جدول جو
جدول جو

معنی سرندی - جستجوی لغت در جدول جو

سرندی
(سَ رَدا)
درشت و شتاب در امور خود. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سخت توانا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سردی
تصویر سردی
مقابل گرمی، سرد بودن، خنکی، کنایه از بی مهری نسبت به کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرند
تصویر سرند
نوعی غربال سیمی که برای بیختن خاک و شن به کار می رود
سرند کردن: بیختن خاک و شن یا چیز دیگر با سرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرند
تصویر سرند
حلقه و ریسمانی که زیر خاک کنند و به وسیلۀ آن انسان یا حیوانی را به دام بیندازند
فنیّ که یکی پای خود را به پای دیگری بند کند و او را به زمین بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمدی
تصویر سرمدی
آنچه آغاز و انجام برای آن نباشد، همیشگی، ابدی، کنایه از خدایی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ رَ)
منسوب است به زرند که شهرکی است در نواحی اصفهان. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَدی ی)
ظاهراً منسوب به هرند اصفهان است
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
منسوب به مرند از بلاد آذربایجان. (از الانساب سمعانی) ، اهل مرند، از مرند. ساخت مرند:
سر بدخواه جاهت پی سپر باد
چوفغفوری و خاقانی مرندی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
دائم و جاودان و ابدی و ربانی و الهی. (ناظم الاطباء). ما لا اول له و لا آخر. (تعریفات). ازلی و ابدی:
آن گفت این جهان نه فنا نیست سرمدی است
این گفت کاین خطاست جهان ازدر فناست.
ناصرخسرو.
آرایش سرمدی است امشب
معراج محمدی است امشب.
نظامی.
، خدایی. الهی. منسوب به سرمد که صفت پروردگار است:
زآنکه او بودنی و سرمدی است
کآنچه بوده شود نمی پاید.
ناصرخسرو.
چون در حکمت ازلی و عنایت سرمدی پوشیده نبود. (سندبادنامه).
کلام سرمدی بی نقل بشنید
خداوند جهان را بی جهت دید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نای رومی است که سرنا باشد. (برهان). و این مخفف سورنای است، چه سور بمعنی شادی است. (غیاث اللغات). نای که در جشن و سور نوازند، در اصل سورنای بوده. (رشیدی). صفاره. یراع. (مفاتیح العلوم). یراعه. موسیقار. (زمخشری) :
من چفته چنگ و گم شده سرنای چون رباب
خالی خزینه از درم و کاسه از طعام.
خاقانی.
عاشق میدان و اسب و پای نه
عاشق رمز و لب و سرنای نه.
مولوی.
رجوع به سرنا شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
در ولایت قم از قصبۀ موسوم به خوانسار است. شخص نامرادی است و در فن موسیقی بهره دارد. بیت ذیل را در نیشابورک به اسم ’بنیاد’ نقشی بسته بوده خیلی شهرت یافت:
بنیاد مکن با من سودازده بیداد
تا من نکنم ناله ز بیداد تو بنیاد.
(مجمع الخواص ص 243)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
مغنی و سرودزن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
پرندی. رجوع به فرندیه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
جزیره ای است بزرگ بهند و در آن کوهی است که بر آن آدم علیه السلام هبوط نمود. (منتهی الارب). رجوع به سراندیب و نزهه القلوب ص 2، 11، 168، 196، 203، 231، 256، 262 و تاریخ گزیده ص 23 و 32 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
دهی از دهستان مرحمت آباداست که در بخش میاندوآب شهرستان مراغه واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
قسمی خربزه با پوست سبز، که پوست آن بنازکی پوست پیاز است. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چَرَ)
منسوب به چرند است و عوام آنرا به ’چرندیات’ جمع بسته اند و امروزه در تداول عامه استعمال جمع آن از مفردش متداول تر است. رجوع به چرند شود
لغت نامه دهخدا
بهندی خروع (کرچک) است. (تحفۀ حکیم مؤمن). حب ّ درخت خروع. (فهرست مخزن الادویه). ارند
لغت نامه دهخدا
(بْرَ / بِ رَ)
نوعی مشروب الکلی. (یادداشت دهخدا). مشروب الکلی قوی که از تقطیر شراب یا تفالۀ انگور ساخته میشود و بهترین نوع آن کنیاک است. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
غالب. برتر. (از منتهی الارب). تفوق یافته و غلبه کننده بر کسی. رجوع به سرندی و اسرنداء شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
آنکه سپند سوزد چشم بد را:
ای سپندی منشین خیز سپند آر سپند
تا ترا سازم از این چشم گرامی مجمر.
فرخی (دیوان، عبدالرسولی ص 108)
لغت نامه دهخدا
منسوب سند اهل سند از مردم سند، یکی از گونه های بلوط است که آنرا بلوط سبز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبندی
تصویر سبندی
دلیر، دراز، پلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سرنا سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرودی
تصویر سرودی
سرود گوی مغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمدی
تصویر سرمدی
جاودانی همیک پایا نوتاشیک همیشگی دایمی همیشگی ابدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رندی
تصویر رندی
زیرکی حیله گری، لاقیدی لاابالیگری، (تصوف) عمل رند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردی
تصویر سردی
برودت و خنکی
فرهنگ لغت هوشیار
غربالی سیمی دارای سوراخهای نسبته بزرگ که با آن غلات را پاک کنند، نوعی غربال که بدان خاک و شن را میبیزند. طنابی که به چوب یا درختی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند تاب ارجوحه، ریسمانی که یک سر آنرا حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین مینشینند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند به سوی خود کشند و او را بگیرند، فنی است از جمله فنون کشتی گیری پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آنرا به عربی شغزبیه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رندی
تصویر رندی
((رِ))
زیرکی، بی قیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرودی
تصویر سرودی
((سُ))
سرودگوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرمدی
تصویر سرمدی
((سَ مَ))
دایمی، همیشگی
فرهنگ فارسی معین
صفت ازلی، بی آغاز، دایمی، دیرین، دیرینه، فناناپذیر، قدیم، لایزال، همیشگی
متضاد: ناپایا، فناپذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرزی، مرز
دیکشنری اردو به فارسی