مرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، کالونی
مَرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشِه، اوشن، صَعتَر، کالونی
دوایی است که آن را اوشه گویند. گرم و خشک است در سوم و آن صحرایی و بستانی هردو میباشد. بستانی را مرزه خوانند و آن سبزی باشد که خورند. این لغت را به این معنی در کتب طبی بصاد نویسند تا بشعیر ملتبس نشود و گویند عربی است. (برهان). پودینه کوهی مفتح و محلل بلغم و ریاح و مشهی و ملطف اغذیه غلیظه و منقی مفسده و خوردن ادویه مسهله با آب سعتر مطبوخ مانع قی و مخرج کرم و رافع تخمه و عفونت غذا. (منتهی الارب) (آنندراج). گیاهی است که بزلف خوبان تشبیه کنند و فقرا از آن نان خورش سازند و خشک کرده و بدواً بکار برند و به فارسی آویشن گویند و در کتب طب بصاد نویسند تا بشعیر مشتبه نشود. (غیاث اللغات). درختچه ای است بنام آویشن یا سعتر که بین جهرم و عباسی یافت میشود. (جنگل شناسی ص 281). آویشن. (مهذب الاسماء) : سعتر فارسی و سعترخوزی از هریکی چهار درمسنگ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
دوایی است که آن را اوشه گویند. گرم و خشک است در سوم و آن صحرایی و بستانی هردو میباشد. بستانی را مرزه خوانند و آن سبزی باشد که خورند. این لغت را به این معنی در کتب طبی بصاد نویسند تا بشعیر ملتبس نشود و گویند عربی است. (برهان). پودینه کوهی مفتح و محلل بلغم و ریاح و مشهی و ملطف اغذیه غلیظه و منقی مفسده و خوردن ادویه مسهله با آب سعتر مطبوخ مانع قی و مخرج کرم و رافع تخمه و عفونت غذا. (منتهی الارب) (آنندراج). گیاهی است که بزلف خوبان تشبیه کنند و فقرا از آن نان خورش سازند و خشک کرده و بدواً بکار برند و به فارسی آویشن گویند و در کتب طب بصاد نویسند تا بشعیر مشتبه نشود. (غیاث اللغات). درختچه ای است بنام آویشن یا سعتر که بین جهرم و عباسی یافت میشود. (جنگل شناسی ص 281). آویشن. (مهذب الاسماء) : سعتر فارسی و سعترخوزی از هریکی چهار درمسنگ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
پودینه کوهی آویشن از گیاهان اوشه مرزه گیاهی است از تیره نعناعیان که دارای نوعی ساقه خزنده هوایی و ساقه زیرزمینی است و این ساقه در فواصل ریشه تولید کرده در مقابلش یک ساقه هوایی خارج میشود و به این ترتیب گیاه تکثیر می یابد برگهایش متقابل بیضوی نوک تیز دندانه دار و کمی پوشیده از کرک به درازی 4 تا 7 سانتیمتر و به عرض 2 تا 3 سانتیمتر است. ساقه سوسنبر مانند نعناع چهار گوش است و از حیث رنگ مایل به بنفش یا مایل به ارغوانی است. رنگ گلها قرمز یا کم و بیش ارغوانی مایل به بنفش است نعناع طبی آس بویه سیسنبر
پودینه کوهی آویشن از گیاهان اوشه مرزه گیاهی است از تیره نعناعیان که دارای نوعی ساقه خزنده هوایی و ساقه زیرزمینی است و این ساقه در فواصل ریشه تولید کرده در مقابلش یک ساقه هوایی خارج میشود و به این ترتیب گیاه تکثیر می یابد برگهایش متقابل بیضوی نوک تیز دندانه دار و کمی پوشیده از کرک به درازی 4 تا 7 سانتیمتر و به عرض 2 تا 3 سانتیمتر است. ساقه سوسنبر مانند نعناع چهار گوش است و از حیث رنگ مایل به بنفش یا مایل به ارغوانی است. رنگ گلها قرمز یا کم و بیش ارغوانی مایل به بنفش است نعناع طبی آس بویه سیسنبر
مرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، سعتر، کالونی
مَرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشِه، اوشن، سَعتَر، کالونی
سعتر است که پودینۀ کوهی باشد و آن را صعترالحمار نیز گویند. آشامیدن آن با شراب گزندگی جانوران را سودمند بود و معده و جگر را بغایت نافع و رائحۀ آن هوام را گریزاند و تخم آن در جمیع افعال قوی تر. (منتهی الارب). و در ذیل کلمه سعتر آرد: پودینۀ کوهی مفتح و محلل بلغم وریاح و مشهی و ملطف اغذیۀ غلیظه و منقی معده و خوردن ادویۀ مسهله با آب سعتر مطبوخ مانع قی و مخرج تمام کرم است و دافع تخمه و عفونت غذا. (منتهی الارب). آویشن، اوشن، یوشن. زعتر. اوریقانس. نضف. اسم گیاهی است که بترکی ککلیک اودی وبه اصفهانی آویشم نامند بری و بستانی است و بستانی را به فارسی مرزه نامند و برگ بری بعضی مدور و قسمی ریزه و طولانی و اقسام او تند و خوشبو و گل همه کبود است، در آخر دوم گرم و خشک و کوهی او گرم و خشک تر و در افعال قوی تر از بستانی و مجفف و مفتح و مقطع و باتریاقیت و محلل بلغم و ریاح و مشهی و ملطف اغذیۀ غلیظه و منقی معده و جگر و ریه از رطوبات و مانع صعودبخارات بدماغ و گل او با سرکه و نمک مسهل سودا و بلغم و خوردن ادویۀ مسهله با آب صعتر مطبوخ مانع مغص و مخرج اقسام کرم و رافع تخمه و عفونت غذا و ترش شدن آن و جهت غثیان و وجع الفؤاد و قولنج ثفلی و ریحی و بلغمی و با ماست جهت قولنج سوداوی مستمری از مجربات و با عسل جهت گزیدن هوام و طبخ او با انجیر جهت ربو و سرفه و با آب کرفس جهت حصاه و عسر بول و با مثل او عناب که با چهارده وزن او آب جوشانیده باشند و بربع رسیده باشد بالخاصیه جهت رقیق کردن خون مجرب و با روغن زیتون جهت انواع مغص و سرکه که در او خیسانیده باشند از آن سکنجبین بسازند یا بتنهائی بنوشند جهت سپرز مجرب و با پنیر تازه جهت تسمین بدن و اکتحال آب او جهت بیاض و قطور او جهت گرانی سامعه و طلای او با عسل جهت تحلیل اورام صلبه و عرق النساء و امثال آن و با روغن زیتون و زیره جهت برآمدگی ناف اطفال و رفع ریاح اندرون ایشان و ضمادمطبوخ او در حمام جهت جرب و حکه و یرقان و مضمضۀ او با سرکه و زیره جهت گریزانیدن هوام مؤثر است. و تخم او در جمیع افعال قوی تر و مفتح سدد و دافع یرقان و مهیج باه و خائیدن آن جهت درد دندان و تحریک اشتهاو روغن او شرباً و ضماداً جهت رعشه و فالج و لرز و درد مفاصل بهترین روغنها و مضر ریه و مصدع محرورین و مصلحش سرکه و قدر شربتش تا پنج مثقال است و مربای او با شکر که بدستور گلقندبسازند جهت منع صعود بخارات بدماغ و نزول آب و تقویت ذهن و نیکو کردن رخسار و سموم هوام و سایر امراض قوی الاثر است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع بترجمه ضریر انطاکی و ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود
سعتر است که پودینۀ کوهی باشد و آن را صعترالحمار نیز گویند. آشامیدن آن با شراب گزندگی جانوران را سودمند بود و معده و جگر را بغایت نافع و رائحۀ آن هوام را گریزاند و تخم آن در جمیع افعال قوی تر. (منتهی الارب). و در ذیل کلمه سعتر آرد: پودینۀ کوهی مفتح و محلل بلغم وریاح و مشهی و ملطف اغذیۀ غلیظه و منقی معده و خوردن ادویۀ مسهله با آب سعتر مطبوخ مانع قی و مخرج تمام کرم است و دافع تخمه و عفونت غذا. (منتهی الارب). آویشن، اوشن، یوشن. زعتر. اوریقانس. نضف. اسم گیاهی است که بترکی ککلیک اودی وبه اصفهانی آویشم نامند بری و بستانی است و بستانی را به فارسی مرزه نامند و برگ بری بعضی مدور و قسمی ریزه و طولانی و اقسام او تند و خوشبو و گل همه کبود است، در آخر دوم گرم و خشک و کوهی او گرم و خشک تر و در افعال قوی تر از بستانی و مجفف و مفتح و مقطع و باتریاقیت و محلل بلغم و ریاح و مشهی و ملطف اغذیۀ غلیظه و منقی معده و جگر و ریه از رطوبات و مانع صعودبخارات بدماغ و گل او با سرکه و نمک مسهل سودا و بلغم و خوردن ادویۀ مسهله با آب صعتر مطبوخ مانع مغص و مخرج اقسام کرم و رافع تخمه و عفونت غذا و ترش شدن آن و جهت غثیان و وجع الفؤاد و قولنج ثفلی و ریحی و بلغمی و با ماست جهت قولنج سوداوی مستمری از مجربات و با عسل جهت گزیدن هوام و طبخ او با انجیر جهت ربو و سرفه و با آب کرفس جهت حصاه و عسر بول و با مثل او عناب که با چهارده وزن او آب جوشانیده باشند و بربع رسیده باشد بالخاصیه جهت رقیق کردن خون مجرب و با روغن زیتون جهت انواع مغص و سرکه که در او خیسانیده باشند از آن سکنجبین بسازند یا بتنهائی بنوشند جهت سپرز مجرب و با پنیر تازه جهت تسمین بدن و اکتحال آب او جهت بیاض و قطور او جهت گرانی سامعه و طلای او با عسل جهت تحلیل اورام صلبه و عرق النساء و امثال آن و با روغن زیتون و زیره جهت برآمدگی ناف اطفال و رفع ریاح اندرون ایشان و ضمادمطبوخ او در حمام جهت جرب و حکه و یرقان و مضمضۀ او با سرکه و زیره جهت گریزانیدن هوام مؤثر است. و تخم او در جمیع افعال قوی تر و مفتح سدد و دافع یرقان و مهیج باه و خائیدن آن جهت درد دندان و تحریک اشتهاو روغن او شرباً و ضماداً جهت رعشه و فالج و لرز و درد مفاصل بهترین روغنها و مضر ریه و مصدع محرورین و مصلحش سرکه و قدر شربتش تا پنج مثقال است و مربای او با شکر که بدستور گلقندبسازند جهت منع صعود بخارات بدماغ و نزول آب و تقویت ذهن و نیکو کردن رخسار و سموم هوام و سایر امراض قوی الاثر است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع بترجمه ضریر انطاکی و ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود
سعترباز است که زن چرمینه باز باشد. (برهان). سحاقه. (مهذب الاسماء) (دهار). زنی که با آلت چرمین با زن دیگر جماع کند. (غیاث). رجوع به سعترباز شود. ’معلوم نشد که سعتر در این لغت به چه معنی است، چه سعتر به معنی تره ای که درویشان با نان خورند، اینجا مناسب نیست...’ (رشیدی). سمعانی گوید: ’السعتری، هذه النسبه الی بیعالسعتر و هو شی ٔ من البقول یجف و یدق و یذر علی الاطعمه و یؤکل...’. (انساب ورق a298). در فرهنگ نظام آمده: ’شاید مأخذ لفظ سعتری این است که در عربی سعتری به معنی مرد شاطر (خبیث) موجود است. و زن طبقه زن تشبیه بمرد سعتری شده. در قاموس گوید: ’السعتری الشاطر و الکریم الشجاع’ و در معنی شاطر گوید: ’والشاطر من اعیا اهله خبثاً’. علامه دهخدا ’سعتر’ را از ریشه یونانی ’ساتوروس’ = فرانسوی ’ساتیر’ دانند. در اساطیریونانی و رومی ساتیرها مظهر غرایز خشن، بی قیدی کاهل، شهوی و شرور بودند و اوقات خود را بتعقیب پریان، رقص، نای زنی و باده گساری سپری میکردند. رجوع کنید به یادنامه پورداود ج 1 ص 228. (قول آقای نفیسی). صعتر (ج، صعاتر) در عربی به معنی قوی و شجاع آمده. (دزی ج 1 ص 832:2) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : خوشا جام میا خوشا صبوحا خوشا کاین سعتری جهره غلام است. منوچهری. مروزی در راه دین با دنگ رعنایی ساز سعتری از ننگ هر نامرد گردد سعتری. سنایی. چون نهد در زن خدا خوی نری طالب زن گردد او چون سعتری. (مثنوی). نفس را بند از گلو کن کز زنان سعتری فارغ است آنکس که قوت او ز نان سعتر است. جامی. ، نیکوان و خوبان. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : آراسته سرای تو همچون بهارچین از رومیان چابک و ترکان سعتری. فرخی. هرچند بدین سعتریان درنگرم من حقا که بچشمم ز همه خوبتر آیی. منوچهری. که هست این عروسی به مهر خدای پریچهرۀ سعتری منظری. منوچهری. کجا جویم نگار سعتری را کجا جویم بهار دلبری را. (ویس و رامین). درود از من نگار سعتری را درود از من سوار لشکری را. (ویس و رامین). همی رفت پیش جم آن سعتری چمان بر چمن همچو کبک دری. اسدی. فخر چه داری بغزلهای نغز در صفت روی بت سعتری. ناصرخسرو. ور همه سنگ کعبه را بوسه زنند حاجیان ما همه بوسه گه کنیم آن سر زلف سعتری. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 428). تخت تو تاج آسمان تاج تو فر ایزدی حکم تو طوق گردنان، طوق تو زلف سعتری. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 425)
سعترباز است که زن چرمینه باز باشد. (برهان). سحاقه. (مهذب الاسماء) (دهار). زنی که با آلت چرمین با زن دیگر جماع کند. (غیاث). رجوع به سعترباز شود. ’معلوم نشد که سعتر در این لغت به چه معنی است، چه سعتر به معنی تره ای که درویشان با نان خورند، اینجا مناسب نیست...’ (رشیدی). سمعانی گوید: ’السعتری، هذه النسبه الی بیعالسعتر و هو شی ٔ من البقول یجف و یدق و یذر علی الاطعمه و یؤکل...’. (انساب ورق a298). در فرهنگ نظام آمده: ’شاید مأخذ لفظ سعتری این است که در عربی سعتری به معنی مرد شاطر (خبیث) موجود است. و زن طبقه زن تشبیه بمرد سعتری شده. در قاموس گوید: ’السعتری الشاطر و الکریم الشجاع’ و در معنی شاطر گوید: ’والشاطر من اعیا اهله خبثاً’. علامه دهخدا ’سعتر’ را از ریشه یونانی ’ساتوروس’ = فرانسوی ’ساتیر’ دانند. در اساطیریونانی و رومی ساتیرها مظهر غرایز خشن، بی قیدی کاهل، شهوی و شرور بودند و اوقات خود را بتعقیب پریان، رقص، نای زنی و باده گساری سپری میکردند. رجوع کنید به یادنامه پورداود ج 1 ص 228. (قول آقای نفیسی). صعتر (ج، صعاتر) در عربی به معنی قوی و شجاع آمده. (دزی ج 1 ص 832:2) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : خوشا جام میا خوشا صبوحا خوشا کاین سعتری جهره غلام است. منوچهری. مروزی در راه دین با دنگ رعنایی ساز سعتری از ننگ هر نامرد گردد سعتری. سنایی. چون نهد در زن خدا خوی نری طالب زن گردد او چون سعتری. (مثنوی). نفس را بند از گلو کن کز زنان سعتری فارغ است آنکس که قوت او ز نان سعتر است. جامی. ، نیکوان و خوبان. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : آراسته سرای تو همچون بهارچین از رومیان چابک و ترکان سعتری. فرخی. هرچند بدین سعتریان درنگرم من حقا که بچشمم ز همه خوبتر آیی. منوچهری. که هست این عروسی به مهر خدای پریچهرۀ سعتری منظری. منوچهری. کجا جویم نگار سعتری را کجا جویم بهار دلبری را. (ویس و رامین). درود از من نگار سعتری را درود از من سوار لشکری را. (ویس و رامین). همی رفت پیش جم آن سعتری چمان بر چمن همچو کبک دری. اسدی. فخر چه داری بغزلهای نغز در صفت روی بت سعتری. ناصرخسرو. ور همه سنگ کعبه را بوسه زنند حاجیان ما همه بوسه گه کنیم آن سر زلف سعتری. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 428). تخت تو تاج آسمان تاج تو فر ایزدی حکم تو طوق گردنان، طوق تو زلف سعتری. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 425)
خدای منجی. فرقۀ والانتینی معتقد بودند که میان خدای تعالی منجی موسوم به سوتر و صوفیا ازدواج و عروسی واقع شده است. (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 58)
خدای منجی. فرقۀ والانتینی معتقد بودند که میان خدای تعالی منجی موسوم به سوتر و صوفیا ازدواج و عروسی واقع شده است. (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 58)
آتش افروخته و سوزان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آتش فروزان. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 58). آتش افروخته. ج، سعر. (مهذب الاسماء) (دهار) ، جهنم. دوزخ: من ز عکس زمهریرم زمهریر یا ز عکس آن سعیرم چون سعیر. (مثنوی). او همی جوشید از تف سعیر عقل می گفتش الم یأتک نذیر. (مثنوی). پس روان گردد بزندان سعیر که نباشد خار را زآتش گزیر. (مثنوی). ، طبقۀ چهارم از هفت طبقات دوزخ. (غیاث) آنندراج) : این دبیری رساندت به نعیم این دبیری رهاندت ز سعیر. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 171). این گور تو چنانکه رسول خدای گفت یا روضۀ بهشت است یا کندۀ سعیر. ناصرخسرو. لها ’جهنم’ سبعه ابواب. لکل باب منهم جزء مقسوم. نام اول جحیم. نام دوم جهنم. نام سیم سقر. نام چهارم سعیر. (قصص الانبیاء ص 7). کز دوستی مسیح نصاراست در سعیر وز دشمنی مسیح یهوداست در سقر. خاقانی. ، زبانۀ آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث)
آتش افروخته و سوزان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آتش فروزان. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 58). آتش افروخته. ج، سُعر. (مهذب الاسماء) (دهار) ، جهنم. دوزخ: من ز عکس زمهریرم زمهریر یا ز عکس آن سعیرم چون سعیر. (مثنوی). او همی جوشید از تف سعیر عقل می گفتش الم یأتک نذیر. (مثنوی). پس روان گردد بزندان سعیر که نباشد خار را زآتش گزیر. (مثنوی). ، طبقۀ چهارم از هفت طبقات دوزخ. (غیاث) آنندراج) : این دبیری رساندت به نعیم این دبیری رهاندت ز سعیر. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 171). این گور تو چنانکه رسول خدای گفت یا روضۀ بهشت است یا کندۀ سعیر. ناصرخسرو. لها ’جهنم’ سبعه ابواب. لکل باب منهم جزء مقسوم. نام اول جحیم. نام دوم جهنم. نام سیم سقر. نام چهارم سعیر. (قصص الانبیاء ص 7). کز دوستی مسیح نصاراست در سعیر وز دشمنی مسیح یهوداست در سقر. خاقانی. ، زبانۀ آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث)
قومی بودند که در قرن پنجم پیش از میلاد در تراکیه در آسیای صغیر می زیستند. هرودوت گوید:تنها قومی بودند که در حملۀ خشایارشا (480 ق. م) مطیع او نگردیدند و آزادی خود را تا زمان ما (هرودوت حفظ کردند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 748 شود
قومی بودند که در قرن پنجم پیش از میلاد در تراکیه در آسیای صغیر می زیستند. هرودوت گوید:تنها قومی بودند که در حملۀ خشایارشا (480 ق. م) مطیع او نگردیدند و آزادی خود را تا زمان ما (هرودوت حفظ کردند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 748 شود
از ’ع رر’، آن که نیاز نماید و نخواهد. (ترجمان القرآن). آن که بسیار نیازمند نماید و نخواهد. (دهار). نیازمند و محتاج که پیش آید جهت معروف و چیزی از کسی نخواهد و سؤال نکند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه برای نیکی و احسان پیش آید بی آنکه سؤال کند. (از اقرب الموارد) :... واطعموا القانعوالمعتر کذلک سخرناها لکم لعلکم تشکرون. (قرآن 36/22) ، فقیر. (اقرب الموارد). درویش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اعترار شود
از ’ع رر’، آن که نیاز نماید و نخواهد. (ترجمان القرآن). آن که بسیار نیازمند نماید و نخواهد. (دهار). نیازمند و محتاج که پیش آید جهت معروف و چیزی از کسی نخواهد و سؤال نکند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه برای نیکی و احسان پیش آید بی آنکه سؤال کند. (از اقرب الموارد) :... واطعموا القانعوالمعتر کذلک سخرناها لَکُم لعلکم تشکرون. (قرآن 36/22) ، فقیر. (اقرب الموارد). درویش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اعترار شود