جدول جو
جدول جو

معنی سفتجه - جستجوی لغت در جدول جو

سفتجه
(سُ تَ جَ)
اسم است از سفتجه. (منتهی الارب). معرب سفته که بهندی آن را هندوی گویند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سفتجه
(سَ تَ جَ)
دادن مال خود را به شخصی در جایی و گرفتن آن مال را از آن شخص در شهر خود و این از باعث خوف طریق است. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سفتجه
پارسی تازی گشته سفته بازی داد و ستد با سفته، سفته
تصویری از سفتجه
تصویر سفتجه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفته
تصویر سفته
ورقۀ چاپ شده ای که بدهکار مبلغ بدهی خود و موعد پرداخت آن را می نویسد و به بستانکار می دهد و بستانکار می تواند دریافت وجه آن را به شخص دیگر یا به بانک واگذار کند، فته طلب، چیزی که کسی از دیگری به رسم عاریت یا قرض بگیرد که در شهر دیگر یا مدتی دیگر پس بدهد
تیر، برای مثال سفته بر سفت شیر و گور نشست / سفت و از هر دو سفت بیرون جست (نظامی۴ - ۵۷۲)، پیکان تیر، نوک نیزه، تیز، نوک تیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفته
تصویر سفته
سوراخ شده، بیشتر دربارۀ مروارید و لعل و امثال آن ها می گویند
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
رهاورد، تحفه، ارمغان، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه، برای مثال ولیکن چو او بر سر گنج باشد / چنین سفته ها خوار و آسان فرستد (انوری - مجمع الفرس - سفته)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
شتاب دادن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ / جِ)
خربزۀ خام بود وبعضی سبز و کاله خوانند. (صحاح الفرس) :
چون سیم سفجه شاخ درختان جویبار
چون زر خفجه برگ درختان بوستان.
معزی.
در پالیز تفحص کردم سفجه مژنگی یافتم زود بحضرت ایشان بمسکنت و نیاز بردم. (از انیس الطالبین ص 48)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ / تِ)
هرچیز غلیظ و سطبر. (برهان) (آنندراج) (رشیدی). هرچیز سطبر و محکم. (غیاث) ، جامۀ هنگفت و گنده و سطبر. (برهان). جامۀ سطبر. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفجه
تصویر سفجه
خربزه نارس، شراب مثلث
فرهنگ لغت هوشیار
در اصطلاح بازرگانی ورقه چاپ شده که بدهکار مبلغ بدهی خود و موعد پرداخت آنرا مینویسد و به بستانکار میدهد، و آنست که چیزی از کسی بطریق عاریت یا قرض یا در عوض چیزی بگیرد تا در شهر دیگر باز دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفته
تصویر سفته
((سُ تَ))
سوراخ کرده، کنایه از سخن تازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفته
تصویر سفته
((س تَ یا تِ))
ستبر، غلیظ، محکم، جامه هنگفت و ستبر، تیر، پیکان نوک تیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفته
تصویر سفته
((سُ تَ یا س تِ))
سندی که به موجب آن مقدار بدهی و زمان پرداخت آن معین می گردد، دشت، اولین فروش کاسب
فرهنگ فارسی معین
سند دین، فته طلب، دستلاف، دشت، سودای اول (فروشنده) ، تیر، پیکان، نیزه، محکم، ستبر، غلیظ، سوراخ (سنگهای قیمتی) ، سخن بکر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سبدی که از نی و ترکه ی درختان درست شود، نوعی وسیله ی ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی