جدول جو
جدول جو

معنی سرسر - جستجوی لغت در جدول جو

سرسر(سُ سُ)
در تداول مردم قزوین، آنکه انس نگیرد. آنکه به مهربانی نرم نشود. آنکه به تنهائی و دوری از دیگران مایل باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سرسر(سُ سُ)
کلمه امر یعنی در آی به قصد و ارادۀ کارهای مهم و عالی. (ناظم الاطباء). امر است کسی را به معالی امور، یعنی کارهای شریف و برتر اختیار کن. (یادداشت مؤلف). یقال اذا امرته بمعالی الامور. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سرسر
بالا قسمت فوقانی بالاترین قسمت هرچیز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
فضای سرپوشیده در مدخل عمارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
کاری که بی تامل و از روی سستی و سهل انگاری انجام داده شود، سخن یاوه، بیهوده و نسنجیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسره
تصویر سرسره
نوعی وسیلۀ بازی کودکان دارای پلکان و یک سطح صاف شیب دار، جای لیز و سراشیب، جای سر خوردن
زمین لغزنده و مرطوب، جای لغزنده با شیب تند در کنار کوه یا تپه که بالای آن بنشیند و به پایین لیز بخورند، چچله، چپچله، لخشک
فرهنگ فارسی عمید
(سَ سَ)
سخنی و کاری که بی اندیشه و تأمل کنند و بگویند. (رشیدی). کنایه از کارو سخنی باشد که بی تأمل و اندیشه بکنند و بگویند. (انجمن آرا). کنایه از کار بی تأمل و سخن بیفکر. (برهان). بی تأمل در فکر و سخن. (آنندراج) :
خرد شاخی که شد درخت بزرگ
در بزرگیش سرسری منگر.
خاقانی.
فرستاده آن پاسخ سرسری
نپوشید بر رای اسکندری.
نظامی.
این سخن از خود نگفتم ای رفیق
سرسری مشنو چو اهلی و مضیق.
مولوی.
و نگر تا این سخن سرسری نشنوی که از دریافت سعادت محروم بمانی. (جامع الیقین) ، زبون. (رشیدی) ، بیهوده. خام. (برهان). سطحی. باطل. بی تأمل. بی اندیشه. نسنجیده. بی اساس:
نشست اندر ایران به پیغمبری
به کاری چنین یافه و سرسری.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1502).
یکی پیر پیش آمدش سرسری
به ایران به دعوی پیغمبری.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2501).
دین به تقلید تو پذرفته ای
دین به تقلید بود سرسری.
ناصرخسرو.
سخنهای حجت به حجت شمر
که قولش نه بیهوده و سرسری است.
ناصرخسرو.
مراد خدای از جهان مردم است
دگر هرچه بینی همه سرسری است.
ناصرخسرو.
ور به طواف کعبه اند ازسر پای مردمان
ما و تو و طواف دیر از سر جان نه سرسری.
خاقانی.
برسر تیغ عشق سر بنهم
گر پی سرسری توانم شد.
خاقانی.
یکبارگی چو عارض خوبان به خط مرو
گر خامه وار وصف تو کردیم سرسری.
ظهیرالدین فاریابی.
آن عشق نه سرسری خیال است
کآن را ابدالابد زوال است.
نظامی.
سرای آفرینش سرسری نیست
زمین و آسمان بی داوری نیست.
نظامی.
چون کار این عالم سرسری نمی باید کردن که سرسری حاصل نمیشود. مسلمانی را نمیدانم که چنین کار بس مانده است که سرسری حاصل شود. (معارف بهأولد). چون آفتاب روشن شد که دعوی او سرسری بود. (جهانگشای جوینی). الا آنکه به سرسری و هوسناکی به این راه قدم گذارده. (فیه مافیه).
سر در سر هوا و هوس کرده ای به آز
در کار آخرت کنی اندیشه سرسری.
سعدی.
، کار آسان. (برهان). سهل. (رشیدی) :
کار کن ار عاشقی بار کش ار مفلسی
زآنچ بدین سرسری دوست نیاید پدید.
عطار.
مار را چون دم گسستی سر بباید کوفتن
کار مار دم گسسته نیست کاری سرسری.
سلمان ساوجی.
، بی ارزش. خوار:
ندانی اگر هیچ بوئی بری
مقامات میخوارگان سرسری.
نزاری قهستانی (دستورنامه ص 68).
، مردم فرومایه. (برهان) (آنندراج) :
بنزد آنکه دارد در دلت جای
چو ما را سرسری پنداشتی رو.
سوزنی.
داند جهان که من که مجیر بلاکشم
هرچند پایمال شدم سرسری نه ام.
مجیرالدین بیلقانی.
، سست گرفتن کارها و رعایت حقوق آنها را بواجبی نکردن. (برهان). سست گرفتن کار. (انجمن آرا) :
تا زبان بند آن پری نکنم
سر در این کار سرسری نکنم.
نظامی.
- سرسری گرفتن، سهل وساده گرفتن:
سخن گر گرفتی چنین سرسری
بدان گیتی افکندم این داوری.
فردوسی.
، با بی اعتنایی. با بی توجهی:
سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی
که ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی.
؟
، بی اساس. بی پایه:
بر این سرسری پول ناپایدار
چگونه توان کرد پای استوار.
نظامی.
، خشن. نامأکول که به سرعت آماده شده باشد:
طعام ار لطیف است اگر سرسری
چو دیرت بدست اوفتد خوش خوری.
سعدی.
، سریعالفهم. (برهان) ، کنایه از حیات. (انجمن آرا) ، در زبان اطفال خرد، جنبانیدن سر از سوئی بسوی دیگر بدان اصول که مادر یا دایه خواند. (یادداشت مؤلف).
- سرسری کردن، تکان دادن و جنبانیدن اطفال سر را:
سرسری کن باباش می آد
صدای کفش پاش می آد.
؟
- ، بی قراری کردن. بی آرامی کردن:
مکن سرسری امشب آرام گیر
گر او را همی بایدت جام گیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
گشادی که در چند اطاق یا راهروها بدان باز شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
سختی و کاری که بی اندیشه و تامل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسره
تصویر سرسره
جای بازی و لیز خوردن از برف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
((~. سَ))
بی تأمل، بدون فکر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
((~. سَ))
راهرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
هال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
سريعٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
Offhandedly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
de manière désinvolte
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
lakayt bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
そっけなく
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
অসতর্কভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
bila kujali
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
อย่างไม่ใส่ใจ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
무심코
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
سرسری طور پر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
בצורה אגבית
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
despreocupadamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
tanpa basa-basi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
लापरवाह ढंग से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
achteloos
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
in modo superficiale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
despreocupadamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
od niechcenia
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
неуважно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
beiläufig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
небрежно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
随便地
دیکشنری فارسی به چینی