جدول جو
جدول جو

معنی سعلاء - جستجوی لغت در جدول جو

سعلاء
(سِ)
غول یاساحرۀ جن. ج، سعالی. (آنندراج) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بدترین غولان. ج، سعالی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ)
دلو بزرگ، مؤنث اسول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اسول شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یا سکهالعلاء. کوچه ای است در بخارا. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بزرگواری. (دستوراللغه). بزرگوار شدن در شرف و بلندی و بزرگواری. (دستورالاخوان) ، برتری. (دستور اللغه). رجوع به علا شود
لغت نامه دهخدا
(عَئُدْ دی)
موضعی است در مدینه. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُلْ لا)
ته خرما. (غیاث) (منتهی الارب) (آنندراج). ته خرما. الوات سلاه. (مهذب الاسماء) ، مرغی است. (آنندراج) (منتهی الارب). یک نوع مرغی است. (ناظم الاطباء) ، نوعی از پیکان به شکل خار خرما. (آنندراج) (منتهی الارب). قسمی از نیزه که شبیه است بخار خرمابن. ج، سلاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
روغن کشی. اسم است مصدر را. ج، اسلئه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
باریک سر و گردن از مردم و خرمابن و شترمرغ، خر مادۀ پشم ریخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤنث اشعل. استری که در دم آن سپیدی بود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأنیث اشعل. (یادداشت مؤلف) (اقرب الموارد). مؤنث اشعل، و اگر تمام دم سپید باشد آنرا اصبغ نامند. (از آنندراج). و رجوع به اشعل شود، رنگی از رنگهای چشم. (یادداشت مؤلف). کسی که به خلقت چشم وی به سرخی زند. (از اقرب الموارد).
- غره شعلاء، سفیدی که یکی از چشمها را میگیرد تا در آن داخل میشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به اشعل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شاه رعلاء، گوسپندی که گوش آن را شکافته آونگان گذارند. و کذلک: ناقه رعلاء. ج، رعل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مؤنث اسلع، زن کفیده پای. (ناظم الاطباء) ، زن برص زده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ناقۀ شیرینه زده. مؤنث اسعف. شتر شیرینه زده. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سعفه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
غول یا ساحره جن. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). و گاهی اسب را در سرعت بدان تشبیه دهند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِعْ)
زن پلیدزبان بیرون آینده از شوی بفدا. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زنی که سرین آن بزرگ و کلان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). المراءه العظیمهالمأکمه. (اقرب الموارد). ج، سجل، ناقه سجلاء، شتر مادۀ بزرگ پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
عین ٌ سبلاء، چشم درازمژگان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
تأنیث اثعل، زن دندان زائد یا دندان کج و راست. ج، ثعل. لثۀ ثعلاء، لثه ای که دندانهایش بریکدیگر برآمده باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ عِلْ لا)
جمع واژۀ علیل. (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به علیل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بلند کردن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از منتخب از غیاث اللغات). بلند گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلند کردن چیزی. (از اقرب الموارد) :
سلطان از جهت رفع درجت و اعلای مرتبت... (ترجمه تاریخ یمینی ص 396). خدایگان زمان و زمین مظفر دین
که قائم است بر اعلاء دین و اظهارش.
سعدی.
- اعلاء کلمه، بلندآوازه و آشکار ساختن آن: و آنگاه همت ملکانه را بر اعلاء کلمهالحق مقصور گردانید. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن حضرمی بن ضمار بن سلمی بن اکبر. از صحابه و از مردم حضرموت یمن است. در صدر اسلام فتوحاتی کرد. و رسول اکرم او را ولایت بحرین داد. (از الاعلام زرکلی). در علم رجال و حدیث، صحابی جایگاه رفیعی دارد. هر فردی که پیامبر را درک کرده، مسلمان شده و در مسیر اسلام باقی مانده، به عنوان صحابی شناخته می شود. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند.
ابن حسن بن علی. از جملۀوزرای بویهیان است که وزارت ایشان امتدادی نیافت و در ایام ایشان حادثی واقع نشد. (تجارب السلف ص 248)
ابن حارثه قریشی. یکی از پانزده تن حکام عرب به جاهلیت
ابن عاصم غسانی. قلیل الشعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سعواء
تصویر سعواء
پاس درازی از شب پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعلا
تصویر سعلا
بغامه (غول) یغامه مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعلاه
تصویر سعلاه
بغامه (غول) یغامه مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاء
تصویر علاء
((عَ))
بزرگی، شرف، بلندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلاء
تصویر اعلاء
((اِ))
بلند کردن، بالا بردن، برکشیدن
فرهنگ فارسی معین