اکسید سرب، گردی سمّی و سرخ رنگ که از حرارت دادن مردار سنگ به دست می آید و در نقاشی، تذهیب، سفالگری، شیشه سازی و نیز به عنوان ضد زنگ برای رنگ کردن اشیای آهنی به کار می رود، اسرنج
اکسید سرب، گردی سمّی و سرخ رنگ که از حرارت دادن مردار سنگ به دست می آید و در نقاشی، تذهیب، سفالگری، شیشه سازی و نیز به عنوان ضد زنگ برای رنگ کردن اشیای آهنی به کار می رود، اَسرُنج
نوعی بازی فکری که بر روی یک صفحه ۶۴ خانه ای سیاه و سفید با ۳۲ مهره (۱۶ سفید و ۱۶ سیاه) صورت می گیرد. هردسته از مهره های سیاه و سفید شامل ۸ مهرۀ پیاده و ۲ رخ و ۲ اسب و ۲ فیل و یک وزیر یا فرزین و یک شاه است. می گویند آن را در زمان انوشیروان از هندوستان به ایران آورد ه اند
نوعی بازی فکری که بر روی یک صفحه ۶۴ خانه ای سیاه و سفید با ۳۲ مهره (۱۶ سفید و ۱۶ سیاه) صورت می گیرد. هردسته از مهره های سیاه و سفید شامل ۸ مهرۀ پیاده و ۲ رخ و ۲ اسب و ۲ فیل و یک وزیر یا فرزین و یک شاه است. می گویند آن را در زمان انوشیروان از هندوستان به ایران آورد ه اند
مرغی باشد کوچک. (فرهنگ اسدی). مرغکی است کوچک و ضعیف. (شرفنامۀمنیری). مرغکی باشد سیاه و کوچک و ضعیف. (برهان) (آنندراج). مرغی است خرد و سیاه و به آذربایجان سودان گویند. (رشیدی) (جهانگیری) (اوبهی). اسرنج. (دزی ج 1 ص 621). سالنج. (رشیدی). سارج. (شعوری). ساننج. (برهان). سارنگ: تو کودک خرد و من چنان سارنجم جانم ببری همی ندانی رنجم. صفار مرغزی (از فرهنگ اسدی و رشیدی). چو عنقا دان ورا، دشمن چو صعوه چو شهباز است او و خصم سارنج. _ (شمس فخری (از جهانگیری و شعوری). رجوع به سار، سارج، سارچه، سارک، سارنگ، سارو. ساروک، ساری، شار، شارک وشارو شود، نام شعبه ای است از موسیقی. (جهانگیری) ، سازی است و آواز سارنج که در دستگاههای آواز ایرانی معروف است منسوب بدان می باشد. (مجلۀ موسیقی دورۀ سوم شمارۀ 9 ص 30). رجوع به سارنگ شود. k05l) _
مرغی باشد کوچک. (فرهنگ اسدی). مرغکی است کوچک و ضعیف. (شرفنامۀمنیری). مرغکی باشد سیاه و کوچک و ضعیف. (برهان) (آنندراج). مرغی است خرد و سیاه و به آذربایجان سودان گویند. (رشیدی) (جهانگیری) (اوبهی). اسرنج. (دزی ج 1 ص 621). سالنج. (رشیدی). سارج. (شعوری). ساننج. (برهان). سارنگ: تو کودک خرد و من چنان سارنجم جانم ببری همی ندانی رنجم. صفار مرغزی (از فرهنگ اسدی و رشیدی). چو عنقا دان ورا، دشمن چو صعوه چو شهباز است او و خصم سارنج. _ (شمس فخری (از جهانگیری و شعوری). رجوع به سار، سارج، سارچه، سارک، سارنگ، سارو. ساروک، ساری، شار، شارک وشارو شود، نام شعبه ای است از موسیقی. (جهانگیری) ، سازی است و آواز سارنج که در دستگاههای آواز ایرانی معروف است منسوب بدان می باشد. (مجلۀ موسیقی دورۀ سوم شمارۀ 9 ص 30). رجوع به سارنگ شود. k05l) _
مأخوذ از شترنگ فارسی که بازی معروف است. گویند در زمان انوشیروان این بازی را از هند به ایران آوردند و بزرگمهر درمقابل آن بازی نرد را اختراع نموده به هند فرستاد. (ناظم الاطباء). بازیی است معروف و به فارسی آوند خوانند و سین لغتی است در آن و آن مأخوذ است از شطاره یا از تسطیر. (منتهی الارب). به کسر شین نوعی بازی است و نباید بفتح شین آورد و به سین هم آمده است. (از اقرب الموارد). در قاموس و مؤید الفضلاء و مدار و منتخب اللغات به کسر شین آمده و صاحب بهار عجم و دیگر اهل لغت نیز به کسر شین نوشته اند و به فتح ضعیف گفته اند چرا که معرب است و وزن فعل بالفتح در کلام عرب نیامده و صاحب بهار عجم نوشته که این معرب سترنگ است که لفظ فارسی است به معنی بیخی که بصورت آدمی باشد و لهذا آن را مردم گیا نیز گویند چون اکثر مهره های این بازی به نام انسان است بمجاز این بازی را نیز سترنگ گفته اند و نیز صاحب بهار عجم نوشته که بعضی محققین چنین گفته اند که معرب چترنگ است که لفظ هندی است مرکب از چتر که به معنی عدد چهار است و انگ که به معنی عضو است و به مجاز به معنی رکن استعمال یافته لهذا چترانگ فوجی را گویند که چهار رکن داشته باشد و این بازی نیز چهار رکن دارد سوای شاه و فرزین که فیل و اسب و رخ و پیاده است. و بعضی معرب شدرنج که مرادف رفت رنج باشد و بعضی معرب صدرنگ گفته اند و رنگ به معنی حیله. نام واضع شطرنج حکیم لجلاج است. و بعضی محققین نوشته اند که واضع صهصه بن واهربن فیلسوف است و صاحب رشیدی در جایی نوشته که شطرنج به معنی اقسام غله که بهم آمیزند پس از این مستفاد می شود که شطرنج معرب آن باشد و به مناسبت آمیزش اقسام مهره ها بازی معروف را نیز شطرنج می گفته اند و خان آرزو در سراج اللغات نوشته که اگرچه لفظ شطرنج را با کسر نوشته لیکن به فتح هم صحیح است. و با لفظ باختن و چیدن و گستردن و ساختن مستعمل. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). فارسی معرب و برخی شین آن را مکسور گردانند تا با وزن جردحل موافق شود زیرا در زبان عرب اصل فعلل وجود ندارد. (ازالمعرب جوالیقی ص 209). لیدیان از حیث هوش و ذکا و ابتکار در مرتبۀ عالی بودند و بازی شطرنج را پیش از هندیها شناختند و ادعای هندیان در اختراع شطرنج عاری از حقیقت است. (از نقود العربیه ص 87). گویند چون طلحند پسر مای هندی در جنگ با ’گو’ پسر عم و برادر امی خود بر سر تاج و تخت کشته شد و مادر وی از مرگ او بیقرار گشت گروهی از دانشمندان هندی شطرنج را اختراع کردند تا این زن بدان سرگرم گردد و مرگ فرزند از یادببرد صاحب آنندراج واضع شطرنج را صهصه بن واهر از حکمای هندو صاحب برهان صهصه بن واهر و دیگری نذربن داهریا مصه نگاشته. (یادداشت مؤلف). شترنگ. پهلوی شترنگ از سنسکریت شترنگه. (از فرهنگ فارسی معین). صفحه ای مسطح از چوب و جز آن خانه خانه که در هر ضلع هشت خانه به دو رنگ سیاه و سپید و در تمام سطح شصت و چهار خانه سیاه و سپید دارد و مهره هایی به شکل و اسامی شاه و وزیر و رخ و فیل و اسب و پیاده در دو رده روی این صفحه و یا به اصطلاح قدما ’رقعه’ چینند چون دو صف سپاه. شاه و وزیر در وسط ردۀ اول قرار گیرند و طرفین آن دو پیل یکی در خانه سیاه و یکی در خانه سفیدواقع شود و سپس دو اسب، و در دو مربع آخر دو طرف صف اول دو رخ جای داده شود و هشت پیاده در صف دوم (بطرف داخل صفحه) در هر خانه یکی چیده شود. و در سوی دیگر شطرنج نیز به همین نحو مهره ها را ترتیب می دهند. حرکت فیل اریب است و هرچند خانه که بتواند پیش می رود و حرکت پیاده مستقیم اما یک خانه یک خانه است و مهرۀ حریف را از چپ و راست می زند. حرکت اسب یک خانه به جلو و سپس خانه دیگر به چپ یا راست است. رخ مستقیم حرکت می کند هر مقدار خانه که بتواند. و وزیر مستقیم و چپ و راست هر چند خانه که بتواند حرکت می کند. و شاه به هر سو می تواند رفت اما خانه به خانه: چو این کار دیگرت آمد به بن ز شطرنج باید که رانی سخن. فردوسی. ز شطرنج و از باژ و از رنج اوی بگفت آنچه آمد ز شطرنج اوی. فردوسی. دگر بهره شطرنج بودی و نرد سخن گفتن از روزگار نبرد. فردوسی. شطرنج فریب را تو شاه و ما رخ مر اسب نشاط را رکابی یا رخ. عنصری. شاخ گل شطرنج سیمین و عقیقین گشته است وقت شبگیران به نطع سبز بر شطرنج باز. منوچهری. دل بجای شاه باشد وین دگر اندامها ساخته چون لشکر شطرنج یکدیگر فراز. منوچهری. باز شطرنج ملک با دو سه تن با دو چشم و دورنگ بی تعلیم. بوحنیفۀ اسکافی. از استخوان پیل ندیدی که چربدست هم پیل سازد از پی شطرنج پادشا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 15). گفت: شه ! شه ! و آن شه کبرآورش یک یک آن شطرنج برزد بر سرش. مولوی. به شطرنج اندرون هم شاه باشد. ابن یمین. عشق بازان هرکجا شطرنج همت گسترند مور را عار آید از ملک سلیمان باختن. ملا شانی تکلو (از آنندراج). رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 77 و 510 و تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 5 ص 160 و مدخل طلحند شود. - بساط شطرنج، رقعه. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب عرصۀ شطرنج و رقعۀ شطرنج در ذیل همین مدخل شود. - رقعۀ شطرنج، بساط شطرنج. صفحۀشطرنج: هر سویی از جوی جوی رقعۀ شطرنج بود بیدق زرین نمود غنچه ز روی تراب. خاقانی. چون کنی از نطعخاک رقعۀ شطرنج رزم از پس گرد نبرد چرخ شود خاکسار. خاقانی. - شاه شطرنج، مهره هایی در شطرنج که شاه نامیده می شوند: شاه شطرنج را نگیرد کس. - شطرنج استخوان کردن، کنایه از ساختن مهرۀ شطرنج بود. (آنندراج) : تا رخ نهمش پس از فنا نیز شطرنج کنید استخوانم. کمال خجندی (از آنندراج). - شطرنج چهار در شانزده، نوعی شطرنج دیگر و باختن آن به کعبتین است اگر چون کعبتین بزنند یکی آید پیاده ببازد و اگر دو آید رخ و اگر سه اسب و اگر چهار فیل و اگر پنج آید فرزین و اگرشش، شاه. (از نفایس الفنون). - شطرنج چیدن، بساط شطرنج گستردن: شطرنج عامیانه بچینیم بعد از این چون باتو در مواجه ننشست نرد ما. زمانای مشهور (از آنندراج). - شطرنج دایره، شطرنج دیگر است که به دایره نهاده اند و در میان دایره دایرۀ کوچکی گذاشته اند که هرگاه شاه درماند در آن دایره رود و آنجا هیچ چیز بر او نیفتد مگر از آنجا بیرون رود. پیاده در این شطرنج نیز فرزین نشود و فیلها به یکدیگر رسند و چون دو پیاده از یکروی برآیند یکدیگر را بزنند و باختن آن همچو مرقع معروف است. (نفایس الفنون). - شطرنج ذوات الحصون،و آن ده درصد باشد و بر کنارهای او از چهار گوشه چهار خانه دیگر باشد که آن را حصن خوانند و در وی چهار دبابه آورده اند که بر مثال رخ رود ولیکن به انحراف. و هرگز در این شطرنج بیدق فرزین نشود و باختن او همچو باختن شطرنج مرقع است اما اگر شاه درماند اگر تواند خود را در حصنها اندازد که هیچ چیز بر او نیفتد الا آنکه راه او گرفته شود که به حصن نتواند رفتن. (از نفایس الفنون). - شطرنج کبیر، شطرنج دیگر است و بر آن زرافه و شیر و چیزهای دیگر در افزوده اند که شرح آن مطول است. (از نفایس الفنون). - عرصۀ شطرنج، بساط شطرنج: پیادۀ عاج در عرصۀ شطرنج بسر می برد و فرزین می شود. (گلستان سعدی). تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند عرصۀ شطرنج رندان را مجال شاه نیست. حافظ
مأخوذ از شترنگ فارسی که بازی معروف است. گویند در زمان انوشیروان این بازی را از هند به ایران آوردند و بزرگمهر درمقابل آن بازی نرد را اختراع نموده به هند فرستاد. (ناظم الاطباء). بازیی است معروف و به فارسی آوند خوانند و سین لغتی است در آن و آن مأخوذ است از شطاره یا از تسطیر. (منتهی الارب). به کسر شین نوعی بازی است و نباید بفتح شین آورد و به سین هم آمده است. (از اقرب الموارد). در قاموس و مؤید الفضلاء و مدار و منتخب اللغات به کسر شین آمده و صاحب بهار عجم و دیگر اهل لغت نیز به کسر شین نوشته اند و به فتح ضعیف گفته اند چرا که معرب است و وزن فعل بالفتح در کلام عرب نیامده و صاحب بهار عجم نوشته که این معرب سترنگ است که لفظ فارسی است به معنی بیخی که بصورت آدمی باشد و لهذا آن را مردم گیا نیز گویند چون اکثر مهره های این بازی به نام انسان است بمجاز این بازی را نیز سترنگ گفته اند و نیز صاحب بهار عجم نوشته که بعضی محققین چنین گفته اند که معرب چترنگ است که لفظ هندی است مرکب از چتر که به معنی عدد چهار است و انگ که به معنی عضو است و به مجاز به معنی رکن استعمال یافته لهذا چترانگ فوجی را گویند که چهار رکن داشته باشد و این بازی نیز چهار رکن دارد سوای شاه و فرزین که فیل و اسب و رخ و پیاده است. و بعضی معرب شدرنج که مرادف رفت رنج باشد و بعضی معرب صدرنگ گفته اند و رنگ به معنی حیله. نام واضع شطرنج حکیم لجلاج است. و بعضی محققین نوشته اند که واضع صهصه بن واهربن فیلسوف است و صاحب رشیدی در جایی نوشته که شطرنج به معنی اقسام غله که بهم آمیزند پس از این مستفاد می شود که شطرنج معرب آن باشد و به مناسبت آمیزش اقسام مهره ها بازی معروف را نیز شطرنج می گفته اند و خان آرزو در سراج اللغات نوشته که اگرچه لفظ شطرنج را با کسر نوشته لیکن به فتح هم صحیح است. و با لفظ باختن و چیدن و گستردن و ساختن مستعمل. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). فارسی معرب و برخی شین آن را مکسور گردانند تا با وزن جِردَحل موافق شود زیرا در زبان عرب اصل فَعلَل وجود ندارد. (ازالمعرب جوالیقی ص 209). لیدیان از حیث هوش و ذکا و ابتکار در مرتبۀ عالی بودند و بازی شطرنج را پیش از هندیها شناختند و ادعای هندیان در اختراع شطرنج عاری از حقیقت است. (از نقود العربیه ص 87). گویند چون طلحند پسر مای هندی در جنگ با ’گو’ پسر عم و برادر امی خود بر سر تاج و تخت کشته شد و مادر وی از مرگ او بیقرار گشت گروهی از دانشمندان هندی شطرنج را اختراع کردند تا این زن بدان سرگرم گردد و مرگ فرزند از یادببرد صاحب آنندراج واضع شطرنج را صهصه بن واهر از حکمای هندو صاحب برهان صهصه بن واهر و دیگری نذربن داهریا مصه نگاشته. (یادداشت مؤلف). شترنگ. پهلوی شترنگ از سنسکریت شترنگه. (از فرهنگ فارسی معین). صفحه ای مسطح از چوب و جز آن خانه خانه که در هر ضلع هشت خانه به دو رنگ سیاه و سپید و در تمام سطح شصت و چهار خانه سیاه و سپید دارد و مهره هایی به شکل و اسامی شاه و وزیر و رخ و فیل و اسب و پیاده در دو رده روی این صفحه و یا به اصطلاح قدما ’رقعه’ چینند چون دو صف سپاه. شاه و وزیر در وسط ردۀ اول قرار گیرند و طرفین آن دو پیل یکی در خانه سیاه و یکی در خانه سفیدواقع شود و سپس دو اسب، و در دو مربع آخر دو طرف صف اول دو رخ جای داده شود و هشت پیاده در صف دوم (بطرف داخل صفحه) در هر خانه یکی چیده شود. و در سوی دیگر شطرنج نیز به همین نحو مهره ها را ترتیب می دهند. حرکت فیل اُریب است و هرچند خانه که بتواند پیش می رود و حرکت پیاده مستقیم اما یک خانه یک خانه است و مهرۀ حریف را از چپ و راست می زند. حرکت اسب یک خانه به جلو و سپس خانه دیگر به چپ یا راست است. رخ مستقیم حرکت می کند هر مقدار خانه که بتواند. و وزیر مستقیم و چپ و راست هر چند خانه که بتواند حرکت می کند. و شاه به هر سو می تواند رفت اما خانه به خانه: چو این کار دیگرت آمد به بن ز شطرنج باید که رانی سخن. فردوسی. ز شطرنج و از باژ و از رنج اوی بگفت آنچه آمد ز شطرنج اوی. فردوسی. دگر بهره شطرنج بودی و نرد سخن گفتن از روزگار نبرد. فردوسی. شطرنج فریب را تو شاه و ما رخ مر اسب نشاط را رکابی یا رخ. عنصری. شاخ گل شطرنج سیمین و عقیقین گشته است وقت شبگیران به نطع سبز بر شطرنج باز. منوچهری. دل بجای شاه باشد وین دگر اندامها ساخته چون لشکر شطرنج یکدیگر فراز. منوچهری. باز شطرنج ملک با دو سه تن با دو چشم و دورنگ بی تعلیم. بوحنیفۀ اسکافی. از استخوان پیل ندیدی که چربدست هم پیل سازد از پی شطرنج پادشا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 15). گفت: شه ! شه ! و آن شه کبرآورش یک یک آن شطرنج برزد بر سرش. مولوی. به شطرنج اندرون هم شاه باشد. ابن یمین. عشق بازان هرکجا شطرنج همت گسترند مور را عار آید از ملک سلیمان باختن. ملا شانی تکلو (از آنندراج). رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 77 و 510 و تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 5 ص 160 و مدخل طلحند شود. - بساط شطرنج، رقعه. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب عرصۀ شطرنج و رقعۀ شطرنج در ذیل همین مدخل شود. - رقعۀ شطرنج، بساط شطرنج. صفحۀشطرنج: هر سویی از جوی جوی رقعۀ شطرنج بود بیدق زرین نمود غنچه ز روی تراب. خاقانی. چون کنی از نطعخاک رقعۀ شطرنج رزم از پس گرد نبرد چرخ شود خاکسار. خاقانی. - شاه شطرنج، مهره هایی در شطرنج که شاه نامیده می شوند: شاه شطرنج را نگیرد کس. - شطرنج استخوان کردن، کنایه از ساختن مهرۀ شطرنج بود. (آنندراج) : تا رخ نهمش پس از فنا نیز شطرنج کنید استخوانم. کمال خجندی (از آنندراج). - شطرنج چهار در شانزده، نوعی شطرنج دیگر و باختن آن به کعبتین است اگر چون کعبتین بزنند یکی آید پیاده ببازد و اگر دو آید رخ و اگر سه اسب و اگر چهار فیل و اگر پنج آید فرزین و اگرشش، شاه. (از نفایس الفنون). - شطرنج چیدن، بساط شطرنج گستردن: شطرنج عامیانه بچینیم بعد از این چون باتو در مواجه ننشست نرد ما. زمانای مشهور (از آنندراج). - شطرنج دایره، شطرنج دیگر است که به دایره نهاده اند و در میان دایره دایرۀ کوچکی گذاشته اند که هرگاه شاه درماند در آن دایره رود و آنجا هیچ چیز بر او نیفتد مگر از آنجا بیرون رود. پیاده در این شطرنج نیز فرزین نشود و فیلها به یکدیگر رسند و چون دو پیاده از یکروی برآیند یکدیگر را بزنند و باختن آن همچو مرقع معروف است. (نفایس الفنون). - شطرنج ذوات الحصون،و آن ده درصد باشد و بر کنارهای او از چهار گوشه چهار خانه دیگر باشد که آن را حصن خوانند و در وی چهار دبابه آورده اند که بر مثال رخ رود ولیکن به انحراف. و هرگز در این شطرنج بیدق فرزین نشود و باختن او همچو باختن شطرنج مرقع است اما اگر شاه درماند اگر تواند خود را در حصنها اندازد که هیچ چیز بر او نیفتد الا آنکه راه او گرفته شود که به حصن نتواند رفتن. (از نفایس الفنون). - شطرنج کبیر، شطرنج دیگر است و بر آن زرافه و شیر و چیزهای دیگر در افزوده اند که شرح آن مطول است. (از نفایس الفنون). - عرصۀ شطرنج، بساط شطرنج: پیادۀ عاج در عرصۀ شطرنج بسر می برد و فرزین می شود. (گلستان سعدی). تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند عرصۀ شطرنج رندان را مجال شاه نیست. حافظ
سنج و آن دو پارۀ روی تنک باشد مانند طبق بی کناره و بر پشت آن قبه ای سازند و بندی بر آن تعبیه کنند و بر دست گرفته بر یکدیگر زنند تا بصدا درآید و بیشتر با نقاره و دهل و امثال آن نوازند. (برهان) (جهانگیری). و طبق روئین که بر یکدیگر زنند سنج است نه سرنج چنانکه صاحب فرهنگ گفته است. (رشیدی) ، قلعی و سرب سوخته و آن رنگی است که نقاشان و مصوران بکار برند و آن در غایت حمرت میباشد، چه باطن سرب سرخ است و به چند آتش حمرت آن ظاهر میشود. و استنزال او در رجعت به زیت و نطرون است نزد اهل عمل. (برهان). سفیدآب سوخته بوده و آن را به هندی سنیدر نامند. (جهانگیری). چیزی است مصنوع که از قلع سوخته و سفیدار سوخته بهم رسدشبیه به شنجرف و از آن کمرنگ تر و گاهی دیوار را اندرون بدان بپیرایند و نگار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). همان اسرنج مرقوم یعنی سفیدآب و در قاموس بر وزن سمند آورده. (رشیدی)
سنج و آن دو پارۀ روی تنک باشد مانند طبق بی کناره و بر پشت آن قبه ای سازند و بندی بر آن تعبیه کنند و بر دست گرفته بر یکدیگر زنند تا بصدا درآید و بیشتر با نقاره و دهل و امثال آن نوازند. (برهان) (جهانگیری). و طبق روئین که بر یکدیگر زنند سنج است نه سرنج چنانکه صاحب فرهنگ گفته است. (رشیدی) ، قلعی و سرب سوخته و آن رنگی است که نقاشان و مصوران بکار برند و آن در غایت حمرت میباشد، چه باطن سرب سرخ است و به چند آتش حمرت آن ظاهر میشود. و استنزال او در رجعت به زیت و نطرون است نزد اهل عمل. (برهان). سفیدآب سوخته بوده و آن را به هندی سنیدر نامند. (جهانگیری). چیزی است مصنوع که از قلع سوخته و سفیدار سوخته بهم رسدشبیه به شنجرف و از آن کمرنگ تر و گاهی دیوار را اندرون بدان بپیرایند و نگار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). همان اسرنج مرقوم یعنی سفیدآب و در قاموس بر وزن سمند آورده. (رشیدی)
پارسی تازی گشته شترنگ سترنگ در بیشینه واژه نامه ها شطرنج آمده بازیی است که به وسیله مهره های با اشکال مختلف: شاه وزیر اسب رخ فیل پیاده بر روی صحنه ای چوبین دارای خانه های متعدد بازی کنند
پارسی تازی گشته شترنگ سترنگ در بیشینه واژه نامه ها شطرنج آمده بازیی است که به وسیله مهره های با اشکال مختلف: شاه وزیر اسب رخ فیل پیاده بر روی صحنه ای چوبین دارای خانه های متعدد بازی کنند
سرنج درخواب، دلیل بر غم و اندوه کند. اگر بیند که سرنج داشت یا کسی به وی داد، دلیل که غمگین و متفکر بود. اگر بیند که سرنج میخورد، دلیل که بیمار گردد. اگر بیند که چیزی به سرنج سرخ می کرد، به چیزی مشغول گردد که از آن منفعت نیابد. اگر بیند که سرنج بفروخت یا به کسی داد، دلیل که از غم و اندوه رسته گردد.
سرنج درخواب، دلیل بر غم و اندوه کند. اگر بیند که سرنج داشت یا کسی به وی داد، دلیل که غمگین و متفکر بود. اگر بیند که سرنج میخورد، دلیل که بیمار گردد. اگر بیند که چیزی به سرنج سرخ می کرد، به چیزی مشغول گردد که از آن منفعت نیابد. اگر بیند که سرنج بفروخت یا به کسی داد، دلیل که از غم و اندوه رسته گردد.