جدول جو
جدول جو

معنی سطوبی - جستجوی لغت در جدول جو

سطوبی(سَ)
گیاهی است از تیره مرکبان که حدود بیست گونه آن شناخته شده است. و همه بصورت درختچه میباشند این گیاه خاص افریقای جنوبی در منطقۀ کاپ است. (فرهنگ فارسی معین). گیاهی است که برگ و ثمر آن هردو قابض باشد و برای قرحۀ امعاء طبیخ آن را حقنه کنند و در گوش که ریم فرود چکانند و ضماد آن در اتساع ثقب حجاب عین سود دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سطوبی
لاتینی تازی گشته نارنگینه از درختان گیاهی است از تیره مرکبان که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و همه به صورت درختچه میباشد. این گیاه خاص افریقای جنوبی و در منطقه کاپ است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طوبی
تصویر طوبی
(دخترانه)
نام درختی در بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طوبی
تصویر طوبی
درختی در بهشت، برای مثال به باغی در او سایۀ شاخ طوبی / به باغی در او چشمۀ آب کوثر (فرخی - ۵۴)
خوشا
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
منسوب به رطوبت. (فرهنگ فارسی معین).
- رطوبی مزاج، به فردی اطلاق می شود که دستگاه لنفی اش بر سایر اعمال حیاتی برتری داشته باشد چنین افرادی ظاهراً خونسرد و بی اعتنا و دیررنج و کمتر عصبانی می شوند، بلغمی مزاج. (فرهنگ فارسی معین).
- مزاج رطوبی، مزاج تر. مزاج بلغمی. که در نتیجۀ ازدیاد لنف در بدن است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
منسوب به قصر الطوب، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(با / بی)
نام درختی است در بهشت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). نام درختی است در بهشت که بهر خانه از اهل جنت شاخی از آن باشد و میوه های گوناگون و خوشبوئی از آن حاصل آید... و هندیان آن را کلپ برچهه خوانند. (غیاث) (آنندراج) :
بباغی در او سایۀ شاخ طوبی
بباغی در او چشمۀ آب کوثر.
فرخی.
درختی ساختم مانند طوبی خرم و زیبا
که هر لفظیش دیناریست هر معنیش خرمائی.
ناصرخسرو.
سایه و مایه که دولت را و نعمت را از اوست
از درخت طوبی و از چشمۀ کوثر گرفت.
مسعودسعد.
نهاد گوئی رضوان بشاهراهش بر
میان هر دو سه گامی نهالی از طوبی.
ابوالفرج رونی.
چو طعنه هاست که اطفال باغ می نزنند
به گونه گونه بلاغت بلوغ طوبی را.
انوری.
تحفۀ بزم اوست مریم وار
هرچه طوبی به نوبر افشاند.
خاقانی.
فیض هزار کوثر و زین ابر یک سرشک
برگ هزار طوبی و زین باغ یک گیا.
خاقانی.
آن کس که یافت طوبی و طرف ریاض خلد
طرفه بود که چشم به طرفا برافکند.
خاقانی.
بر آتش هرکه مدح تو خواند
جز طوبی و ضیمران ندیده ست.
خاقانی.
هر جا که عدل سایه کند رخت دین بنه
کاین سایبان ز طوبی اخضر نکوتر است.
خاقانی.
بی منت نامیه درختت
افراخته تر ز شاخ طوبی.
سیف اسفرنگی.
صاحب آنندراج گوید: طوبی قامت و طوبی قد از اسمای محبوب است. خواجه آصفی راست:
ز طوبی قامتان بس باشدم سرو خرامانم
چرا قمری صفت هر لحظه بر شاخی دگر باشم.
و نیز آصفی راست:
آصفی طوبی قدان را نشئه ای میشد بلند
التماس جرعه ای زآن مجلس عالی کنم.
، بهشت به لغت هندیه. (منتهی الارب) (المعرب). نامی است بهشت را. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(با)
تأنیث اطیب. پاک. پاکیزه، رام، حسنی ̍. نیکو، برگزیده، سخ. خوش. (منتخب اللغات) :
نبید پیش من آمد بشاطی برکه
بخنده گفتم طوبی لمن یری عکه.
منوچهری.
طوبی بر آن قلم که بعنوان نامه بر
بوحرب بختیار محمد کند همی.
منوچهری.
- طوبی لک ، طوبی لک ، سخ تو. خنک تو را. خوش بحال تو. خوشا بحال تو.
- طوبی لکم، طوبی لکن، سخ شما را. خنک شما را. خوش بحال شما. خوشا بحال شما.
- طوبی لنا، خنک ما را. خوش بحال ما. خوشا به حال ما.
- طوبی لهم، طوبی لهن، خنک آنان را. خوش بحال آنان. خوشا بحال آنان:
بخوان تو آیۀ طوبی لهم ز حسن مآب.
؟
- طوبی لی، خنک مرا. خوش به حال من. خوشا بحال من
جمع واژۀ طیبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رطوبی
تصویر رطوبی
ژفی نمی فمور منسوب به رطوبت. یا مزاج رطوبی مزاج تر مزاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوبی
تصویر طوبی
نام درختی است در بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوبی
تصویر طوبی
((با))
مؤنث اطیب. پاکیزه، پاکیزه تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طوبی
تصویر طوبی
خیر و خوشی، سعادت، بهشت، نام درختی در بهشت
فرهنگ فارسی معین
بهشت، پردیس، جنت، فردوس، خلد، نعیم
متضاد: دوزخ، خیر، سعادت، پاک، پاکیزه، نیکو، خوشبو، معطر
متضاد: بدبو، خوشی، خوشا، پاک تر، پاکیزه تر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بساب تیز کن
فرهنگ گویش مازندرانی