کنایت از کندطبع. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) ، کسی که به سخن گفتن مردم را آزار کند. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که مردم را به سخنان سخت و درشت و راست برنجاند. (برهان) ، کنایه از ناموزون. (آنندراج) (انجمن آرا). کنایه از مردم ناموزون. (برهان)
کنایت از کندطبع. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) ، کسی که به سخن گفتن مردم را آزار کند. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که مردم را به سخنان سخت و درشت و راست برنجاند. (برهان) ، کنایه از ناموزون. (آنندراج) (انجمن آرا). کنایه از مردم ناموزون. (برهان)
سردروکننده. سربرنده. خنجر یاشمشیری که سرها درو کند، سرها را ببرد: بدو گفت جویا که ایمن مشو ز جویا و از خنجر سردرو. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 368). عالی حسامش سردرو خورشید جان را نور و ضو. ناصرخسرو
سردروکننده. سربرنده. خنجر یاشمشیری که سرها درو کند، سرها را ببرد: بدو گفت جویا که ایمن مشو ز جویا و از خنجر سردرو. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 368). عالی حسامش سردرو خورشید جان را نور و ضو. ناصرخسرو