جدول جو
جدول جو

معنی سرغنه - جستجوی لغت در جدول جو

سرغنه
(سَ غَ نَ / نِ)
عظیم. بزرگ، بی همتا. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرانه
تصویر سرانه
یک یک، یکی یکی و از روی سرشماری، باج و خراج که به طریق سرشماری از مردم بگیرند، آنچه علاوه از باج و خراج بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
(سُ غَ نَ / نِ / سَغُ نَ / نِ)
سغر است که خارپشت بزرگ تیر انداز باشد. (برهان) (آنندراج). رجوع به سغر و اسغر و سغرنه شود. (برهان قاطع چ معین). و سکر و سکرنه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
یا ارض رغنه، زمین سهل و نرم. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ غَ)
بخورالبربر. رجوع به تاسرغنت و دزی ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ نَ)
موضعی است به اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(سَ غَ)
رجوع به تاسرغنت در لغت نامه و دزی ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
سرغین که نای ترکی باشد و آن را سورنای گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سِ چُ نَ / نِ)
قسمی از مرغ شکاری. (ناظم الاطباء). پرندۀ شکاری. (استینگاس) ، قسمی از گنجشک کوچک. (ناظم الاطباء). قسمی گنجشک کوچک. (از استینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُنَ / نِ)
جامه کن. رخت کن. سربینه. سرپینه (در حمام). (یادداشت مؤلف). رجوع به سربینه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
نوعی از باج که ازرعایا سر هر فرد گیرند. آنچه علاوه از باج و خراج ازرعیت گیرند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جبایتی که ازهر تن مردم شهری و غیر آن سلطان ستاند:
گرفته ز آب و رنگی عاشقانه
ز گل گوشی و از بلبل سرانه.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، نوعی از باج است که سر هر حیوان بگیرند و هنگام حساب سرانه چون مردم شمار کنند آن را سرشماری گویند. (آنندراج) ، فاضل که در تاخت زدن دو چیز با یکدیگر پیدا آید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرانه
تصویر سرانه
نوعی باج که از هر یک مردم شهری و غیر آن سلطان ستاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرغه
تصویر سرغه
بازریش پیکو (قاصدک) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرغند
تصویر سرغند
پارسی تازی گشته سرغند (بخور بربر) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرغینه
تصویر سرغینه
سرنا سورنای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرانه
تصویر سرانه
((سَ نَ یا نِ))
یکی یکی، مالیاتی که از هر فرد گیرند
فرهنگ فارسی معین
نوعی از گیاهان وحشی و خودرو که در صحراه و یا مزارع جلگه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی بته مانند که برگ هایش انبوه و در سطح زمین پراکنده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
تخم مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی
نوبت، سهم هر فرد، سرانه
فرهنگ گویش مازندرانی