جدول جو
جدول جو

معنی سردگو - جستجوی لغت در جدول جو

سردگو
(نَ مَ پَرْ وَ)
سردبیان. (انجمن آرا) (آنندراج). سردگوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ مَ پَرْ وَ دَ / دِ)
کنایت از کندطبع. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) ، کسی که به سخن گفتن مردم را آزار کند. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که مردم را به سخنان سخت و درشت و راست برنجاند. (برهان) ، کنایه از ناموزون. (آنندراج) (انجمن آرا). کنایه از مردم ناموزون. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ پَرْ وَ)
سردروکننده. سربرنده. خنجر یاشمشیری که سرها درو کند، سرها را ببرد:
بدو گفت جویا که ایمن مشو
ز جویا و از خنجر سردرو.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 368).
عالی حسامش سردرو
خورشید جان را نور و ضو.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کنایه از ناخوش و افسرده. (بهار عجم) :
امشبم شیشه بی می ناب است
سردروترز برف مهتاب است.
ملا مفید بلخی (از بهار عجم).
از بسکه دیده ایم رقیبان سردرو
ز افسردگی چو آینه یخ بسته ایم ما.
ملا مفید بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سخن خنک و بیمزه، تسلای خنک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سردگوی
تصویر سردگوی
کند طبع بودن
فرهنگ لغت هوشیار
بزرگ دیوان رئیس دیو: پس سه سرد دیو - را که هر سه دستوران مملکت... او بودند - حاضر کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگو
تصویر سرگو
ذرت خوشه ای
فرهنگ لغت هوشیار
صفت خواننده، رامشگر، سراینده، مغنی
متضاد: مرثیه خوان، مرثیه گو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرعی است در اطراف شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای عباس آباد، آب سرد
فرهنگ گویش مازندرانی