رفیل بن مسلمه است و بسوی آن منسوب است نهر رفیل. (منتهی الارب). او ایرانی بود و بر دست عمر مسلمانی گرفت و عضدالدین بن رئیس الرؤسا وزیر مستضی ٔ و پدران او از احفاد رفیل باشند. (یادداشت مؤلف). رجوع به تجارب السلف صص 317- 318 و ابن مسلمه شود
رفیل بن مسلمه است و بسوی آن منسوب است نهر رفیل. (منتهی الارب). او ایرانی بود و بر دست عمر مسلمانی گرفت و عضدالدین بن رئیس الرؤسا وزیر مستضی ٔ و پدران او از احفاد رفیل باشند. (یادداشت مؤلف). رجوع به تجارب السلف صص 317- 318 و ابن مسلمه شود
رئیس گروه و سردارجماعت. (آنندراج). سرکرده و سرلشکر. (شرفنامۀ منیری) : خالی گردانیدن و آوردن سرخیلان و مقدمان و مردمان آن بقاع را به سیستان. (تاریخ سیستان). ای شمع زردروی که در آب دیده ای سرخیل عاشقان مصیبت رسیده ای. اثیرالدین اخسیکتی. سرخیل سپاه تاجداران سرجملۀ جمله شهریاران. نظامی. سرخیل تویی و جمله خیلند مقصود تویی همه طفیلند. نظامی. سر و سرهنگ میدان وفا را سپه سالار و سرخیل انبیا را. نظامی. و اختیارالدین را تراکمه سرخیل و سرور خود کردند. (جهانگشای جوینی). لاجرم متوطنان حریم حرم از متابعت آن سرخیل اشرار (یزید بن معاویه) بیزار گشته. (حبیب السیر). محمد جمله را سرخیل و سردار جهان را سنگ کفر از راه بردار. وحشی بافقی. شد به اندک مدتی سرخیل ارباب سخن هرکه از روح فغانی صائب استمداد کرد. صائب
رئیس گروه و سردارجماعت. (آنندراج). سرکرده و سرلشکر. (شرفنامۀ منیری) : خالی گردانیدن و آوردن سرخیلان و مقدمان و مردمان آن بقاع را به سیستان. (تاریخ سیستان). ای شمع زردروی که در آب دیده ای سرخیل عاشقان مصیبت رسیده ای. اثیرالدین اخسیکتی. سرخیل سپاه تاجداران سرجملۀ جمله شهریاران. نظامی. سرخیل تویی و جمله خیلند مقصود تویی همه طفیلند. نظامی. سر و سرهنگ میدان وفا را سپه سالار و سرخیل انبیا را. نظامی. و اختیارالدین را تراکمه سرخیل و سرور خود کردند. (جهانگشای جوینی). لاجرم متوطنان حریم حرم از متابعت آن سرخیل اشرار (یزید بن معاویه) بیزار گشته. (حبیب السیر). محمد جمله را سرخیل و سردار جهان را سنگ کفر از راه بردار. وحشی بافقی. شد به اندک مدتی سرخیل ارباب سخن هرکه از روح فغانی صائب استمداد کرد. صائب
نام فرشته ای است که مقرب خداست و حامل صور. (آنندراج) (غیاث). مخفف اسرافیل: سرافیل را دید صوری بدست برافراخته سر ز جای نشست. فردوسی. سرافیل هم رازش و هم نشست براق اسب و جبریل فرمانبر است. اسدی. آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش جان بازیافت پیر سراندیب در زمان. خاقانی. سرافیل آمد و بر پر نشاندش به هودج خانه رفرف رساندش. نظامی. حدیث سرافیل و آوای صور نگفتم که ده میشد از راه دور. نظامی. رجوع به اسرافیل شود
نام فرشته ای است که مقرب خداست و حامل صور. (آنندراج) (غیاث). مخفف اسرافیل: سرافیل را دید صوری بدست برافراخته سر ز جای نشست. فردوسی. سرافیل هم رازش و هم نشست براق اسب و جبریل فرمانبر است. اسدی. آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش جان بازیافت پیر سراندیب در زمان. خاقانی. سرافیل آمد و بر پر نشاندش به هودج خانه رفرف رساندش. نظامی. حدیث سرافیل و آوای صور نگفتم که ده میشد از راه دور. نظامی. رجوع به اسرافیل شود