جدول جو
جدول جو

معنی سفالینه - جستجوی لغت در جدول جو

سفالینه
(سُ نَ / نِ)
آنچه از سفال بوده. (برهان). فخار. (دهار) :
چو می در سفالینۀ می فروش
ز ریحان ریحانی آمد بجوش.
نظامی.
دهند آب ریحان فروشان دی
سفالینه خم را ز ریحان می.
نظامی.
خریدار در گرچه باشد بسی
سفالینه را هم ستاند کسی.
امیرخسرو دهلوی
لغت نامه دهخدا
سفالینه
خزف، سبو، سفالی، سفالین، کوزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سافلین
تصویر سافلین
سافل ها، پایین ها، فرودها، نشیب ها، پست ها، فرومایه ها، زبون ها، جمع واژۀ سافل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
مربوط به سال، ویژگی کاری که در طول یک سال یک بار انجام شود، ویژگی آنچه در طی یک سال به طور مداوم انجام شود، هر سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالینه
تصویر سالینه
مربوط به یک یا چند سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگالیده
تصویر سگالیده
اندیشیده، چاره جویی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالیانه
تصویر سالیانه
سالانه، کنایه از جیره یا مزد یا درآمدی که در هر سال به کسی برسد
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسله شهرستان خرم آباد. واقع در 7هزارگزی جنوب باختری الشتر و 3 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به الشتر. هوای آن سرد و دارای 360 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه ها تأمین میشود. محصول آن، غلات، برنج، حبوب، لبنیات، پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است ساکنین از طایفۀ حسنوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ / سِ)
گلین. (آنندراج). که از سفال ساخته باشد:
وز انگشت شاهان سفالین نگین
بدخشانی آید بچشم کهین.
ابوشکور.
سفالین عروسی بمهر خدای
بر او بر نه زری و نه زیوری
ببسته سفالین کمر هفت هشت
فکنده بسر برتنک معجری.
منوچهری.
از سفالین گاو و سیمین آهوان
عید جانرا خون قربانی بخواه.
خاقانی.
خورده برسم مصطبه می در سفالین مشربه
قوت مسیح یکشبه در پای ترسا ریخته.
خاقانی.
پای بگشا از این بهیمی سم
سر برون آر از این سفالین خم.
نظامی.
سیه زنگئی دیدم آتش پرست
سفالین سبوئی پر از می بدست.
نظامی.
گهش گفته ام جان شیرین من
جم وقت جام سفالین من.
نزاری قهستانی (دستورنامه).
رجوع به سفال شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شیخ احمد بن سلیمان سفارینی نابلسی حنبلی (1114- 1188) مکنی به ابی العون در سفارین بین قرای نابلس متولد شد و برای طلب علم به دمشق رفت سپس در نابلس اقامت جست. او را تألیفات فراوانی است از آنجمله:
1- غذالالباب شرح منظومه الاّداب. 2- لوائح الانوار البهیه و سواطع الاسرار الاشربه. شرح الدره المضیئه. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(سِ دَ / دِ)
اندیشیده. تصورشده. فکر شده:
شبیخون سگالیده و ساخته
سنان را به ابر اندر افراخته.
فردوسی.
خرد را بر آن رای بر شاه کن
مرازآن سگالیده آگاه کن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
جمع سافل، فرود ترین، گمراهان جمع سافل در حالت نصبی و جری یا اسفل سافله هفتمین طبقه دوزخ که در زیر طبقات است، گمراهی کافر ضلالت
فرهنگ لغت هوشیار
مربوط به سال آنچه که در هر یک سال یک بار منعقد میشود:) جشن سالانه دبستان... . (، مجلس تذکری که در روز وفات عزیزی منعقد کنند، بهر سال در هر سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفالین
تصویر سفالین
هر چیز که از سفال سازند سفالی: کوزه سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالیانه
تصویر سالیانه
سالی یکبار، سالانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفالین
تصویر سفالین
((سُ))
هرچیز ساخته شده از سفال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
((نِ))
آن چه که یک بار در سال صورت گیرد، سالیانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
آنوال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالینه
تصویر سالینه
آنتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالیانه
تصویر سالیانه
آنیته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
Annual, Annuity, Yearly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
annuel, rente, annuellement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
anual, anualidad, anualmente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
tahunan, anuitas, setiap tahun
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
वार्षिक , वार्षिकी , वार्षिक रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
jaarlijks, lijfrente
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
jährlich, Rente
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
annuale, rendita, annualmente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
anual, anuidade, anualmente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
年度的 , 年金 , 每年的 , 每年地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
coroczny, renta, roczny, rocznie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
щорічний , ануїтет , щорічно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
ежегодный , аннуитет , ежегодно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
연간의 , 연금 , 매년
دیکشنری فارسی به کره ای