جدول جو
جدول جو

معنی سرفاک - جستجوی لغت در جدول جو

سرفاک(سَ)
آواز و صدا و صوت. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، بانگ و غوغا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفاک
تصویر سفاک
خون ریز، بی رحم، بسیار ریزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرفاک
تصویر شرفاک
هرصدای آهسته، صدای پا
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
سردار ضابط و صاحب سیاست. (برهان) (آنندراج). حاکم ضابط باسیاست. (رشیدی) :
دین حق را نه چون تو یک سرور
ملک شه را نه چون تو یک سرباک.
ابوالفرج رونی (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سردار ضابط و صاحب سیاست. (جهانگیری) :
دین حق را نه چون تو یک سرتیر
ملک شه را نه چون تو یک سرپاک.
ابوالفرج رونی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
شرفالنگ. شرفانگ. هر صدا وآواز آهسته. (از برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). شلفاک. اسدی به معنی آواز پی، بیت زیر (توانگر به...) را شاهد آورده و باز به همان بیت در کلمه شلپوی در همین معنی استشهاد جسته است. (یادداشت مؤلف). هر آواز را گویند عموماً و آواز پای را خصوصاً، و آن را شرفه و شرفنگ و شرفک نیز گویند. (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، آواز پای مردم. (از برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا). بانگ پی باشد. (لغت فرس اسدی) :
توانگر به نزدیک زن خفته بود
زن از خواب شرفاک مردم شنود.
ابوشکور بلخی.
تا چهرۀ دل گرفت غم پاک
بر طاس فلک فتاد شرفاک
ادیب صابر (از آنندراج).
تا که هنگام رفتن اندر راه
نبود مور و مار را شرفاک.
پادشه در تنعم و دولت
دشمنش خوار و خسته و مفلاک.
ادیب صابر (از جهانگیری).
پیش خوانش نشنود هرگز کسی شرفاک نان.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(سَ فْ فا)
خون ریزنده. (مهذب الاسماء) (دهار). بسیار خونریز. (آنندراج) (منتهی الارب) : و این سعدالدین فضلی و خطی داشت اما مردی پراکنده افاک و سفاک بود. (المضاف الی بدیع الزمان ص 10) ، بلیغ توانا بر سخن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرفاک
تصویر شرفاک
بانگ پی صدای پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاک
تصویر سفاک
خون ریزنده خونریز خونریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرفاک
تصویر شرفاک
((شَ))
صدای پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفاک
تصویر سفاک
((سَ فّ))
خونریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفاک
تصویر سفاک
خونریز
فرهنگ واژه فارسی سره
بی رحم، خون ریز، ستمکار، ستمگر، شقی، ظالم
متضاد: پرعطوفت، رحیم، عطوف، مهربان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سقف دهان، کام
فرهنگ گویش مازندرانی