جدول جو
جدول جو

معنی سفالین - جستجوی لغت در جدول جو

سفالین
(سُ / سِ)
گلین. (آنندراج). که از سفال ساخته باشد:
وز انگشت شاهان سفالین نگین
بدخشانی آید بچشم کهین.
ابوشکور.
سفالین عروسی بمهر خدای
بر او بر نه زری و نه زیوری
ببسته سفالین کمر هفت هشت
فکنده بسر برتنک معجری.
منوچهری.
از سفالین گاو و سیمین آهوان
عید جانرا خون قربانی بخواه.
خاقانی.
خورده برسم مصطبه می در سفالین مشربه
قوت مسیح یکشبه در پای ترسا ریخته.
خاقانی.
پای بگشا از این بهیمی سم
سر برون آر از این سفالین خم.
نظامی.
سیه زنگئی دیدم آتش پرست
سفالین سبوئی پر از می بدست.
نظامی.
گهش گفته ام جان شیرین من
جم وقت جام سفالین من.
نزاری قهستانی (دستورنامه).
رجوع به سفال شود
لغت نامه دهخدا
سفالین
هر چیز که از سفال سازند سفالی: کوزه سفالین
تصویری از سفالین
تصویر سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
سفالین
((سُ))
هرچیز ساخته شده از سفال
تصویری از سفالین
تصویر سفالین
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سافلین
تصویر سافلین
سافل ها، پایین ها، فرودها، نشیب ها، پست ها، فرومایه ها، زبون ها، جمع واژۀ سافل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفاین
تصویر سفاین
سفینه ها، کشتی ها، کتبی که در آن مطالب مختلف خصوصاً اشعار جمع شده باشد، جنگ ها، جمع واژۀ سفینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفالی
تصویر سفالی
آنچه از جنس سفال باشد مثلاً کوزۀ سفالی
فرهنگ فارسی عمید
(سُ نَ / نِ)
آنچه از سفال بوده. (برهان). فخار. (دهار) :
چو می در سفالینۀ می فروش
ز ریحان ریحانی آمد بجوش.
نظامی.
دهند آب ریحان فروشان دی
سفالینه خم را ز ریحان می.
نظامی.
خریدار در گرچه باشد بسی
سفالینه را هم ستاند کسی.
امیرخسرو دهلوی
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ سافل در حالت جری و نصبی. رجوع به سافل شود، پیری یعنی پائین ترین زندگانی. (شرح قاموس) ، هلاک شدن. (شرح قاموس) ، گمراهی از برای کسی که کافر شده است، بواسطۀ آنکه هر زائیده شده که زائیده میشود برفطرت به آفرینش اسلام است پس آنچه از او کافر و گمراه شد او به اسفل سافلین گرائیده میشود. (شرح قاموس) : ثم رددناه اسفل سافلین. (قرآن 95 / 5).
- اسفل سافلین، هفتمین طبقۀ دوزخ که زیرهمه طبقات دوزخ است. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سیلان به معنی دنبالۀ شمشیر، کارد و امثال آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ یِ)
سفائن. جمع واژۀ سفینه: و قماطر دفاتر و نفایس سفاین و غرائب رغایب و اعلاق اوراق... مشاهده کرده اند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سائلین
تصویر سائلین
جمع سایل پرسش کنندگان سوال کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعالین
تصویر جعالین
جمع جعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افانین
تصویر افانین
جمع افنون، شاخه ها، هنرها جمع افنان و جمع ال، جمع شاخه های درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخاخین
تصویر سخاخین
گرم، جمع سخین، کج بیل ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سزارین
تصویر سزارین
عمل جراحی در زایمان غیر طبیعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربالین
تصویر سربالین
بالش و متکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالیون
تصویر سالیون
یونانی رواس (کرفس الما) از گیاهان کرفس آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاطین
تصویر سلاطین
جمع سلطان، چیرگان شاهان جمع سلطان پادشاهان، جمع سلطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگالیدن
تصویر سگالیدن
فکر کردن، پنداشتن، رای زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکالیدن
تصویر سکالیدن
فکر کردن اندیشیدن، اندیشه بد کردن خصومت ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایلین
تصویر سایلین
جمع سایل پرسش کنندگان سوال کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپالین
تصویر اپالین
فرانسوی سینه کفتری
فرهنگ لغت هوشیار
پایین ترین پایین ترین، هفتمین طبقه دوزخ که زیر همه طبقات است اسفل سافلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استالین
تصویر استالین
سیاستمدار وپیشوایاتحاد جماهیر شوروی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سفال آنچه از سفال سازند سفالین: کوزه سفالی. یا خانه سفالی. خانه ای که روی آنرا با سفال پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاین
تصویر سفاین
جمع سفینه. کشتی ها، دفاتر بیاضها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سافل، فرود ترین، گمراهان جمع سافل در حالت نصبی و جری یا اسفل سافله هفتمین طبقه دوزخ که در زیر طبقات است، گمراهی کافر ضلالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکاکین
تصویر سکاکین
جمع سکین، کارد ها دشنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاین
تصویر سفاین
((سَ یِ))
جمع سفینه، کشتی ها، دفاتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلاطین
تصویر سلاطین
پادشاهان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالینه
تصویر سالینه
آنتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اپالین
تصویر اپالین
سینه کفتری
فرهنگ واژه فارسی سره
کشتی ها، سفینه ها، ناوها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خزف، سبو، سفالی، سفالین، کوزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ساقه های برنج دسته شده که دانه های آن را تکاندن و بر زمین
فرهنگ گویش مازندرانی