جدول جو
جدول جو

معنی سعفاء - جستجوی لغت در جدول جو

سعفاء
(سَ)
ناقۀ شیرینه زده. مؤنث اسعف. شتر شیرینه زده. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سعفه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سِ)
غول یاساحرۀ جن. ج، سعالی. (آنندراج) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بدترین غولان. ج، سعالی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
خرکره. (منتهی الارب). بچۀ حمیر را نامند و گفته اند یرنعام است. (فهرست مخزن الادویه). عفاء. عفا. رجوع به عفا و عفاء شود.
- ابوالعفاء، حمار. (اقرب الموارد). کنیۀ خر. (ناظم الاطباء).
، انبوهی پشم شتر و پر شترمرغ و جز آن. (منتهی الارب). آنچه بسیار باشد از پر شترمرغ و پشم شتر و موی دراز انبوه. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ عفو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عفو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَخْ خُ)
بریده شدن شیر ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دوا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضُعَ)
جمع واژۀ ضعیف. (منتهی الارب) :
هرگز نکند با ضعفا سخت کمانی
با آنکه بداندیش بود سخت کمانست.
منوچهری.
آسیب و ستم او بر ضعفاء رسید. (تاریخ بیهقی ص 419). ضعفاء نیز به ایزد عزّ ذکره حال خود برداشته. (تاریخ بیهقی ص 430). ضعفاء ملت و دولت را در سایۀ عدل و مایۀ رأفت او آرام داده. (کلیله و دمنه).
- ضعفاء و متروکین فی رواه الحدیث، حاجی خلیفه در کشف الظنون گوید: علم الضعفاء و المتروکین فی رواه الحدیث: صنف فیه الامام محمد بن اسماعیل البخاری المتوفی سنه 256 ست وخمسین ومائتین [هجری قمری] یرویه عنه ابوبشر محمد بن احمد بن حماد الدولابی و ابوجعفر شیخ بن سعید و آدم بن موسی الجفاری و هو من تصانیفه الموجوده. قال ابن حجر و الامام عبدالرحمن بن احمد النسائی و الامام حسن بن محمد الصغانی و ابوالفرج عبدالرحمن بن علی بن الجوزی المتوفی سنه 597 سبعوتسعین وخمسمائه [هجری قمری] . قال الذهبی فی میزان الاعتدال انه یسرد الجرح و یسکت من التوثیق و قد اختصره ثم ذیله کما قال. و ذیله ایضا علاءالدین معلطای بن قنیج المتوفی سنه 762 اثنتین وستین وسبعمائه [هجری قمری] و صنف فیه محمد بن حیان البستی و وضع له مقدمه قسم فیها الرواه الی نحو عشرین قسماً. ذکره البقاعی فی حاشیه شرح الالفیه
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ماده شتر مبتلا به بیماری شعف. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شتر مادۀ شعف رسیده، خاص به اناث است و گفته نمیشود: جمل اشعف. (منتهی الارب). خاص به اناث است و گفته نمیشود: جمل اشعف، بلکه گویند: اسعف. (از اقرب الموارد). و رجوع به اسعف و شعف شود
لغت نامه دهخدا
(عُ سَ)
جمع واژۀ عسیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عسیف شود
لغت نامه دهخدا
(سِعْ)
زن پلیدزبان بیرون آینده از شوی بفدا. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مؤنث اسقف. رجوع به اسقف شود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عِفْ فا)
جمع واژۀ عفیف، یعنی پارسا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عفیف. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
از گناه درگذشتن. (آنندراج). عفو کردن. (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(خَ صا)
مردن و رفتن اثر کسی و هلاک شدن و نیست و ناپدید گردیدن. (از منتهی الارب). از بین رفتن اثر کسی. (از اقرب الموارد). ناپیدا شدن. (المصادر زوزنی). ناپدید شدن اثر. (تاج المصادر بیهقی) ، صاف و روشن ماندن آب، زیاده گردیدن بر کسی در علم، پوشیدن گیاه زمین را، بریدن صوف را، برگرفتن بهترین شوربا را، گذاشتن چیزی در بن دیگ، ناپدید کردن باد نشان چیزی را. (از منتهی الارب). عفو. رجوع به عفو شود
لغت نامه دهخدا
چشم پوشی، پوزش پذیری، بی نیاز گشتن، بهبودیافتن، جمع عفیف، پارسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاء
تصویر سفاء
برید گی شیر ماده شتر دارو
فرهنگ لغت هوشیار
نیست شدن، خاک، باران، سپیدک بر سیاهی چشم، پوشیدگی، نا پدیدگی، بر افتادن آسا بر افتادن دات (قانون) به خودی خود و به شوه بیکار ماندن آن، کهنه مان ها ویرانه ها، جمع عفا، کره خران کرک شتر، پر شتر مرغ، موی انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعواء
تصویر سعواء
پاس درازی از شب پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقفاء
تصویر سقفاء
مونث اسقف بلند و خمیده دراز و کوژی زن
فرهنگ لغت هوشیار