ساعت آبی، وسیله ای برای اندازه گیری زمان در گذشته که در آن از جریان یکنواخت آب استفاده می شد و اسباب آن ظرفی بود با سوراخ کوچک که آب قطره قطره از آن می چکیده و با مدرج ساختن ظرف، گذشت زمان را اندازه می گرفتند و نوعی از آن ظرفی سوراخ دار بوده که آن را پنگان یا فنجان گفته اند، پنگان، پنگ، فنجان
ساعت آبی، وسیله ای برای اندازه گیری زمان در گذشته که در آن از جریان یکنواخت آب استفاده می شد و اسباب آن ظرفی بود با سوراخ کوچک که آب قطره قطره از آن می چکیده و با مدرج ساختن ظرف، گذشت زمان را اندازه می گرفتند و نوعی از آن ظرفی سوراخ دار بوده که آن را پنگان یا فنجان گفته اند، پَنگان، پَنگ، فِنجان
بلوک سرچاهان از سردسیرات فارس میانۀ مشرق و شمال شیراز است، درازی آن از حسن آباد تا گلخنگان شش فرسنگ، پهنای آن از چنارناز تا حسامی چهار فرسنگ. محدود است از جانب مشرق و شمال به بلوک بوانات و از سمت مغرب به بلوک کمین و قونقری و از طرف جنوب به بلوک آباده طشک. هوای این بلوک در تابستان در کمال اعتدال. انواع درختان سردسیری را بخوبی بپروراند. محصولش گندم و جو و خشخاش و پنبه و کنجد و نخود، آبش از رود خانه حسامی و چشمه است. قصبۀ این بلوک را گلخنگان گویند. و اکنون از آبادی آن کاسته چهل پنجاه درب خانه بیش ندارد و آبادی را به قریه زیارت انداخته اند که نزدیک به دویست درب خانه دارد و این بلوک را یازده قریۀ آباد است. (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 219)
بلوک سرچاهان از سردسیرات فارس میانۀ مشرق و شمال شیراز است، درازی آن از حسن آباد تا گلخنگان شش فرسنگ، پهنای آن از چنارناز تا حسامی چهار فرسنگ. محدود است از جانب مشرق و شمال به بلوک بوانات و از سمت مغرب به بلوک کمین و قونقری و از طرف جنوب به بلوک آباده طشک. هوای این بلوک در تابستان در کمال اعتدال. انواع درختان سردسیری را بخوبی بپروراند. محصولش گندم و جو و خشخاش و پنبه و کنجد و نخود، آبش از رود خانه حسامی و چشمه است. قصبۀ این بلوک را گلخنگان گویند. و اکنون از آبادی آن کاسته چهل پنجاه درب خانه بیش ندارد و آبادی را به قریه زیارت انداخته اند که نزدیک به دویست درب خانه دارد و این بلوک را یازده قریۀ آباد است. (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 219)
قریه ای است پنج فرسنگ و نیمی میانۀ جنوب و مشرق طارم. (فارسنامۀ ناصری ص 219). در پنج فرسنگی سلطانیه و در دامنۀ جبال طارم. (تاریخ مغول تألیف اقبال صص 39- 40)
قریه ای است پنج فرسنگ و نیمی میانۀ جنوب و مشرق طارم. (فارسنامۀ ناصری ص 219). در پنج فرسنگی سلطانیه و در دامنۀ جبال طارم. (تاریخ مغول تألیف اقبال صص 39- 40)
کوهی است مشرف بر عرفه کشیده شده تا صنعاء و بسبب بلندی کوه آن را سراه گویند.... اصمعی گوید سراه کوهی است که کرانۀ طایف تا بلاد ارمنیه در آن بود. و در کتاب حازمی آمده است که سراه کوههائی است و زمین حاجز بین تهامه و یمن و آن را فراخی است... در کوههای سراه انگورها و نیشکر و قرظ و درخت مسواک یافت میشود. رجوع به معجم البلدان شود. کوهی است که از یمن تا اطراف شام رسیده. (منتهی الارب)
کوهی است مشرف بر عرفه کشیده شده تا صنعاء و بسبب بلندی کوه آن را سراه گویند.... اصمعی گوید سراه کوهی است که کرانۀ طایف تا بلاد ارمنیه در آن بود. و در کتاب حازمی آمده است که سراه کوههائی است و زمین حاجز بین تهامه و یمن و آن را فراخی است... در کوههای سراه انگورها و نیشکر و قرظ و درخت مسواک یافت میشود. رجوع به معجم البلدان شود. کوهی است که از یمن تا اطراف شام رسیده. (منتهی الارب)
از: سرا (سرای) + چه، پسوند تصغیر. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سرای کوچک. (آنندراج) (برهان). سرای خرد. (شرفنامۀ منیری). خانه کوچک. (صحاح الفرس) : در جامۀ کبود فلک بین و پس بدان کاین چرخ جز سراچۀ ماتم نیامده ست. خاقانی. آن سراچه که هفت پیکر بود بلکه ارتنگ هفت کشور بود. نظامی. رضوان مگر سراچۀ فردوس برگشاد کین حوریان به ساحت دنیی خزیده اند. سعدی. ز خون که رفت شب دوش در سراچۀ چشم شدیم در نظر رهروان خواب خجل. حافظ. ، چیزی بود مانند قفس که ته نداشته باشد و مرغهای خانگی را در زیرآن نگاه دارند. (آنندراج) (برهان) ، کنایه از دنیا. (آنندراج) : آنجا روم که داشتم از ابتدا مقام بگذارم این سراچۀ فانی و بگذرم. خاقانی. غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست هرکه به میخانه رفت بی خبر آید. حافظ. در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر در این سراچۀ بازیچه غیر عشق مباز. حافظ. ، خیمۀ کلان، نام ساز. (آنندراج)
از: سرا (سرای) + چه، پسوند تصغیر. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سرای کوچک. (آنندراج) (برهان). سرای خرد. (شرفنامۀ منیری). خانه کوچک. (صحاح الفرس) : در جامۀ کبود فلک بین و پس بدان کاین چرخ جز سراچۀ ماتم نیامده ست. خاقانی. آن سراچه که هفت پیکر بود بلکه ارتنگ هفت کشور بود. نظامی. رضوان مگر سراچۀ فردوس برگشاد کین حوریان به ساحت دنیی خزیده اند. سعدی. ز خون که رفت شب دوش در سراچۀ چشم شدیم در نظر رهروان خواب خجل. حافظ. ، چیزی بود مانند قفس که ته نداشته باشد و مرغهای خانگی را در زیرآن نگاه دارند. (آنندراج) (برهان) ، کنایه از دنیا. (آنندراج) : آنجا روم که داشتم از ابتدا مقام بگذارم این سراچۀ فانی و بگذرم. خاقانی. غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست هرکه به میخانه رفت بی خبر آید. حافظ. در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر در این سراچۀ بازیچه غیر عشق مباز. حافظ. ، خیمۀ کلان، نام ساز. (آنندراج)