جدول جو
جدول جو

معنی سرند - جستجوی لغت در جدول جو

سرند
نوعی غربال سیمی که برای بیختن خاک و شن به کار می رود
سرند کردن: بیختن خاک و شن یا چیز دیگر با سرند
تصویری از سرند
تصویر سرند
فرهنگ فارسی عمید
سرند
حلقه و ریسمانی که زیر خاک کنند و به وسیلۀ آن انسان یا حیوانی را به دام بیندازند
فنیّ که یکی پای خود را به پای دیگری بند کند و او را به زمین بزند
تصویری از سرند
تصویر سرند
فرهنگ فارسی عمید
سرند
(سِ رِ)
ریسمانی باشد که طفلان در ایام عیدها و جشنها از جایی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند. (برهان). رسنی است که در ایام اعیاد دو سر آن را بر شاخ درخت بسته طفلان در آن نشینند و باد خورند و آن را سابور و کازو هم خوانند. (آنندراج) (جهانگیری). در مؤید رسنی که در بازیها از پا آویزند. (رشیدی) ، فنی باشد از جملۀ فنون کشتی گیری و آن چنان است که کشتی گیر پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آن را بعربی شغزبیه خوانند. (برهان). آن است که کشتی گیر پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و به تازی شغزبیه خوانند. (رشیدی) ، لبلاب و آن رستنیی باشد که بر درخت پیچد و به عربی عشقه خوانندو به این معنی با ثانی مفتوح نیز به نظر آمده است. (برهان). عشقه که بر درخت پیچد و خشک کند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، جل وزغ. و آن چیزی باشد سبز که در آبهای ایستاده به هم رسد. (برهان). جامۀ غوک. (رشیدی) (جهانگیری). سبزه روی آب که آن را جامۀ غوک خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، ریسمانی باشد که یک سر آن را حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین بنشیند تا آدمی یا جانوری که پای در آن میان نهد آن شخص بسوی خود کشد و او را بگیرد. (برهان). ریسمانی که یک سر آن را حلقه کنند و زیر خاک پنهان سازند و سر دیگرشخصی بگیرد و در کمین نشیند تا جانوری در آن پای نهد بعد از آن بسوی خود کشد و او را بگیرد. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
سرند
(سِ رَ)
دهی از دهستان بخش حومه مصعبی شهرستان فردوس. دارای 502 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، پنبه، زعفران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سرند
(سَ رَ)
نام پسر پادشاه کابل بود که در دست تورگ کشته شد. (آنندراج) (انجمن آرا) :
که ناگه جهان بگذرد بر سرند
کشد نیز هرچ از بزرگان سرند.
اسدی.
بد او را یکی پور نامش سرند
که زخمش به پولاد بد چون پرند.
اسدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سرند
(سَ رَ)
غربال که بدان جو و امثال آن بیزند. غربال سیمی درشت چشمه برای بیختن خاک و غله. (یادداشت مؤلف). نوعی از غربیل که چشمه های آن گشاده بود و بیشتر با وی خاک بیزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سرند
غربالی سیمی دارای سوراخهای نسبته بزرگ که با آن غلات را پاک کنند، نوعی غربال که بدان خاک و شن را میبیزند. طنابی که به چوب یا درختی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند تاب ارجوحه، ریسمانی که یک سر آنرا حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین مینشینند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند به سوی خود کشند و او را بگیرند، فنی است از جمله فنون کشتی گیری پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آنرا به عربی شغزبیه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
سرند
تاب، ارجوحه، ریسمانی که یک سر آن را حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین می نشیند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند، به سوی خود کشد و او را بگیرد، فنی است از جمله فنون کشتی گیری و آن چن
تصویری از سرند
تصویر سرند
فرهنگ فارسی معین
سرند
((سَ رَ))
غربالی سیمی دارای سوراخ های نسبتاً بزرگ که با آن غلات را پاک کنند، نوعی غربال که بدان خاک و شن را می بیزند
فرهنگ فارسی معین
سرند
خاک بیز، غربال، غربیل
متضاد: الک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرند
غربال
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرند
تصویر پرند
(دخترانه)
ابریشم، پرن، پارچه ابریشمی بدون نقش ونگار، حریر ساده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سهند
تصویر سهند
(پسرانه)
کوه آتشفشان قدیمی در آذربایجان، نام کوهی آتشفشانی در آذربایجان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپند
تصویر سپند
(پسرانه)
اسفند، اسپند دانه سیاه و خوشبویی که برای دفع چشم زخم در آتش می ریزند
فرهنگ نامهای ایرانی
(سَ رَدا)
درشت و شتاب در امور خود. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سخت توانا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نوعی ترانه و آواز عاشقانه که هنگام شب در بیرون خانه محبوبی جهت اظهار عشق و علاقه قلبی خوانده شود
فرهنگ لغت هوشیار
سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمد
تصویر سرمد
همیشه، دائم، جاوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراد
تصویر سراد
غوره خشک خرما، کویک پژمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرغند
تصویر سرغند
پارسی تازی گشته سرغند (بخور بربر) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربند
تصویر سربند
وقت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرید
تصویر سرید
درفش کفشدوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرهد
تصویر سرهد
پیه کوهان
فرهنگ لغت هوشیار
آواز نشاط انگیز یا مهیج (انسان پرنده) نغمه، شعر آهنگدار دارای جنبه حماسی ملی وطنی. یا سرود پارسی. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود شاهنشاهی. سرود حاکی از ستایش شاه. یا سرود ماورا النهری. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود ملی. سرود رسمی یک کشور و آن حاکی از روحیه تاریخ و سنن آن کشور است
فرهنگ لغت هوشیار
سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنج
تصویر سرنج
اکسید سرب
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی آبدزدک کاپیش (گویش گیلکی) تلمبه کوچک شیشه یی که به وسیله آن دارویی مایع را در زیر پوست و داخل بدن تزریق کنند آبدزدک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرحد
تصویر سرحد
کرانه، مرز
فرهنگ لغت هوشیار
ردیفی از آجر که روی زمین کنار جوی یا باغچه جنب یکدیگر چینند خشتکاری اطراف باغچه و کنار صفه و ایوان، ردیف رده قطار، گیاهی است شبیه اشنان که بدان رخت شویند و اشخار و قلیا از آن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرند
تصویر چرند
حرف پوچ و بی معنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپند
تصویر سپند
اسپند، تخمی باشد که به جهت چشم زخم سوزانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برند
تصویر برند
مخفف برنده، قطع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپند
تصویر سپند
مقدس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چرند
تصویر چرند
هذیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرند
تصویر پرند
اکلیون
فرهنگ واژه فارسی سره