- سرسنگین
- خشمگین، عضبناک، درهم
معنی سرسنگین - جستجوی لغت در جدول جو
- سرسنگین ((~. سَ))
- بی اعتناء، بی توجه و نامهربان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه دیر دیر بدیدار دوستان و خویشان شود
از خانواده نجیب و متمول: (زنی جا سنگین است)، آنکه دیر از جای خود جنبد تنبل
شربتی که از سرکه و انگبین با شکر و قند سازند
جاافتاده، متین، موقر، نجیب
شربتی که از جوشاندن ۱۷۵ جزء قند یا شکر در ۱۰۰ جزء سرکه درست می شود، سکنجبین
منسوب به کرانه، طرفی، جانبی: (... چون سه جزو ترکیب کنند: یکی میانگین و دو کرانگین این میانگین یا دو کرانگین را از یکدیگر جدا دارد) (دانشنامه علائی. الهی)
متقی، زاهد، خائف
واژگون، سرازیر، نگون سر
شغل و رتبه سرهنگ
سر به پایین واژگون نگونسر نگونسار
مسافری که در وسیلۀ نقلیه اعم از اتومبیل، هواپیما و امثال آن ها نشسته باشد، مسافری که میان قافله بر اسب یا استر سوار بوده
سربه پایین، سربه زیر، سرازیر، واژگون، وارو
اشتهای طعام، خالی بودن معده، مقابل سیری است
گرسنه بودن، گرسنیا
Famishment, Hungriness
Hungersnot, Hunger
голод
hambre
famine, faim
honger
भुखमरी , भूख
kelaparan
기아 , 배고픔
רעב , רעב