جدول جو
جدول جو

معنی سرچاه - جستجوی لغت در جدول جو

سرچاه
(سَ)
ده پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد. دارای 345 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه. محصولش غلات آبی و دیمی و ذغال چوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرچه
تصویر سرچه
ساعت آبی، وسیله ای برای اندازه گیری زمان در گذشته که در آن از جریان یکنواخت آب استفاده می شد و اسباب آن ظرفی بود با سوراخ کوچک که آب قطره قطره از آن می چکیده و با مدرج ساختن ظرف، گذشت زمان را اندازه می گرفتند و نوعی از آن ظرفی سوراخ دار بوده که آن را پنگان یا فنجان گفته اند، پنگان، پنگ، فنجان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراچه
تصویر سراچه
سرای کوچک، خانۀ کوچک، خانۀ اندرونی
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
بلوک سرچاهان از سردسیرات فارس میانۀ مشرق و شمال شیراز است، درازی آن از حسن آباد تا گلخنگان شش فرسنگ، پهنای آن از چنارناز تا حسامی چهار فرسنگ. محدود است از جانب مشرق و شمال به بلوک بوانات و از سمت مغرب به بلوک کمین و قونقری و از طرف جنوب به بلوک آباده طشک. هوای این بلوک در تابستان در کمال اعتدال. انواع درختان سردسیری را بخوبی بپروراند. محصولش گندم و جو و خشخاش و پنبه و کنجد و نخود، آبش از رود خانه حسامی و چشمه است. قصبۀ این بلوک را گلخنگان گویند. و اکنون از آبادی آن کاسته چهل پنجاه درب خانه بیش ندارد و آبادی را به قریه زیارت انداخته اند که نزدیک به دویست درب خانه دارد و این بلوک را یازده قریۀ آباد است. (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 219)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش خوسف شهرستان بیرجند که دارای 239 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ده قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 228 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ده شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند. آب آن از قنات. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ده بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور. دارای 1137 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ده قیس آبادبخش خوسف شهرستان بیرجند. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قریه ای است پنج فرسنگ و نیمی میانۀ جنوب و مشرق طارم. (فارسنامۀ ناصری ص 219). در پنج فرسنگی سلطانیه و در دامنۀ جبال طارم. (تاریخ مغول تألیف اقبال صص 39- 40)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از ’س رو’، پشت. (منتهی الارب) (آنندراج). ظهر. (بحر الجواهر) (نشوء اللغه). پشت. ج، سروات. (مهذب الاسماء) ، بالابرآمدگی روز. (منتهی الارب) (آنندراج). سراهالنهار، بلندی روز. (مهذب الاسماء) ، میانۀ راه. (منتهی الارب) (آنندراج). وسط هر چیز. ج، سروات. (بحر الجواهر) ، جای بلند از راه. (منتهی الارب) (آنندراج)
از ’س ری’، اعلای هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کوهی است مشرف بر عرفه کشیده شده تا صنعاء و بسبب بلندی کوه آن را سراه گویند.... اصمعی گوید سراه کوهی است که کرانۀ طایف تا بلاد ارمنیه در آن بود. و در کتاب حازمی آمده است که سراه کوههائی است و زمین حاجز بین تهامه و یمن و آن را فراخی است... در کوههای سراه انگورها و نیشکر و قرظ و درخت مسواک یافت میشود. رجوع به معجم البلدان شود. کوهی است که از یمن تا اطراف شام رسیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
ده قرلر بخش میاندوآب شهرستان مراغه. سکنۀ آن 170 تن. آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات، توتون، کرچک. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ / چِ)
از: سرا (سرای) + چه، پسوند تصغیر. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سرای کوچک. (آنندراج) (برهان). سرای خرد. (شرفنامۀ منیری). خانه کوچک. (صحاح الفرس) :
در جامۀ کبود فلک بین و پس بدان
کاین چرخ جز سراچۀ ماتم نیامده ست.
خاقانی.
آن سراچه که هفت پیکر بود
بلکه ارتنگ هفت کشور بود.
نظامی.
رضوان مگر سراچۀ فردوس برگشاد
کین حوریان به ساحت دنیی خزیده اند.
سعدی.
ز خون که رفت شب دوش در سراچۀ چشم
شدیم در نظر رهروان خواب خجل.
حافظ.
، چیزی بود مانند قفس که ته نداشته باشد و مرغهای خانگی را در زیرآن نگاه دارند. (آنندراج) (برهان) ، کنایه از دنیا. (آنندراج) :
آنجا روم که داشتم از ابتدا مقام
بگذارم این سراچۀ فانی و بگذرم.
خاقانی.
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هرکه به میخانه رفت بی خبر آید.
حافظ.
در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر
در این سراچۀ بازیچه غیر عشق مباز.
حافظ.
، خیمۀ کلان، نام ساز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
رودخانه ای است آبش شیرین و گوارا از چشمۀ پاکت قونقری برخاسته دهات بلوک سرچاهان را آب داده در صحرای کویر فرومی رود. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سراچه
تصویر سراچه
سرای کوچک، خانه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراچه
تصویر سراچه
((سَ چَ یا چِ))
سرای کوچک، خلوت خانه، صندوقچه ای که درون صندوق بزرگی قرار گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراچه
تصویر سراچه
آپارتمان، سوئیت
فرهنگ واژه فارسی سره
اندرون، درون، خلوتخانه، سرا، سوئیت، دنیا، جهان
فرهنگ واژه مترادف متضاد