جدول جو
جدول جو

معنی سرمقاله - جستجوی لغت در جدول جو

سرمقاله
مقالۀ اول روزنامه یا مجله، مقاله ای که به سبب اهمیت موضوع در صفحۀ اول روزنامه یا مجله چاپ شود
تصویری از سرمقاله
تصویر سرمقاله
فرهنگ فارسی عمید
سرمقاله
(سَ مَ لَ / لِ)
مقالۀ مهمی که در اولین ستون اولین صفحۀ روزنامه یا مجله درج شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
سرمقاله
مقاله مهمی که در اولین ستون یا اولین صفحه روزنامه یا مجله درج شود
فرهنگ لغت هوشیار
سرمقاله
((~. مَ لِ))
مقاله مهمی که در اولین ستون اولین صفحه روزنامه یا مجله درج شود
تصویری از سرمقاله
تصویر سرمقاله
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرقافله
تصویر سرقافله
رئیس قافله، سرپرست کاروان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
هر نوع مطلبی که تحت عنوان معینی نوشته شده باشد، یک قطعه یا فصل از کتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمایه
تصویر سرمایه
پول یا کالایی که اساس کسب و تجارت قرار بدهند، پولی که در اصل به بهای چیزی داده شده که هرگاه بیشتر از آن فروخته شود، مبلغ اضافی سود خواهد بود، دارایی و ثروت و آنچه کسی از نقد و جنس دارد، کنایه از اصل و مایۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(سَ یَ)
دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 895 تن سکنه. آب آن از قنات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سِرْ لَ)
پایجامه:
دایم الحیض عجوزی است که سروالۀ او
تا به نیفه چو دل کینه ورش پرخون است.
شرف الدین شفایی (از آنندراج).
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ)
دوایی باشد به رنگ مردار سنگ و در مرهمها بکار برند گوشت را برویاند، و اگر به آب بسایند و در زیر بغل و هرجا که عرق آن بدبو باشد بمالند بوی آن را ببرد و به یونانی مولویدانا خوانند. (برهان). و به یونانی مولیدانا خوانند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ وَ)
دهی است از دهستان میان بخش تربت جام شهرستان مشهد. دارای 357 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ فِ لَ /لِ)
مهتر و رئیس قافله. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ / سَرْ یَ / یِ)
معروف است ولی در مایه و سرمایه فرق است و مایه رأس المال و آن سود که حاصل آید اگر خرج نکنند بر مایه سرمایه شود و آن را سوزیان نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) :
عمری که مر تراست سرمایه
ویداست و کارهات بدین زاری.
رودکی.
اگر تو نبندی بدین در میان
همه سود و سرمایه باشد زیان.
فردوسی.
و میگفت ای مسلمانان رحمت کنید بر کسی که سرمایۀ وی میگدازد. (کیمیای سعادت).
نه از او میوه خوب نه سایه
نه از او سود خوش نه سرمایه.
سنایی.
در سر بازار عشق از جان و جان گفتن بس است
کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
دشنام که خود به خود دهد مرد
سرمایۀ آفرین شمارش.
خاقانی.
ز هر نقد کآن بود پیرایه شان
یکی بیست میکرد سرمایه شان.
نظامی.
قبلۀ چشم جمال او بود، و سود و سرمایۀ عمر وصال او. (سعدی).
با آنکه بضاعتی ندارم
سرمایۀ طاعتی ندارم.
سعدی.
مروت زمین است و سرمایه زرع
بده کاصل خالی نماند ز فرع.
سعدی.
، عمق. عاقبت. نتیجه:
چو بی آزمایش نباشد خرد
سرمایۀ کارها بنگرد.
فردوسی.
، توانائی. قدرت:
نیارم نام او بردن نیارم
من این سرمایه در خاطر ندارم.
ناصرخسرو.
، اساس. پایه:
سرمایه کرد آهن آبگون
کز آن سنگ خارا کشیدش برون.
فردوسی.
سرمایه بد اختر شاه را
وزو بند بد جان بدخواه را.
فردوسی.
سرمایۀ آن ز ضحاک بود
که ناپارسا بود و ناپاک بود.
فردوسی.
، مایه. رأس مال:
به نظم اندر آری دروغ و طمع را
دروغ است سرمایه مر کافری را.
ناصرخسرو.
سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است
مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری.
سوزنی.
، مبداء. اصل:
شیرین بکن این تلخ دل سوختۀ من
زآن قید که سرمایۀ شهد و شکر آمد.
سوزنی.
پادشاهی که ظل رحمت الهی است و پیرایۀ اقبال و سرمایۀ جلال. (سندبادنامه ص 76) ، قدرو قیمت. بها. ارج:
مگر بشنود پند و اندرزتان
بداند سرمایه و ارزتان.
فردوسی.
، زیور: و به سرمایۀ شهامت و پیرایۀ حذاقت متحلی بود. (سندبادنامه ص 38) ، مال. تمول. ثروت:
وصال تو یک دم بدستم کی آید
که سرمایه و دستگاهی ندارم.
عطار
لغت نامه دهخدا
(سُرْ لَ / لِ)
علفی بود که بر سر آن خارهای تیز باشد و همینکه به جامه فرورفت جدا کردن آن بسیار دشوار است. (برهان) (رشیدی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
صفیحهالزرقالیه. نوعی از صفحۀ فلزی که بر آن صور فلکی و دوائراصلی جونشان داده میشود... (از دزی ج 1 ص 589). رجوع به همین کتاب و ابن زرقیال در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
سخن، کلام، گفتار، مبحث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمایه
تصویر سرمایه
پولی که با آن کسب و تجارت و خرید و فروش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرقافله
تصویر سرقافله
مهتر و رئیس قافله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر قافله
تصویر سر قافله
سر کاروان
فرهنگ لغت هوشیار
دوایی است برنگ مردارسنگ و در مرهمها بکار برند. گوشت را برویاند و اگر با آب بسایند و در زیر بغل و هر کجا که عرق آن بدبو باشد بمالند بوی آن را ببرد و به یونانی مولویدانا خوانند (برهان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمایه
تصویر سرمایه
((سَ یَ یا یِ))
مال، دارایی، دارایی خواه مادی یا معنوی، مالی که عواید پولی به دست دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
((مَ لِ))
گفتار، مبحث، کلام، جمع مقالات، فصلی از یک کتاب یا رساله، نوشته ای که درباره موضوعی نویسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
گفتار، نوشتار
فرهنگ واژه فارسی سره
پول، دست مایه، راس المال، دارایی، مال، مایه، نقد، نقدینه، وجه
متضاد: کار، دارایی غیرمادی، توان، قدرت (فکری، علمی، هنری)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
Essay
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
essai
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
essay
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
saggio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
ensayo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
ensaio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
есе
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
эссе
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
esej
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
Aufsatz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مقاله
تصویر مقاله
निबंध
دیکشنری فارسی به هندی