جدول جو
جدول جو

معنی سرنجه - جستجوی لغت در جدول جو

سرنجه
(سِ رِ جِ)
دهی از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. دارای 120 تن سکنه. آب آن از چشمه و چاه. ساکنین از طایفۀ ابوالوفائی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنجه
تصویر سنجه
(پسرانه)
نام یکی از دلاوران مازندرانی در سپاه مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی، مرکب از سنج (ریشه سنجیدن) + ه (وسیله سنجش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرخجه
تصویر سرخجه
بیماری ویروسی که باعث ایجاد تب، تورم غدد و بروز دانه ها و لکه های سرخ رنگ روی پوست صورت و دیگر قسمت های بدن می شود و عوارض آن بیش تر از سه روز طول نمی کشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپنجه
تصویر سرپنجه
سرانگشتان، پنجۀ دست، کنایه از زور، نیرو، قدرت، زبردست، برای مثال جنگ و زورآوری مکن با مست / پیش سرپنجه در بغل نه دست (سعدی - ۱۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ جَ)
قصبۀ مرکز دهستان قنوات بخش مرکزی شهرستان قم. دارای 2962 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، صیفی، پنبه، انار، انجیر و شغل اهالی زراعت است. از آثار قدیمی خرابه هائی در 2000 گزی ده دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
نام مردی بوده آلانی از مبارزان لشکر روس، و آلان شهری است در ترکستان. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رشیدی نویسد: ورنجه حجره بالای حجره و همچنین ورواره که برباره نیز گویند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَجْ جُ)
سرکشی و تمرد، سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ/ جِ)
مرغ سقا بود. (انجمن آرا) :
به موضعی که رسیده است ذکر انصافت
سریجه باز شکار است و گور شیرافکن.
(انجمن آرای ناصری).
رجوع به سریچه و سریخه شود
لغت نامه دهخدا
(تَمْ)
بر خود گذاشتن کسی را. (آنندراج). فروگذاشتن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ خِ جَ / جِ)
سرخزه. سرخژه. سرخچه. رجوع کنید به سرخژه و سرخو. دزفولی ’سریزه’، گیلکی ’سورخجه’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نوعی از دمیدگی و حصبه باشد که بیشتر کودکان را بهم میرسد و آن جوششی بود سرخ رنگ و علامت آن تب دایمی و بدبویی نفس و اضطراب و بی خوابگی و تشنگی باشد. (برهان) (جهانگیری). حصبه. (محمود بن عمر) :
در سرخجه بعد روز ثالث ترشی
زنهار مده وگرنه بیمارکشی
در تنقیه سعی کن بروز اول
رگ زن چه دویم بود اگر تیزهشی.
یوسفی طبیب (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شتاب دادن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
نام ولایتی است و بندری بر ساحل دریای فرنگ. (برهان). بندر نیست، همان کشور فرانسه است: بر قسطنطنیه بگذرد و زمین برجان و فرنجه و شمال اندلس، و به دریای محیط رسد. (التفهیم ابوریحان بیرونی ص 200)
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ جَ / جِ)
تگرگ و برد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ جَ)
نام موضعی است از مضافات قم که آنجا خربزه خوب میشود. (برهان) (آنندراج). دهی است از دیه های قم. (رشیدی). سراجه 30 دیه است. (تاریخ قم ص 58). پنجم درب (از هفت درب قم) تلقجار که آن راه سراجه است. (تاریخ قم ص 27). راوی گوید که بدین موضع قطعاً و اصلاً عمارت نبوده است. و اول عمارتی که در او بنا نهادند سرایکی بود، گفتند سرایچه، بعد از آن معرب کردند و گفتند سراجه. (تاریخ قم ص 65)
لغت نامه دهخدا
(سِ جَ)
زین سازی. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ جَ / جِ)
نام مرضی است که بر اسب و استر عارض شود. (آنندراج) (برهان). مرضی است مخصوص اسب که بدنام نیز گویند. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ جَ)
شهرکی است میانه آمل و ساری از نواحی طبرستان. (مرآه البلدان ج 1 ص 426) (مراصد الاطلاع) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ جَ)
ترنج. معرب از ترنج فارسی است. (منتهی الارب). یک دانه ترنج. (ناظم الاطباء) ، و در ترجمه صیدنه بصورت ترنجه و بمعنی بادرنگبویه آمده است و مؤلف گوید آنرا مفرحهالقلب گویند رجوع به ترجمه صیدنه و بادرنگبویه و بادرنجبویه و ترنجان شود
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ جَ)
دهی است از دهستان احمدآباد بخش تکاب شهرستان مراغه. سکنۀ آن 747 تن است. آب آن از رود خانه ساروق و محصول آن غلات، بادام، حبوب و کرچک است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کاسه مسین گردی که در ته آن سوراخی است و این کاسه را در کاسه بزرگتری که پر از آبست قرار میدهند و به عنوان ساعت آبی از آن استفاده میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجه
تصویر رنجه
بیماری، رنج، درد، خرامی از روی ناز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراجه
تصویر سراجه
از ریشه پارسی چراغک چراغ کوچک زینگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنج
تصویر سرنج
اکسید سرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخجه
تصویر سرخجه
جوششی باشد سرخرنگ که بیشتر بر اندام اطفال پدید آید، سرخژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنجه
تصویر فرنجه
فرنگیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخجه
تصویر سرخجه
((سُ خِ جِ))
بیماری ای حاد و ساری که با دانه های سرخ رنگی روی پوست همراه است، سرخک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرپنجه
تصویر سرپنجه
((~. پَ جَ یا جِ))
سر انگشتان، نیرو، قدرت، زورمند، ستمگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنجه
تصویر رنجه
زحمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سنجه
تصویر سنجه
معیار، مقیاس
فرهنگ واژه فارسی سره
چنگ، چنگال، استیلا، تسلط، زور، قدرت، مسلط، جفاپیشه، ستمگر، ظالم
متضاد: دادگر، رئوف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صدای ناله ی ضعیف
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمتی از کوه که دو طرف آن دره باشد، نوعی بیماری در سم اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
سرفه ی گوسفند که در باور چوپانان ریزش باران را در پی دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
شکنجه
فرهنگ گویش مازندرانی
کوفته شدن و رنجور گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی