خوشۀ جو یا گندم، خوشه، گیاهی از تیرۀ سوسنی ها با برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش، کنایه از زلف معشوق سنبل ختایی: گیاهی پایا از تیرۀ چتریان و معطر که عرق ریشه و دانه های آن در عطرسازی و تهیۀ شیرینی و شربت به کار می رود سنبل رومی: گیاهی بیابانی با برگ های دراز خوش بو، گل های ریز و ریشه و ساقۀ سخت که در طب به کار می رود و خواص آن شبیه سنبل الطیب است، ناردین، نردین
خوشۀ جو یا گندم، خوشه، گیاهی از تیرۀ سوسنی ها با برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش، کنایه از زلف معشوق سنبل ختایی: گیاهی پایا از تیرۀ چتریان و معطر که عرق ریشه و دانه های آن در عطرسازی و تهیۀ شیرینی و شربت به کار می رود سنبل رومی: گیاهی بیابانی با برگ های دراز خوش بو، گل های ریز و ریشه و ساقۀ سخت که در طب به کار می رود و خواص آن شبیه سنبل الطیب است، ناردین، نردین
زن جوان خوب صورت تمام خلقت نیکواندام پرگوشت درازگردن. (منتهی الارب). زن جوان زیبای پرگوشت گردن دراز. (از اقرب الموارد). ج، عطابل، عطابیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عطبول. عطبوله. عیطبول. رجوع به عطبول و عطبوله و عیطبول شود
زن جوان خوب صورت تمام خلقت نیکواندام پرگوشت درازگردن. (منتهی الارب). زن جوان زیبای پرگوشت گردن دراز. (از اقرب الموارد). ج، عَطابل، عَطابیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عُطبول. عُطبوله. عَیطَبول. رجوع به عطبول و عطبوله و عیطِبول شود
جزیرۀ سابل یا سابل آیلند یکی از جزایر کوچک و صخره ای کاناداست که در جنوب شبه جزیره اکوس جدید در اقیانوس اطلس واقع است چندین نهر به این نام در ایالات متحدۀ آمریکا جریان دارد، (قاموس الاعلام ترکی)
جزیرۀ سابل یا سابل آیلند یکی از جزایر کوچک و صخره ای کاناداست که در جنوب شبه جزیره اکوس جدید در اقیانوس اطلس واقع است چندین نهر به این نام در ایالات متحدۀ آمریکا جریان دارد، (قاموس الاعلام ترکی)
کلفت و غلیظ و هنگفت و کثیف. (ناظم الاطباء). غلیظ. (ترجمان القرآن) (صراح اللغه). ستبر: ولیکن عجب از وی این است که وی طعام درشت خوردی و لباس سطبر پوشیدی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). و از وی (از شهرک مامطیر بدیلمان) حصیری خیزد سطبر و سخت نیکو. (حدود العالم). و مردم سودان سطبرلب و دراز انگشتان و بزرگ صورت باشند. (حدود العالم). کنگی بلند بینی لنگی بزرگ پای محکم سطبرساقی زین گرد ساعدی. عسجدی. گفتند ای حکیم ترا... سطبر و بندگران و... می بینم. (تاریخ بیهقی). دل سطبر و خون او سطبر باشد. (ذخیره خوارزمشاهی). در زاویۀ فرخج و تاریکم با پیرهن سطبر و خلقانم. مسعودسعد. عکرمه گفت (من ّ) چیزی بود مانند روبی سطبر. (تفسیر ابوالفتوح). گردن سطبر کردی از سیم این و آن با سیلی مصادره گردن سطبر به. سوزنی. عاشقی و توبه یا امکان صبر این محالی باشد ای جان بس سطبر. مولوی. چو بازو قوی کرد و دندان سطبر براندایدش دایه پستان بصبر. سعدی. رجوع به ستبر شود، کلان و گنده و جسیم. (ناظم الاطباء). چاق و فربه: به بالا بلند و به پیکر سطبر به حمله چو شیر و به پیکار ببر. فردوسی. ، منجمد، متراکم. (ناظم الاطباء)
کلفت و غلیظ و هنگفت و کثیف. (ناظم الاطباء). غلیظ. (ترجمان القرآن) (صراح اللغه). ستبر: ولیکن عجب از وی این است که وی طعام درشت خوردی و لباس سطبر پوشیدی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). و از وی (از شهرک مامطیر بدیلمان) حصیری خیزد سطبر و سخت نیکو. (حدود العالم). و مردم سودان سطبرلب و دراز انگشتان و بزرگ صورت باشند. (حدود العالم). کنگی بلند بینی لنگی بزرگ پای محکم سطبرساقی زین گرد ساعدی. عسجدی. گفتند ای حکیم ترا... سطبر و بندگران و... می بینم. (تاریخ بیهقی). دل سطبر و خون او سطبر باشد. (ذخیره خوارزمشاهی). در زاویۀ فرخج و تاریکم با پیرهن سطبر و خلقانم. مسعودسعد. عکرمه گفت (مَن ّ) چیزی بود مانند روبی سطبر. (تفسیر ابوالفتوح). گردن سطبر کردی از سیم این و آن با سیلی مصادره گردن سطبر به. سوزنی. عاشقی و توبه یا امکان صبر این محالی باشد ای جان بس سطبر. مولوی. چو بازو قوی کرد و دندان سطبر براندایدش دایه پستان بصبر. سعدی. رجوع به ستبر شود، کلان و گنده و جسیم. (ناظم الاطباء). چاق و فربه: به بالا بلند و به پیکر سطبر به حمله چو شیر و به پیکار ببر. فردوسی. ، منجمد، متراکم. (ناظم الاطباء)
مخفف اصطبل است: افریقیه صطبل ستوران بارکش عموریه گریزگه باز و بازدار. منوچهری. گوش بعضی از تعالواها کر است هر ستوری را صطبلی دیگر است. مولوی. رجوع به اصطبل شود
مخفف اصطبل است: افریقیه صطبل ستوران بارکش عموریه گریزگه باز و بازدار. منوچهری. گوش بعضی از تعالواها کر است هر ستوری را صطبلی دیگر است. مولوی. رجوع به اصطبل شود
خوشه (جو، گندم و مانند آن). ج، سنابل. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش همچو زلف محبوبان. سعدی. ، گیاهی است از تیره سوسنی ها جزو تک لپه ای ها با جام و کاسۀ رنگین و دارای گلهای بنفش خوشه ای است و چون زود گل میدهد و گلش زیبا و خوشرنگ و خوش بو است مورد توجه است و جزو گیاهان زینتی است و پیاز آنرا در گلدانها میکارند. بهترین نوع آن سنبل هندی است. زمبل. ذومبول. ارسیل. عرصیل. عیلان عزام. وقتطوس. اواقنثوس. (فرهنگ فارسی معین) : بوید بسحرگاهان از شوق بناگاهان چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل. منوچهری. هم زهردار چو شاخ سنبل گر نیشکری گزیده خواهم. خاقانی. خار که هم صحبتی گل کند غالیه در دامن سنبل کند. نظامی. دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده. (گلستان). - سنبل الطیب. رجوع به همین کلمه شود. - سنبل ایرانی، گونه ای سنبل که گلهایش سفیدرنگند و بعنوان زینت نیز کشت میشود. گل سنبل ایرانی. سنبل بری. قسطل الارض. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل بری، لالۀ وحشی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل جبلی، یکی از گونه های سنبل الطیب است که برای ریشه آن اثر مدر و اشتهاآور و معرق ذکر کرده اند. سنبل کوهی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل ختایی، گل فرشته. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل رومی، سنبل الطیب. (فرهنگ فارسی معین) : دو است: هندی و رومی، هندی را سنبل الطیب و سنبل عصافر گویند و رومی را ناردین گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - سنبل زرد، گیاهی است از تیره صلیبیان که بعنوان گیاه زمینی در باغها نیز کشت میشود آلوسن الیسون. از دانۀ این گیاه که شبیه دانۀ قدومه است در طب استفاده می شود بهمان نام الیسون مشهور است. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل کوهی، سنبل جبلی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل هندی، گیاهی است از تیره گندمیان که ریشه های افشانش در تداوی همانند ریشه سنبل الطیب مورد استعمال است. ناردین هندی. عجر مکی. حب العصافیر. (فرهنگ فارسی معین). ، بمجاز، به معنی موی. زلف: باغها کردی چون روی بتان از گل سرخ راغها کردی چون سنبل خوبان ز خضر. فرخی. ز سنبل کرد برگل مشک بیزی ز نرگس بر سمن سیماب ریزی. نظامی. سمن بر غافل از نظارۀ شاه که سنبل بسته بد بر نرگسش راه. نظامی. بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ ز یغما چه آورده ای ؟ گفت هیچ. سعدی
خوشه (جو، گندم و مانند آن). ج، سنابل. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش همچو زلف محبوبان. سعدی. ، گیاهی است از تیره سوسنی ها جزو تک لپه ای ها با جام و کاسۀ رنگین و دارای گلهای بنفش خوشه ای است و چون زود گل میدهد و گلش زیبا و خوشرنگ و خوش بو است مورد توجه است و جزو گیاهان زینتی است و پیاز آنرا در گلدانها میکارند. بهترین نوع آن سنبل هندی است. زمبل. ذومبول. ارسیل. عرصیل. عیلان عزام. وقتطوس. اواقنثوس. (فرهنگ فارسی معین) : بوید بسحرگاهان از شوق بناگاهان چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل. منوچهری. هم زهردار چو شاخ سنبل گر نیشکری گزیده خواهم. خاقانی. خار که هم صحبتی گل کند غالیه در دامن سنبل کند. نظامی. دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده. (گلستان). - سنبل الطیب. رجوع به همین کلمه شود. - سنبل ایرانی، گونه ای سنبل که گلهایش سفیدرنگند و بعنوان زینت نیز کشت میشود. گل سنبل ایرانی. سنبل بری. قسطل الارض. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل بری، لالۀ وحشی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل جبلی، یکی از گونه های سنبل الطیب است که برای ریشه آن اثر مدر و اشتهاآور و معرق ذکر کرده اند. سنبل کوهی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل ختایی، گل فرشته. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل رومی، سنبل الطیب. (فرهنگ فارسی معین) : دو است: هندی و رومی، هندی را سنبل الطیب و سنبل عصافر گویند و رومی را ناردین گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - سنبل زرد، گیاهی است از تیره صلیبیان که بعنوان گیاه زمینی در باغها نیز کشت میشود آلوسن الیسون. از دانۀ این گیاه که شبیه دانۀ قدومه است در طب استفاده می شود بهمان نام الیسون مشهور است. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل کوهی، سنبل جبلی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل هندی، گیاهی است از تیره گندمیان که ریشه های افشانش در تداوی همانند ریشه سنبل الطیب مورد استعمال است. ناردین هندی. عجر مکی. حب العصافیر. (فرهنگ فارسی معین). ، بمجاز، به معنی موی. زلف: باغها کردی چون روی بتان از گل سرخ راغها کردی چون سنبل خوبان ز خضر. فرخی. ز سنبل کرد برگل مشک بیزی ز نرگس بر سمن سیماب ریزی. نظامی. سمن بر غافل از نظارۀ شاه که سنبل بسته بد بر نرگسش راه. نظامی. بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ ز یغما چه آورده ای ؟ گفت هیچ. سعدی