، اسفیدار، تبریزی، پلت، پلخدار، سفیدپلت
تصویری از سفیدار
تصویر سفیدار
فرهنگ فارسی عمید
سفیدار
(سِ)
سفیددار. سپیدار. درختی است از تیره ’سالیکاسی’ و از جنس ’پوپولوس’ سه گونۀ آن در ایران موجود است.
1- سفیدار: آن را در مازندران و گرگان، سفیدار و اسپیدار در نور، اسپیدار در دیلمان، و لاهیجان سفیدپلت، در اطراف تهران کبوده و مینودشت، آق کرنک در آمل، تورزی در طوالش، پلخدار در رامیان، تارانقی خوانند.
2- پی چوب: آن را در دامغان و خوار پی چوب و بی آب و در نواحی میان سیرجان و بندرعباس پده میخوانند.
3- تبریزی: از اینگونه دو جور در ایران یافت میشود: پ -نیگرا - واپولیسانس که در تهران، شالک و در همدان، بنام وله راجی معروف است و دیگری که در بیشتر نقاط ایران تبریزی خوانده میشود. (از جنگل شناسی ایران ساعی ج 2 ص 187- 188). درختی است که چوبش سفید باشد و ثمر ندارد و شاخهای نازک دارد که باندک باد در جنبش آید. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سفیدار
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
فرهنگ لغت هوشیار
سفیدار
سپیدار، سفیددار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپیدار
تصویر سپیدار
(دخترانه)
درخت سفید، درختی از خانواده بید با برگهای براق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سفیدکار
تصویر سفیدکار
کسی که چیزی را سفید کند، سفیدگر، مقابل سیه کار، کنایه از نیکوکار، صالح، درستکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفیدخار
تصویر سفیدخار
سپیدخار، بادآورد، گیاهی خودرو با ساقه های راست و خاردار و گل های بنفش که برگ آن مصرف دارویی دارد، کنگر سفید، خاراسپید، خارسپید، اقتنالوقی، شوکة البیضا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدار
تصویر سپیدار
درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود
سفیدار، سفیددار، اسفیدار، تبریزی، پلت، پلخدار، سفیدپلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفیداب
تصویر سفیداب
گرد سفیدی که از روی و برخی مواد دیگر گرفته می شود و در نقاشی به کار می رود، سفیداب روی، اکسید روی، پودر سفیدی که زنان به صورت خود می مالند، سپیده، سپیداب، سپتاک، سپیتاک، باروق، سپیداج، اسفیداج
سفیداب شیخ (سرب): گرد سفید و سمی مرکب از کربنات سرب و هیدروکسید سرب که مخلوط آن با روغن بزرک در نقاشی به کار می رود و ماده ای سمی است. تسمیۀ آن به سفیداب شیخ از آن جهت است که در اصفهان در خانواده ای به نام شیخ به طریقۀ خاصی ساخته می شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفیدگر
تصویر سفیدگر
کسی که ظرف های مسی را قلع اندود و سفید می کند، رویگر، سفیدکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفیدار
تصویر اسفیدار
سپیدار، درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود
سفیدار، سفیددار، تبریزی، پلت، پلخدار، سفیدپلت
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِپَ)
نوعی از پشۀ کلان است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مخفف اسفیددار است که درخت پده باشد و بعربی غرب خوانند و بعضی گویند نوعی از پده است. (برهان). درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود و در نجاری بکار میرود، آنرا در لاهیجان و در سنگر ’سفیدپلت’ و در ساری و اشرف و رامیان و علی آباد اسپیدار، اسفیدار و سپیدار و در لاهیجان نیز آق کرنک نامند. غرب. (فهرست مخزن الادویه). اسپیدار. (مؤید الفضلاء). سپیدار. سفیدار: العیثام، درخت اسفیدار. (ملخص اللغات حسن خطیب). رجوع به اسپیدار و سفیدار شود
لغت نامه دهخدا
(سَ /سِ)
سپیدار. سفیدار: درخت سفیددار هرچندبرگ و ساق و شاخ آن بهم ماننده است لیکن انواع بسیار دارد. (فلاحت نامه). رجوع به سپیدار و سفیدار شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد، دارای 146 تن سکنه و آب آن از قنات است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ گَ)
آنکه ظرفهای مسین را سفید کند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
مخفف سفیدار (کذا) است و آن از جملۀ درختهای بی ثمر است و نوعی از بید باشد. (برهان). درختی است معروف که بواسطۀ سپیدی چوبش آن را سپیددار گویند و سپیدار مخفف آن است و در پارسی معمول که چون دو حرف بواسطه ای بیکدیگر رسند یکی را محذوف نمایند. سپیدیو نیز از این گونه است یعنی دیو سپید، سپیدز نیز سپیددز بوده. (آنندراج). اسفیدار، اسپیدار، اسپیددار، یکی از آن پنج درخت که بار ندارند. (شرفنامۀ منیری). عیثام. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) :
تا نبود بار سپیدار سیب
تا نبود نار بر نارون.
فرخی.
دلیران از نهیبش روز کوشش
همی لرزید چون برگ سپیدار.
فرخی.
از مردم بداصل نخیزد هنر نیک
کافور نخیزد ز درختان سپیدار.
منوچهری.
بادام به از بید و سپیدار ببار است
هرچند فزون کرد سپیدار درازا.
ناصرخسرو.
اگر بار خرد داری وگر نی
سپیداری، سپیداری، سپیدار.
ناصرخسرو (دیوان، چ کتاب خانه طهران ص 144).
همه دیدار و هیچ فایده نه
راست چون سایۀ سپیدارند.
ناصرخسرو.
از خجلت بالای تو در هر چمن و باغ
افکنده سر سرو و سپیدار شکسته.
؟
سوزنی (دیوان، چ شاه حسینی ص 333)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
گونه ای از گوشوارک که در اغلب سواحل جنگلهای آستارا، نور، کلاردشت، کتول، زیارت، گل داغ و گردنۀ چناران هست و در گدوک مازندران تا 20 متر بالا میرود و این درخت را در کلارستاق بدین اسم و در زیارت گرگان آن را سیاه شن نامند و درنور، گوشوارک گویند و در درۀ کتول، گوش حلقه خوانند. رجوع به جنگل شناسی ج 2 ص 126، 121، 119، 115 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
همان سفیدآب است:
تا به زرین خشت خورشید سفیداج سحر
میدهد معمار گیتی زیب این نه نردبان.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
سپیدخار است که آن را به عربی شوکهالبیضاء خوانند. (برهان) (آنندراج) ، درختی هم هست خاردار که آن را خفجه گویند و به عربی عوسج خوانند. (برهان). عوسج. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
زنان بر روی مالند و نگار گران به کاربرند اسپیدک گرد سفیدی که زنان به صورت خود مالند سفیده اسفیداج، کربنات سرب که در نقاشی و رنگ کردن اطاقها به کار میرود سفیدآب شیخ اسفیداب سفیداب سرب، گرد سفیدی که از روی مواد دیگر گیرند و در نقاشی بکار برند سفیداب روی. یا سفیداب روی. اکسید زنک. یا سفیداب سرب. مخلوطی است از کربنات و ئیدرات سرب. گردیست سفید رنگ که با آب و روغن های نباتی مانند روغن کتان و بزرگ و غیره رنگ سفید پوشاننده ای میدهد و میتوان با افزودن رنگهای دیگر از آن رنگهای مختلف تهیه گرد ولی چون بر اثر ئیدروژن سولفوره هوا سیاه میگردد و سمیت آن نیز زیاد است تهیه و استعمال آن در برخی کشورها منع شده است سفیداب شیخ. یا سفیداب قلع. یکی از رنگهای جسمی است که برای نقاشی روی قلمدان و جلد کتاب و رحل قران و اوراق آس و غیره به کار میرفته. این رنگ از رنگهای غیر شفاف و حاجب ماورا است و به جای رنگ سفید استعمال میشود
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفیدار
تصویر اسفیدار
سفیدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپیدار
تصویر اسپیدار
سپیدار، سفیدار، درخت تبریزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیدگر
تصویر سفیدگر
((~. گَ))
آن که ظرف های مسین را سفید کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفیداب
تصویر سفیداب
پودر سفیدی که زنان به صورت خود مالند، گرد سفیدی که از بعضی مواد گرفته می شود و در نقاشی مورد استفاده قرار می گیرد، سپیتاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپیدار
تصویر سپیدار
((س))
درختی است از تیره بیدها دارای گونه های مختلف، دو پایه و گل هایش کاملاً برهنه و بدون جام و کاسه و پرچم یا مادگی فقط برگک کوچکی در بغل دمگل خود دارد. بلندی آن تا بیست متر می رسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپیدار
تصویر سپیدار
آق کرنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
سفیدار، تبریزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رویگر، مسگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که سفیداب داشت و خواست که روی خود را سفید کند غمگین و متفکر گردد. جابر مغربی
سفیداب به خواب دیدن، غم و اندیشه است و بعضی از معبران گویند سفیداب، دلیل گفتگوی بود. اگر بیند که سفیداب داشت یا کسی به وی داد، دلیل که به سبب کاری با کسی گفتگو کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
سپیدار
فرهنگ گویش مازندرانی
یکی از مراحل آماده سازی شالی زار به هنگام تراش بدنه ی کرت
فرهنگ گویش مازندرانی