- سرشار
- مملو
معنی سرشار - جستجوی لغت در جدول جو
- سرشار
- پر، لبریز
- سرشار ((سَ))
- لبریز
- سرشار
- لبریز، پر، لبالب
- سرشار
- голова
- سرشار
- голова
- سرشار
- cabeça
- سرشار
- cabeza
- سرشار
- hoofd
- سرشار
- kepala
- سرشار
- kichwa
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آن جناب، جناب
شاخه باریک و نازک درخت، سرشاخه
فرمانده سپاه، سالر، بزرگتر طایفه
بسته یا عدلی کوچک که بر فراز بار چارپای بار کش نهند، باری که بر شتر حمل کنند، کسی که مخارج خود را به گردن دیگران اندازند طفیلی، مزاحم
کارفرما در کاری، کارفرما و صاحب اهتمام کاری
چربیی که روی شیر - که نخست گرم و سپس سرد شده باشد - بندد دمایه
نوعی گل که زنان بدان گیسوان خود شویند
آنکه افراد را شماره کند، مالیات سرانه