جدول جو
جدول جو

معنی سطاحه - جستجوی لغت در جدول جو

سطاحه(سُطْ طا حَ)
واحد سطاح یعنی یک گیاه سطاح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سطاره
تصویر سطاره
آلت چوبی یا فلزی که به وسیلۀ آن خط مستقیم رسم می کنند، خط کش
فرهنگ فارسی عمید
(سَحْ حا حَ)
مؤنث سحّاح. (منتهی الارب) : عین سحاحه، اشک ریزنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ساحت. میان سرای. (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان جرجانی) (شرح قاموس). گشادگی میان سرایها. (منتهی الارب) (آنندراج). فراخنای سرای. حیاط. صحن خانه. فراخای خانه. ج، ساح. سوح. ساحات. رجوع به ساحت شود
لغت نامه دهخدا
(ساح حَ)
تأنیث ساح: شاه ساحه، گوسپند بسیار فربه. ج، سحاح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَقْ قُ)
سیاحت. رجوع به سیاحت شود
لغت نامه دهخدا
(سَطْ طا رَ)
مسطره. خطکش و در ادب فارسی بدون تشدید طا بکار رفته است:
تو راست باش تا دگران راستی کنند
دانی که بی سطاره نرفته است جدولی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
مشک که از دو پوست کرده باشند، توشه دان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سُ طَ حَ)
نام کاهنی از بنی ذئب. گویند که در بدن او جز استخوان سر استخوان دیگر نبود. (منتهی الارب). رجوع به سطیح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخاوت کردن. (تاج المصادر بیهقی). بخشایش آنچه غیرواجب است از راه نکوکاری. (کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی) ، نازیبا شدن. (المصادر زوزنی) ، جوانمرد شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سماحت شود
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
شاش بز کوهی را گویند که بر سنگ کرده باشد و بر سنگ سیاه شده و آن را تراشند و در دوایی بکار برند خصوص جذام را نافع است و ظاهراً با لغت سابق سلاجت تصحیف خوانی شده باشد اﷲ اعلم. (برهان). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ)
کمیز بز کوهی که در سنگلاخها منجمد شود. (منتهی الارب) (آنندراج). کمیز بزکوهی که بر سنگ ریخته و سیاه شده باشد و آن را از روی سنگ تراشیده مانند داروها خصوصاً در جذام بکار برند. (ناظم الاطباء). رجوع به الفاظ الادویه و تحفۀ حکیم مؤمن و فهرست مخزن الادویه و رجوع به سلاحه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شناوری نمودن. (منتهی الارب). آشنا کردن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سباحت شود
لغت نامه دهخدا
(نَ یَ)
از ’طوح’، هلاک کردن و فانی ساختن و از میان بردن. (از اقرب الموارد). نیست نمودن و بردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(سُطْ طا)
هر گیاه که بر زمین گسترده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). هر نباتیکه بر روی زمین گسترده شود او را بدین نام خوانند. (الفاظالادویه). اسم جنس گیاهی است که بر روی زمین پهن شود. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سباحه
تصویر سباحه
آشنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاحه
تصویر مطاحه
سیجگاه (سیج خطر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاحه
تصویر سیاحه
فرا راهی جهانگردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماحه
تصویر سماحه
سمناک جوانمردی رادی، چشم پوشی گذشت، آسانگیری
فرهنگ لغت هوشیار
چارخانکش رده کش افزار جدول کشان و آن آلتی است پولادی یا چوبی یا استخوانی راست و مستقیم (معمولا به طول 20 تا 50 سانتیمتر و به عرض 3 تا 5 ساتنیمتر) که بدان خط مستقیم کشند مسطر. توضیح: همین کلمه است که به صورت ستاره (مشدد و مخفف) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحه
تصویر ساحه
واحد ساح: اسپانور درگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطحه
تصویر سطحه
رویه پهنه رویه سطح پهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطاح
تصویر سطاح
گیاه خزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاحه
تصویر سجاحه
نرمی، تابانی، کم گوشتی رخسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاحه
تصویر سحاحه
مونث سحاح اشک ریز چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطاره
تصویر سطاره
((سَ طّ رِ یا رَ))
افزار جدول کشان، مسطر
فرهنگ فارسی معین