جدول جو
جدول جو

معنی سرسنگین - جستجوی لغت در جدول جو

سرسنگین
(سَ سَ)
مقابل سرسبک (در قپان) ، غضبناک. درهم. خشمگین.
- سرسنگین بودن با کسی، حالی غیر از آشتی و دوستی داشتن. با او مهربانی پیشین نداشتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سرسنگین
خشمگین، عضبناک، درهم
تصویری از سرسنگین
تصویر سرسنگین
فرهنگ لغت هوشیار
سرسنگین
((~. سَ))
بی اعتناء، بی توجه و نامهربان
تصویری از سرسنگین
تصویر سرسنگین
فرهنگ فارسی معین
سرسنگین
بی التفات، سرگران، کم توجه، کم لطف، نامهربان
متضاد: مهربان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرسنگین
حالت گرفتگی درونی و بی اعتنایی به افراد، رنجیده و دلتنگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرکنگبین
تصویر سرکنگبین
شربتی که از جوشاندن ۱۷۵ جزء قند یا شکر در ۱۰۰ جزء سرکه درست می شود، سکنجبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرنگون
تصویر سرنگون
سربه پایین، سربه زیر، سرازیر، واژگون، وارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرنشین
تصویر سرنشین
مسافری که در وسیلۀ نقلیه اعم از اتومبیل، هواپیما و امثال آن ها نشسته باشد، مسافری که میان قافله بر اسب یا استر سوار بوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاسنگین
تصویر جاسنگین
جاافتاده، متین، موقر، نجیب
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
آنکه دیر دیر بدیدار خویشان و دوستان شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو چَ / چِ کَ دَ)
مباحثه و منازعه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ دَ)
لباس پوشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
گرو بستن و شرط کردن، درهم آمیختن، خندیدن و خنده کردن، جواب و سؤال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
مرکّب از: کرانگ + ین، منسوب به کرانه. از کرانه. طرفی. جانبی. (فرهنگ فارسی معین، : چون سه جزو ترکیب کنند یکی میانگین و دو کرانگین این میانگین، دو کرانگین را از یکدیگر جدا دارد. (دانشنامۀ علائی ص 77)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ گَ)
از: سرکه + انگبین. سکنگبین. سکنجبین. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سکنجبین و آن مرکبی باشد از سرکه و عسل، چه انگبین بمعنی عسل است. (برهان). سکنجبین، چه سک بمعنی سرکه وانجبین معرب انگبین. (غیاث). مرکب است از سرکه و انگبین، یعنی عسل، و سکنجبین معرب آن است:
عاقبت سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی مینمود.
مولوی.
گو برو سرکنگبین شو از شکر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
نام قریه ای است بر دروازۀ شهر مرو، که به سنجان شهرت دارد. (از معجم البلدان، ذیل سنجان). و رجوع به سنجان شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ / رُ نَ / نِ)
جمع واژۀ گرسنه: خدای عزوجل تواند دانست که به گرسنگان چه رسد و چه رسید از نعمت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 263)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرنشین
تصویر سرنشین
واژگون، سرازیر، نگون سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسگین
تصویر ترسگین
متقی، زاهد، خائف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرهنگی
تصویر سرهنگی
شغل و رتبه سرهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنگون
تصویر سرنگون
سر به پایین واژگون نگونسر نگونسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرسنگی
تصویر گرسنگی
اشتهای طعام، خالی بودن معده، مقابل سیری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکنگبین
تصویر سرکنگبین
شربتی که از سرکه و انگبین با شکر و قند سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرانگین
تصویر کرانگین
منسوب به کرانه، طرفی، جانبی: (... چون سه جزو ترکیب کنند: یکی میانگین و دو کرانگین این میانگین یا دو کرانگین را از یکدیگر جدا دارد) (دانشنامه علائی. الهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاسنگین
تصویر جاسنگین
از خانواده نجیب و متمول: (زنی جا سنگین است)، آنکه دیر از جای خود جنبد تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسنگین
تصویر پاسنگین
آنکه دیر دیر بدیدار دوستان و خویشان شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسنگین
تصویر پاسنگین
((سَ))
آن که دیر به دیدار دوستان و خویشان برود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرنگون
تصویر سرنگون
((سَ. نِ))
واژگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرنگون
تصویر سرنگون
ساقط
فرهنگ واژه فارسی سره
بی التفات شدن، کم عنایت شدن، بی اعتنا شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رساندن، فرستادن
فرهنگ گویش مازندرانی
رساندن، فرستاندن روانه ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی
جامه یا هدیه ی گران بها، پرافاده
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که خوابش سنگین باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
بار گذاشتن دیگ غذا، به بالندگی و نهایت رشد و ثمرآوری رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی