- سعه
- گشاد گی، توانگری، تاب و توان سعت. یا سعت صدر. گشادگی سینه، همت عالی نظر بلند، گشاده دستی دست و دل باز بودن، یا سعت مشرب. آزاد اندیشی آزاد فکری
معنی سعه - جستجوی لغت در جدول جو
- سعه
- وسعت، گشادگی، فراخی، توانگری، توانایی
- سعه ((سَ عَ))
- فراخی، گشادگی، توانگری، توانایی، سعت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نه، نه نرینه نه مرد نه (9)
وسعت در فارسی پهنه واژه پهنه چنان که در لغت فرس آمده کفچه ای باشد که بدان گوی بازی کنند نامه نویسد بدین و نظم کند خوب تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان (فرخی) در برهان قاطع افزوده بر این مانک برابر با پهنا دانسته شده پهن و پهنه برابر با گزینش فرهنگستان در ادب ایرانزمین بی پشینه نیست جرم هلال از بر این سبز پهنه چیست ماناز سم اسپ تو بر وی نشان رسید (کمال) فراخا، گنجایش، توانگری
نه، عدد «۹»
دلبازی گشاد سینگی
دروازه، بازار، بازار سرد، پستو شغاهخانه سکینه راحت خفض عیش، سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن (اخلاق ناصری 77)
کوشش، پشتکار، تلاش
خالص
تسو یک بیست و چهارم شبانروز، پارسی تازی گشته سایه در گذشته گذشت زمان را با سایه تیغه ای که در زمین فرو می کردند اندازه می گرفتند، درنگ جام (محمد مقدم در جستار مهر و ناهد) گاهنما، زمان با سر (س ور خاموش) پاس هاسر هاسره (سددر)
هفت، جانور درنده هفت
خود خواهی، پیر گولی گولی در پیری سواری که مایحتاج خود را بفتراک بسته و مسلح و مکمل یراق میراند سبای سوار زبده سوار
واحدی از لشکریان (قدیم) لشکر قشون جیش، واحدی نظامی شامل چند (و معمولا سه) لشکر هر ارتش شامل چند سپاه است
آبجو
لجاج، ستیزه
پاره ای از هماهنگ آوری
پیشتگاه، درگاه
رنج، بد بختی
جمهرزی (زنا)
در فارسی تگ هنگار روندی
نیکو، خوب، پسندیده
دزدی، زنبیل و سبدی که طعام و جامه و بار مینماید در وی نهند، زن دندان ریخته، بیماری سل
سبکی عقل و نادانی، ناخردمندی
کوشیدن، کوشش
پاس درازی از شب پاسی از اشب
میمون و مبارک
مشک بزرگ، پیه چربی، می ناب دول چرمینه، سایبان بام سایه پوش بام
تند رفتن گونه ای رفتار اشتر
سرفیدن، سرخ زدگی در موی سر سعال سرفه
خرما خسکه بی هسته
شیرونه شیرینک از بیماری های پوستی در سر ناخوشی جلدی مانند کچلی و اگزما و ریزش طبقات شاخی اپیدرمی پوست مرض جلدی، کچلی
فرو مایه مرد، براوردن نیاز شاخه خشک خرمابن، وردک (جهیز عروس) رخت پیوک (عروس)، مانه (اسباب خانه) اسباب خانه کالای منزل، جهاز عروس، شاخه درخت خرما که از برگ دور شده باشد، برگ درخت خرما جمع سعوف