جدول جو
جدول جو

معنی سعتری - جستجوی لغت در جدول جو

سعتری
زنی که با زن دیگر طبق بزند یا چرمینه به کار ببرد، زیبارویبرای مثال در کوی ما که مسکن خوبان سعتری ست/ از باقیات مردان پیری قلندری ست (سنایی۲ - ۳۷۴)
تصویری از سعتری
تصویر سعتری
فرهنگ فارسی عمید
سعتری
(سَ تَ)
منسوب به سعتر که آویشن فروش را افاده میکند. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
سعتری
(سَ تَ)
سعترباز است که زن چرمینه باز باشد. (برهان). سحاقه. (مهذب الاسماء) (دهار). زنی که با آلت چرمین با زن دیگر جماع کند. (غیاث). رجوع به سعترباز شود. ’معلوم نشد که سعتر در این لغت به چه معنی است، چه سعتر به معنی تره ای که درویشان با نان خورند، اینجا مناسب نیست...’ (رشیدی). سمعانی گوید: ’السعتری، هذه النسبه الی بیعالسعتر و هو شی ٔ من البقول یجف و یدق و یذر علی الاطعمه و یؤکل...’. (انساب ورق a298). در فرهنگ نظام آمده: ’شاید مأخذ لفظ سعتری این است که در عربی سعتری به معنی مرد شاطر (خبیث) موجود است. و زن طبقه زن تشبیه بمرد سعتری شده. در قاموس گوید: ’السعتری الشاطر و الکریم الشجاع’ و در معنی شاطر گوید: ’والشاطر من اعیا اهله خبثاً’. علامه دهخدا ’سعتر’ را از ریشه یونانی ’ساتوروس’ = فرانسوی ’ساتیر’ دانند. در اساطیریونانی و رومی ساتیرها مظهر غرایز خشن، بی قیدی کاهل، شهوی و شرور بودند و اوقات خود را بتعقیب پریان، رقص، نای زنی و باده گساری سپری میکردند. رجوع کنید به یادنامه پورداود ج 1 ص 228. (قول آقای نفیسی). صعتر (ج، صعاتر) در عربی به معنی قوی و شجاع آمده. (دزی ج 1 ص 832:2) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
خوشا جام میا خوشا صبوحا
خوشا کاین سعتری جهره غلام است.
منوچهری.
مروزی در راه دین با دنگ رعنایی ساز
سعتری از ننگ هر نامرد گردد سعتری.
سنایی.
چون نهد در زن خدا خوی نری
طالب زن گردد او چون سعتری.
(مثنوی).
نفس را بند از گلو کن کز زنان سعتری
فارغ است آنکس که قوت او ز نان سعتر است.
جامی.
، نیکوان و خوبان. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
آراسته سرای تو همچون بهارچین
از رومیان چابک و ترکان سعتری.
فرخی.
هرچند بدین سعتریان درنگرم من
حقا که بچشمم ز همه خوبتر آیی.
منوچهری.
که هست این عروسی به مهر خدای
پریچهرۀ سعتری منظری.
منوچهری.
کجا جویم نگار سعتری را
کجا جویم بهار دلبری را.
(ویس و رامین).
درود از من نگار سعتری را
درود از من سوار لشکری را.
(ویس و رامین).
همی رفت پیش جم آن سعتری
چمان بر چمن همچو کبک دری.
اسدی.
فخر چه داری بغزلهای نغز
در صفت روی بت سعتری.
ناصرخسرو.
ور همه سنگ کعبه را بوسه زنند حاجیان
ما همه بوسه گه کنیم آن سر زلف سعتری.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 428).
تخت تو تاج آسمان تاج تو فر ایزدی
حکم تو طوق گردنان، طوق تو زلف سعتری.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 425)
لغت نامه دهخدا
سعتری
مرد کریم، شجاع
تصویری از سعتری
تصویر سعتری
فرهنگ لغت هوشیار
سعتری
زن شهوت پرست، زن هم جنس باز
تصویری از سعتری
تصویر سعتری
فرهنگ فارسی معین
سعتری
بی باک، دلاور، شاطر، شوخ، سعترباز، زن هم جنس باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سعتر
تصویر سعتر
مرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، کالونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعتری
تصویر صعتری
شجاع، دلیر، دلاور، پردل
فرهنگ فارسی عمید
(سَ تَ)
دوایی است که آن را اوشه گویند. گرم و خشک است در سوم و آن صحرایی و بستانی هردو میباشد. بستانی را مرزه خوانند و آن سبزی باشد که خورند. این لغت را به این معنی در کتب طبی بصاد نویسند تا بشعیر ملتبس نشود و گویند عربی است. (برهان). پودینه کوهی مفتح و محلل بلغم و ریاح و مشهی و ملطف اغذیه غلیظه و منقی مفسده و خوردن ادویه مسهله با آب سعتر مطبوخ مانع قی و مخرج کرم و رافع تخمه و عفونت غذا. (منتهی الارب) (آنندراج). گیاهی است که بزلف خوبان تشبیه کنند و فقرا از آن نان خورش سازند و خشک کرده و بدواً بکار برند و به فارسی آویشن گویند و در کتب طب بصاد نویسند تا بشعیر مشتبه نشود. (غیاث اللغات). درختچه ای است بنام آویشن یا سعتر که بین جهرم و عباسی یافت میشود. (جنگل شناسی ص 281). آویشن. (مهذب الاسماء) : سعتر فارسی و سعترخوزی از هریکی چهار درمسنگ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
میهمانی که فرومی گیرد میزبان را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کاری که پیش می آید و فرومی گیرد کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اعتراء شود، احسان گیرنده که فرومی گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
در اصطلاح رجال لقب حیابن علی و عمرو بن علی و صندل بن علی و جز اوست. (از ریحانه الادب ج 3 ص 68)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منسوب است به ستر. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صَ تَ ری ی)
مردچابک، دلاور، جوانمرد، شوخ بی باک. (منتهی الارب). شاطر. سعتری
لغت نامه دهخدا
پودینه کوهی آویشن از گیاهان اوشه مرزه گیاهی است از تیره نعناعیان که دارای نوعی ساقه خزنده هوایی و ساقه زیرزمینی است و این ساقه در فواصل ریشه تولید کرده در مقابلش یک ساقه هوایی خارج میشود و به این ترتیب گیاه تکثیر می یابد برگهایش متقابل بیضوی نوک تیز دندانه دار و کمی پوشیده از کرک به درازی 4 تا 7 سانتیمتر و به عرض 2 تا 3 سانتیمتر است. ساقه سوسنبر مانند نعناع چهار گوش است و از حیث رنگ مایل به بنفش یا مایل به ارغوانی است. رنگ گلها قرمز یا کم و بیش ارغوانی مایل به بنفش است نعناع طبی آس بویه سیسنبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعتری
تصویر صعتری
مرد کریم، شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعتر
تصویر سعتر
((سَ تَ))
مرزه، گیاهیست بیابانی خوشبو با برگ های ریز و گل های کبود که طعم تندی دارد، خوردنی ست در طب هم بکار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صعتری
تصویر صعتری
((صَ تَ))
شجاع و کریم، شوخ، بی باک
فرهنگ فارسی معین