جدول جو
جدول جو

معنی سرعرع - جستجوی لغت در جدول جو

سرعرع
(سَ رَ رَ)
شاخ تر از هرچه باشد، درازبالا، جوان نازک و نرم. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
بربالیدن کودک. (زوزنی) (دهار). بالیدن کودک و نشو و نما گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). جنبیدن و بربالیدن کودک. (منتهی الارب). جوان شدن کودک. (از اقرب الموارد). بالیدن و جوان شدن کودک. (از المنجد). یقال: اذا ترعرع الولد، تزعزع الولد. (اقرب الموارد) : و حال کودک که از سالهای کودکی بسالهای ترعرع و جوانی رسد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گفت عمر من در سن ترعرع به مراهقی نزدیک بود. (ترجمه محاسن اصفهان ص 94) ، جنبیدن و حرکت یافتن دندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقلقل و تحرک دندان. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : ترعرت السن و تزعزت السن بمعنی واحد. (نشوء اللغه) ، گویند ترعرع السراب، بنابر همانند کردن آن به آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ رَ)
نعت مفعولی از رعرعه و رعراع. رجوع به رعرعه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ رُ)
یا رعرع. به معنی رعرع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رعرع شود
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
رعرع. کودک بالیده و راست قامت. نیکوجوانی. ج، رعارع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کودک بلند. (دهار). رجوع به رعراع شود، نی بلند. (دهار)
لغت نامه دهخدا