جامه دان که بر شکل جوال یا مانند کدوی خشک میان تهی باشد. ج، اسفاط. (از آنندراج) (منتهی الارب). سبد جامه. (دهار) : پس هرمز دست خویش ببرید و بسفطی اندرنهاد و سوی شاپور فرستاد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). اندر آن خواسته یکی سفط پرگوهر آن را بمهر کرد همچنان بر دست موی عمر فرستاد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). فرمان داد تا سفطی خرد بیرون آوردند. (تاریخ سیستان). فرمود تا آن ملطفها را در صندوقی در چند سفط نهاده بودند. (تاریخ بیهقی). گوهرفروشان بازگشتند و سفطها را قفل و مهر کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428). و سفطی با او بود از نور. (تفسیر ابوالفتوح). سفط جواهر گشاده بگذاشت. (کلیله و دمنه). روزی شیخ ما را سفطی عود آورده بودند. (اسرارالتوحید ص 100). دریغ تیم عروس و دریغ تیم ملک که این و آن سفط جبه بود و دستارم. سوزنی. ، قماش خانه. (مهذب الاسماء) ، پوستکی که بر پوست ماهی است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). پیوستگی که بر پوست ماهی است. (آنندراج)
جامه دان که بر شکل جوال یا مانند کدوی خشک میان تهی باشد. ج، اسفاط. (از آنندراج) (منتهی الارب). سبد جامه. (دهار) : پس هرمز دست خویش ببرید و بسفطی اندرنهاد و سوی شاپور فرستاد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). اندر آن خواسته یکی سفط پرگوهر آن را بمهر کرد همچنان بر دست موی عمر فرستاد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). فرمان داد تا سفطی خرد بیرون آوردند. (تاریخ سیستان). فرمود تا آن ملطفها را در صندوقی در چند سفط نهاده بودند. (تاریخ بیهقی). گوهرفروشان بازگشتند و سفطها را قفل و مهر کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428). و سفطی با او بود از نور. (تفسیر ابوالفتوح). سفط جواهر گشاده بگذاشت. (کلیله و دمنه). روزی شیخ ما را سفطی عود آورده بودند. (اسرارالتوحید ص 100). دریغ تیم عروس و دریغ تیم ملک که این و آن سفط جبه بود و دستارم. سوزنی. ، قماش خانه. (مهذب الاسماء) ، پوستکی که بر پوست ماهی است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). پیوستگی که بر پوست ماهی است. (آنندراج)
اندک اندک گرفتن و بر خویشتن چیدن آب و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نوشیدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد). آشامیدن همه آنچه در آوند بود. (ناظم الاطباء) : تسفطت الدنان الخمر، تشربتها. (متن اللغه)
اندک اندک گرفتن و بر خویشتن چیدن آب و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نوشیدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد). آشامیدن همه آنچه در آوند بود. (ناظم الاطباء) : تسفطت الدنان الخمر، تشربتها. (متن اللغه)
جامه، چرغ، گاو دشتی، سیاه که به سرخی زند، بال زدن، سیلی زدن، رنگ گردانیدن، جامه رنگ شده پژمرده گونگی رنگ پرید گی در زنان دانه کبست (کبست حنظل)، جمع سفعه، پایه های دیگدان
جامه، چرغ، گاو دشتی، سیاه که به سرخی زند، بال زدن، سیلی زدن، رنگ گردانیدن، جامه رنگ شده پژمرده گونگی رنگ پرید گی در زنان دانه کبست (کبست حنظل)، جمع سفعه، پایه های دیگدان
تاژک، تازیانه، مانداب، بارورو راه باریک بر باره یا باروی شهر، بهره، سختی، شاخه تره، مایه آمیزه آمیزه آب درهم آمیزی درآمیختن، تازیانه زدن تا خون و تازیانه درآمیزند تازیانه، جمع اسواط
تاژک، تازیانه، مانداب، بارورو راه باریک بر باره یا باروی شهر، بهره، سختی، شاخه تره، مایه آمیزه آمیزه آب درهم آمیزی درآمیختن، تازیانه زدن تا خون و تازیانه درآمیزند تازیانه، جمع اسواط
زبره پوست، سوهان، تیشه، تراشا، وزش، خاکرفت با باد، جمع سفینه، کشتی ها پوست کندن، تراشیدن پوست درشت از ماهی یا نهنگ و غیره که بر قبضه شمشیر وصل کنند تا خوب گرفته شود، دسته شمشیر، غلاف، سوهان آهنی و سنگی که بدان تراشند و تابان کنند، تیشه چوب تراشی، جمع سفینه کشتیها
زبره پوست، سوهان، تیشه، تراشا، وزش، خاکرفت با باد، جمع سفینه، کشتی ها پوست کندن، تراشیدن پوست درشت از ماهی یا نهنگ و غیره که بر قبضه شمشیر وصل کنند تا خوب گرفته شود، دسته شمشیر، غلاف، سوهان آهنی و سنگی که بدان تراشند و تابان کنند، تیشه چوب تراشی، جمع سفینه کشتیها