جدول جو
جدول جو

معنی سسلیک - جستجوی لغت در جدول جو

سسلیک
جرقه ی آتش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
، روانگی، درسلک کشیدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
اسلاک. (متن اللغه) ، داخل شدن در مکان. (از المنجد). پیچاندن رشته را بر مسلکه. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
قسمی طور ماهی گیری، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
رشتۀ کوچک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
ابن سلکه السلیک بن عمیر بن یثربی سعدی تمیمی. از شعرای عهد جاهلیت بشمارمیرود. وی بسال 17 هجری قمری بدست اسد بن مدرک خثعمی کشته شد. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 381). رجوع به البیان و التبین ج 2 ص 114 و عیوان الاخبار ج 1 ص 175 و 176 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
به معنی منسلک و چیزی که در چیزی کشیده شده باشد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مخفف بوسلیک است و آن نام مقامی است از جملۀ دوازده مقام که آن بزرگ، بوسلیک، حجاز، حسینی، راست، رهاوی، زنگوله، صفاهانک، عراق، عشاق، کوچک و نوا باشد. (برهان) (آنندراج). بوسلیک. مقامی از دوازده مقام موسیقی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلیک
تصویر سلیک
مقامی است از جمله دوازده مقام موسیقی قدیم. رشته کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیک
تصویر سلیک
((سُ لَ))
رشته کوچک
فرهنگ فارسی معین
کم، اندک، کوچک، بسیار سبک
فرهنگ گویش مازندرانی
اندک، کم، چکه، بسیار کم و اندک
فرهنگ گویش مازندرانی
تور ماهی گیری کوچک دستی
فرهنگ گویش مازندرانی
جرقه هایی که از میان آتش می جهد
فرهنگ گویش مازندرانی
ریزه ی آتش که از زغال یا چوب در حال سوختن جدا گردد و به هوا
فرهنگ گویش مازندرانی
قی چشم، در سوادکوه به صمغ درختان نیز گویند
فرهنگ گویش مازندرانی