جدول جو
جدول جو

معنی سرن - جستجوی لغت در جدول جو

سرن
(سَ رَ)
دگل. دوگل. (دزی ج 1 ص 650)
لغت نامه دهخدا
سرن
(سَ رَ)
نام گلی است. (آنندراج). زنبق. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
سرن
از توابع سه هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرند
تصویر سرند
حلقه و ریسمانی که زیر خاک کنند و به وسیلۀ آن انسان یا حیوانی را به دام بیندازند
فنیّ که یکی پای خود را به پای دیگری بند کند و او را به زمین بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرنا
تصویر سرنا
از سازهای بادی که از لوله ای دراز چوبی یا فلزی با چند سوراخ تشکیل شده، سورنای، شهنا، شاهنای، نای ترکی، نای رومی، سرغین، سورنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرند
تصویر سرند
نوعی غربال سیمی که برای بیختن خاک و شن به کار می رود
سرند کردن: بیختن خاک و شن یا چیز دیگر با سرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرنج
تصویر سرنج
اکسید سرب، گردی سمّی و سرخ رنگ که از حرارت دادن مردار سنگ به دست می آید و در نقاشی، تذهیب، سفالگری، شیشه سازی و نیز به عنوان ضد زنگ برای رنگ کردن اشیای آهنی به کار می رود، اسرنج
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
مخفف سورنای است که در نقاره خانه ها و روزهای جشن و سور نوازند و آن را نای رومی نیز گویند. (برهان). نای رومی باشد که در بزم و رزم نوازند. (جهانگیری). آلتی موسیقی از ذوات النفخ. (یادداشت مؤلف) :
دردا که چنگ عمرشد از ساز و بدتر آنک
سرنای گم ببودۀ ما هم پدید نیست.
خاقانی.
نالۀ سرنا و تهدید دهل
چیزکی ماند بدان ناقور کل.
مولوی.
بحق آن لب شیرین که میدمی در من
که اختیار ندارد به ناله این سرنا.
مولوی (از جهانگیری).
چو مردم زسرنا هراسان بود
سرافکنده دشمن هرآسان بود.
امیرخسرو دهلوی.
- امثال:
آدم ناشی سرنا را ازسر گشادش میزند.
راست بیا راست برو، ماست بخور سرنا بزن.
سرناچی کم بود یکی هم از غوغه (گوگه) آمد.
قلی هم در سرناش میگفت.
رجوع به سرنای شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
دوایی است که آن را سیلقون (سلیقون) گویند و در جراحات به کار آید و نفع دهد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ رِ)
سنج و آن دو پارۀ روی تنک باشد مانند طبق بی کناره و بر پشت آن قبه ای سازند و بندی بر آن تعبیه کنند و بر دست گرفته بر یکدیگر زنند تا بصدا درآید و بیشتر با نقاره و دهل و امثال آن نوازند. (برهان) (جهانگیری). و طبق روئین که بر یکدیگر زنند سنج است نه سرنج چنانکه صاحب فرهنگ گفته است. (رشیدی) ، قلعی و سرب سوخته و آن رنگی است که نقاشان و مصوران بکار برند و آن در غایت حمرت میباشد، چه باطن سرب سرخ است و به چند آتش حمرت آن ظاهر میشود. و استنزال او در رجعت به زیت و نطرون است نزد اهل عمل. (برهان). سفیدآب سوخته بوده و آن را به هندی سنیدر نامند. (جهانگیری). چیزی است مصنوع که از قلع سوخته و سفیدار سوخته بهم رسدشبیه به شنجرف و از آن کمرنگ تر و گاهی دیوار را اندرون بدان بپیرایند و نگار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). همان اسرنج مرقوم یعنی سفیدآب و در قاموس بر وزن سمند آورده. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
نام پسر پادشاه کابل بود که در دست تورگ کشته شد. (آنندراج) (انجمن آرا) :
که ناگه جهان بگذرد بر سرند
کشد نیز هرچ از بزرگان سرند.
اسدی.
بد او را یکی پور نامش سرند
که زخمش به پولاد بد چون پرند.
اسدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
دهی از دهستان بخش حومه مصعبی شهرستان فردوس. دارای 502 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، پنبه، زعفران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سِ رِ)
ریسمانی باشد که طفلان در ایام عیدها و جشنها از جایی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند. (برهان). رسنی است که در ایام اعیاد دو سر آن را بر شاخ درخت بسته طفلان در آن نشینند و باد خورند و آن را سابور و کازو هم خوانند. (آنندراج) (جهانگیری). در مؤید رسنی که در بازیها از پا آویزند. (رشیدی) ، فنی باشد از جملۀ فنون کشتی گیری و آن چنان است که کشتی گیر پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آن را بعربی شغزبیه خوانند. (برهان). آن است که کشتی گیر پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و به تازی شغزبیه خوانند. (رشیدی) ، لبلاب و آن رستنیی باشد که بر درخت پیچد و به عربی عشقه خوانندو به این معنی با ثانی مفتوح نیز به نظر آمده است. (برهان). عشقه که بر درخت پیچد و خشک کند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، جل وزغ. و آن چیزی باشد سبز که در آبهای ایستاده به هم رسد. (برهان). جامۀ غوک. (رشیدی) (جهانگیری). سبزه روی آب که آن را جامۀ غوک خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، ریسمانی باشد که یک سر آن را حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین بنشیند تا آدمی یا جانوری که پای در آن میان نهد آن شخص بسوی خود کشد و او را بگیرد. (برهان). ریسمانی که یک سر آن را حلقه کنند و زیر خاک پنهان سازند و سر دیگرشخصی بگیرد و در کمین نشیند تا جانوری در آن پای نهد بعد از آن بسوی خود کشد و او را بگیرد. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
غربال که بدان جو و امثال آن بیزند. غربال سیمی درشت چشمه برای بیختن خاک و غله. (یادداشت مؤلف). نوعی از غربیل که چشمه های آن گشاده بود و بیشتر با وی خاک بیزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
سارتو، پاپ مسیحی. از سال 1903 تا سال 1914 میلادی او ضد تجدد بود
لغت نامه دهخدا
غربالی سیمی دارای سوراخهای نسبته بزرگ که با آن غلات را پاک کنند، نوعی غربال که بدان خاک و شن را میبیزند. طنابی که به چوب یا درختی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند تاب ارجوحه، ریسمانی که یک سر آنرا حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین مینشینند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند به سوی خود کشند و او را بگیرند، فنی است از جمله فنون کشتی گیری پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آنرا به عربی شغزبیه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرند کردن
تصویر سرند کردن
غربال کردن (غلات خاک و شن زغالء غیره) به وسیله سرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنشین
تصویر سرنشین
واژگون، سرازیر، نگون سر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سرنا سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنج
تصویر سرنج
اکسید سرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرند
تصویر سرند
تاب، ارجوحه، ریسمانی که یک سر آن را حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین می نشیند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند، به سوی خود کشد و او را بگیرد، فنی است از جمله فنون کشتی گیری و آن چن
فرهنگ فارسی معین
((سَ رَ))
غربالی سیمی دارای سوراخ های نسبتاً بزرگ که با آن غلات را پاک کنند، نوعی غربال که بدان خاک و شن را می بیزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرنا
تصویر سرنا
((سُ))
سورنا، سرنای، سورنای، نوعی ساز بادی
سرنا را از سر گشادش زدن: کنایه از کاری را نادرست و ناشیانه انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرنای خواب
تصویر سرنای خواب
آقشام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرنویس
تصویر سرنویس
عنوان، عنوان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
قضا و قدر، قسمت، تقدیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرنگونی
تصویر سرنگونی
سقوط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرنگون
تصویر سرنگون
ساقط
فرهنگ واژه فارسی سره
خاک بیز، غربال، غربیل
متضاد: الک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سورنای، شهنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرنج درخواب، دلیل بر غم و اندوه کند. اگر بیند که سرنج داشت یا کسی به وی داد، دلیل که غمگین و متفکر بود. اگر بیند که سرنج میخورد، دلیل که بیمار گردد. اگر بیند که چیزی به سرنج سرخ می کرد، به چیزی مشغول گردد که از آن منفعت نیابد. اگر بیند که سرنج بفروخت یا به کسی داد، دلیل که از غم و اندوه رسته گردد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مرتع و کشتزاری نزدیک روستای کوهپر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
غربال
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ساز بادی که در جشن و سرور نوازند
فرهنگ گویش مازندرانی