جدول جو
جدول جو

معنی سفارت - جستجوی لغت در جدول جو

سفارت
رسالت و پیغمبری و میانجیگری
تصویری از سفارت
تصویر سفارت
فرهنگ لغت هوشیار
سفارت
((س رَ))
میانجی گری، وساطت، شغل و وظیفه سفیر
تصویری از سفارت
تصویر سفارت
فرهنگ فارسی معین
سفارت
سفارت خانه، شغل و وظیفۀ سفیر که از جانب یک دولت به پایتخت دولت دیگر می رود، میانجیگری کردن، اصلاح کردن امور میان مردم، واسطۀ صلح بودن
تصویری از سفارت
تصویر سفارت
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفارش
تصویر سفارش
سپارش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خفارت
تصویر خفارت
شرمگینی، نگهبانی، زینهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاطت
تصویر سفاطت
خوشرویی جوانمرد گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاره
تصویر سفاره
آخال خاکروبه، ریزی موی در پیشانی راهیان (مسافران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفارش
تصویر سفارش
دستور دادن، فرمایش، شفاعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفارج
تصویر سفارج
یونانی تازی گشته مارچوبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاهت
تصویر سفاهت
فرومایگی و بیخبری و سبکی و عقل
فرهنگ لغت هوشیار
فرودش، پستی فرومایگی حقیر شدن فرومایه گشتن، حقارت فرومایگی. توضیح: این کلمه در عربی فصیح نیامده به همین جهت مرحوم قزوینی استعمال آنرا مردود میدانست ولی در عربی متاخر سفاله به معنی حقارت و پستی آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاهت
تصویر سفاهت
نادانی، بی خردی، کم عقلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفالت
تصویر سفالت
پست شدن، فرومایه شدن، فرومایگی، پستی، ناکسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفارش
تصویر سفارش
دستور برای انجام دادن کاری یا نگه داری چیزی، دستور، فرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفارت
تصویر کفارت
توضیح: در شعر بضرورت بتخفیف آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاهت
تصویر سفاهت
((س هَ))
بی خردی کردن، بی خردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفالت
تصویر سفالت
((سَ لَ))
حقیر شدن، حقارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفاری
تصویر سفاری
((س))
سپاری، ساق خوشه گندم، جل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفارش
تصویر سفارش
((س رِ))
دستور دادن، دستور برای انجام کار یا نگهداری از چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفاری
تصویر سفاری
سپاری، ساقه ای که خوشه بر سر آن قرار دارد، ساقۀ گندم یا جو، خوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفار
تصویر سفار
سفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خانه ای که در آن هیئت سفارت به اجرای امور سیاسی مربوط بکشور خویش مشغول کردند، جای سفیر
فرهنگ لغت هوشیار
((س رَ. نَ یا نِ))
محلی که در آن سفیر و کارمندانش به اجرای امور سیاسی مربوط به کشور خویش مشغول هستند، کنسولگری
فرهنگ فارسی معین
خانه ای که سفیر و کارمندانش در آنجا به امور سیاسی مربوط به خود اشتغال دارند، جای سفیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نایب سفارت
تصویر نایب سفارت
دبیر
فرهنگ لغت هوشیار