رسالت و پیغمبری. (غیاث). رسالت و پیغمبری و میانجیگری. (آنندراج). پیغام. (دهار). رساله. (مهذب الاسماء). صلح کردن میان قوم و میانجی گری نمودن: این قاضی شغلها و سفارتهای با نام کرده است و در هر یکی از آن مناصحت و دیانت وی ظاهر گشته. (تاریخ بیهقی). مرا نخجیران و ددان بحکم اعتمادی برسالت و سفارت نزدیک تو فرستاده اند. (سندبادنامه ص 47). عبداﷲ کاتب را بدین سفارت پیش فخرالدوله فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی). از سفارتی که بدان مندوب بود و وساطتی که باعتاد او منوط و مربوط بود اعراض کرد. (ترجمه تاریخ یمینی)
رسالت و پیغمبری. (غیاث). رسالت و پیغمبری و میانجیگری. (آنندراج). پیغام. (دهار). رساله. (مهذب الاسماء). صلح کردن میان قوم و میانجی گری نمودن: این قاضی شغلها و سفارتهای با نام کرده است و در هر یکی از آن مناصحت و دیانت وی ظاهر گشته. (تاریخ بیهقی). مرا نخجیران و ددان بحکم اعتمادی برسالت و سفارت نزدیک تو فرستاده اند. (سندبادنامه ص 47). عبداﷲ کاتب را بدین سفارت پیش فخرالدوله فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی). از سفارتی که بدان مندوب بود و وساطتی که باعتاد او منوط و مربوط بود اعراض کرد. (ترجمه تاریخ یمینی)
فرومایگی و بیخبری و سبکی عقل. (غیاث). کم عقل شدن و فرومایگی و بیخردی و سبکی عقل. (آنندراج). سفاهه: اگر حذر نکند سود با سفاهت او چنین ز نیک و بد او چرا همی پرسی. ناصرخسرو. بر من ز شمانیست سفاهت عجب ایرا اینند که در دین فقها آن سفهااند. ناصرخسرو. سخن نگویند الا بسفاهت. سعدی (گلستان). زبان بدشنام ایلچیان بگشادند و سفاهت آغاز کردند. (تاریخ رشیدی) ، جنجال و ستیزه: شیرازیی در مسجد بنگ می پخت خادم مسجد بدو رسید با او از در سفاهت درآمد. (منتخب اللطایف عبید زاکانی ص 147)
فرومایگی و بیخبری و سبکی عقل. (غیاث). کم عقل شدن و فرومایگی و بیخردی و سبکی عقل. (آنندراج). سفاهه: اگر حذر نکند سود با سفاهت او چنین ز نیک و بد او چرا همی پرسی. ناصرخسرو. بر من ز شمانیست سفاهت عجب ایرا اینند که در دین فقها آن سفهااند. ناصرخسرو. سخن نگویند الا بسفاهت. سعدی (گلستان). زبان بدشنام ایلچیان بگشادند و سفاهت آغاز کردند. (تاریخ رشیدی) ، جنجال و ستیزه: شیرازیی در مسجد بنگ می پخت خادم مسجد بدو رسید با او از در سفاهت درآمد. (منتخب اللطایف عبید زاکانی ص 147)
کفاره. کفاره: هزار حج به ثواب هجای او نرسد. پس این کفارت پنجاه ساله جرم عظیم. سوزنی. - کفارت کردن، کفاره دادن. پوشاندن و پنهان کردن گناه را با عملی: چون خداوند [مسعود] می فرماید و می گوید که سوگندان را کفارت کنم من نیز تن در دادم. (تاریخ بیهقی چ فیاض، غنی ص 152). امیر [مسعود] گفت ما سوگندان را کفارت فرمائیم [سوگندان خواجه احمد حسن را] . (تاریخ بیهقی چ فیاض - غنی ص 151) دی سجده همی کردی، کردی گنهی هائل می نوش و گناهت را امروز کفارت کن. امیر معزی (از آنندراج). و رجوع به کفاره و کفاره شود - کفارت یمین، کفارۀ شکستن قسم. عملی که بدل شکستن قسم انجام دهند: آزردن دوستان سهل است و کفارت یمین سهل. (گلستان کلیات سعدی چ مصفا ص 5)
کفاره. کفاره: هزار حج به ثواب هجای او نرسد. پس این کفارت پنجاه ساله جرم عظیم. سوزنی. - کفارت کردن، کفاره دادن. پوشاندن و پنهان کردن گناه را با عملی: چون خداوند [مسعود] می فرماید و می گوید که سوگندان را کفارت کنم من نیز تن در دادم. (تاریخ بیهقی چ فیاض، غنی ص 152). امیر [مسعود] گفت ما سوگندان را کفارت فرمائیم [سوگندان خواجه احمد حسن را] . (تاریخ بیهقی چ فیاض - غنی ص 151) دی سجده همی کردی، کردی گنهی هائل می نوش و گناهت را امروز کفارت کن. امیر معزی (از آنندراج). و رجوع به کفاره و کفاره شود - کفارت یمین، کفارۀ شکستن قسم. عملی که بدل شکستن قسم انجام دهند: آزردن دوستان سهل است و کفارت یمین سهل. (گلستان کلیات سعدی چ مصفا ص 5)
مزد بدرقگی. مزد نگاهبانی. (یادداشت بخط مؤلف). خفاره. رجوع به خفاره در این لغت نامه شود: کار او بدان رسید که بخفارت کاروانها و تجار بازایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی). مخالفت آغاز کرد وکسانی را که بر سبیل خفارت و از برای تسلیم بلاد و قلاع مشروط در صحبت او بودند محبوس کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). جمعی از خواص خدم خویش بر او گماشت تا بر سبیل خفارت ملازمت او می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی)
مزد بدرقگی. مزد نگاهبانی. (یادداشت بخط مؤلف). خفاره. رجوع به خفاره در این لغت نامه شود: کار او بدان رسید که بخفارت کاروانها و تجار بازایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی). مخالفت آغاز کرد وکسانی را که بر سبیل خفارت و از برای تسلیم بلاد و قلاع مشروط در صحبت او بودند محبوس کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). جمعی از خواص خدم خویش بر او گماشت تا بر سبیل خفارت ملازمت او می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی)
فرودش، پستی فرومایگی حقیر شدن فرومایه گشتن، حقارت فرومایگی. توضیح: این کلمه در عربی فصیح نیامده به همین جهت مرحوم قزوینی استعمال آنرا مردود میدانست ولی در عربی متاخر سفاله به معنی حقارت و پستی آمده
فرودش، پستی فرومایگی حقیر شدن فرومایه گشتن، حقارت فرومایگی. توضیح: این کلمه در عربی فصیح نیامده به همین جهت مرحوم قزوینی استعمال آنرا مردود میدانست ولی در عربی متاخر سفاله به معنی حقارت و پستی آمده