سردار ضابط و صاحب سیاست. (برهان) (آنندراج). حاکم ضابط باسیاست. (رشیدی) : دین حق را نه چون تو یک سرور ملک شه را نه چون تو یک سرباک. ابوالفرج رونی (از رشیدی)
سردار ضابط و صاحب سیاست. (برهان) (آنندراج). حاکم ضابط باسیاست. (رشیدی) : دین حق را نه چون تو یک سرور ملک شه را نه چون تو یک سرباک. ابوالفرج رونی (از رشیدی)
شرفالنگ. شرفانگ. هر صدا وآواز آهسته. (از برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). شلفاک. اسدی به معنی آواز پی، بیت زیر (توانگر به...) را شاهد آورده و باز به همان بیت در کلمه شلپوی در همین معنی استشهاد جسته است. (یادداشت مؤلف). هر آواز را گویند عموماً و آواز پای را خصوصاً، و آن را شرفه و شرفنگ و شرفک نیز گویند. (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، آواز پای مردم. (از برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا). بانگ پی باشد. (لغت فرس اسدی) : توانگر به نزدیک زن خفته بود زن از خواب شرفاک مردم شنود. ابوشکور بلخی. تا چهرۀ دل گرفت غم پاک بر طاس فلک فتاد شرفاک ادیب صابر (از آنندراج). تا که هنگام رفتن اندر راه نبود مور و مار را شرفاک. پادشه در تنعم و دولت دشمنش خوار و خسته و مفلاک. ادیب صابر (از جهانگیری). پیش خوانش نشنود هرگز کسی شرفاک نان. سنایی
شرفالنگ. شرفانگ. هر صدا وآواز آهسته. (از برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). شلفاک. اسدی به معنی آواز پی، بیت زیر (توانگر به...) را شاهد آورده و باز به همان بیت در کلمه شلپوی در همین معنی استشهاد جسته است. (یادداشت مؤلف). هر آواز را گویند عموماً و آواز پای را خصوصاً، و آن را شرفه و شرفنگ و شرفک نیز گویند. (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، آواز پای مردم. (از برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا). بانگ پی باشد. (لغت فرس اسدی) : توانگر به نزدیک زن خفته بود زن از خواب شرفاک مردم شنود. ابوشکور بلخی. تا چهرۀ دل گرفت غم پاک بر طاس فلک فتاد شرفاک ادیب صابر (از آنندراج). تا که هنگام رفتن اندر راه نبود مور و مار را شرفاک. پادشه در تنعم و دولت دشمنش خوار و خسته و مفلاک. ادیب صابر (از جهانگیری). پیش خوانش نشنود هرگز کسی شرفاک نان. سنایی
خون ریزنده. (مهذب الاسماء) (دهار). بسیار خونریز. (آنندراج) (منتهی الارب) : و این سعدالدین فضلی و خطی داشت اما مردی پراکنده افاک و سفاک بود. (المضاف الی بدیع الزمان ص 10) ، بلیغ توانا بر سخن. (منتهی الارب)
خون ریزنده. (مهذب الاسماء) (دهار). بسیار خونریز. (آنندراج) (منتهی الارب) : و این سعدالدین فضلی و خطی داشت اما مردی پراکنده افاک و سفاک بود. (المضاف الی بدیع الزمان ص 10) ، بلیغ توانا بر سخن. (منتهی الارب)